یادداشتهای من

دفترچه یادداشت یه خانم متولد اوایل دهه 50

یادداشتهای من

دفترچه یادداشت یه خانم متولد اوایل دهه 50

۷۸۹ - لاک و بقیه قضایا

- خب من به لاک علاقه دارم . البته از اول نداشتم ولی تازگیها علاقه پیدا کردم ولی برای خیلی سخته زدنش . راستش زدنش سخت نیست . اینکه باید بعدش نیم ساعت بی حرکت یه جا بشینم عذاب آوره اما از وقتی این سری اومدم کانادا یه اتفاقی میفته که مجبورم لاک بزنم . ناخونام به طرز عجیبی میشکنه . یعنی لازم نیست بلند باشه تا بشکنه حتی اگه از ته هم بگیرمشون به محض اینکه به جایی بخوره از وسط هم میشکنه . این شکستن به صورت یه خط روش باقی می مونه و وقتی اون قسمت بلند میشه میاد جلو لب پر میشه و از گوشه اش میشکنه و خلاصه بلای بدی سرم میاره . وقتی لاک میزنم این اتفاق نمیفته و بین این لاک زدن تا لاک بعدی که پاکش میکنم میبینم ناخونام سالم هستن . البته اینو هم بگم که من خیلی خوب لاک میزنم و اگه همون ۱۰ دقیقه اول بتونم سر جام بند بشم و گند نزنم بهش لاکهام نزدیک یک هفته سالم می مونن و راحتم .

- دیروز پروژه کلاسم رو به نحو کاملا نامطلوب خودم تحویل دادم و از اینکه خوب نبود ناراحتم ولی از اینکه تموم شد خوشحالم و یه باری از روی دوشم برداشته شد . البته بازم باید کلاس برم ولی خب تا شروع ترم جدید یه نفسی میکشم . 

- شرکت خوبه و به کوب دارم کار میکنم ولی کارش خوبه و راضی هستم خدا رو شکر .

سلامت باشین 

۷۸۸ - هفته ای که گذشت

- دوستم مریض شده بود . یعنی از آنفولانزا شروع شد ولی به مشکل ریه بدجور خورد و سه شب بیمارستان خوابید و دوشنبه اومد خونه . طبق معمول هممون هم بی کس و کار هست و من دوشنبه از سر کار که اومدم خونه یه کم غذا ذرست کردم و رفتم خونشون . خب تازه از بیمارستان اومده بود و خونه هم خیلی بهم ریخته بود و خودش هم خیلی حالش بد بود . یه کم خونه اش رو جمع و جور کردم و اومدم خونه . فرداش رفتم یک کم خرید برای خونه کردم و اومدم خونه . روز بعدش کلاس داشتم و دیر رسیدم . روز بعدش یه کم غذا نیمه آماده کردم و رفتم خونه اش که دیدم خوشبختانه هم خودش رو به راهه و هم زندگیش به روال برگشته . شب بعدش یه جلسه آنلاین کاری داشتم و اینطوری شد که در هفته ای که گذشت حتی یک شب بعد از کار خونه نیومدم و بیکار نبودم . شنبه دیدم نا ندارم و با اینکه صبحش رفتم دخترم رو جایی رسونده بودم دیگه بقیه اش رو سعی کردم به استراحت بگذرونم . البته نه کامل چون فقط حدود دو ساعت داشتم اتو میزدم ولی دیگه خیلی به کوب کار نکردم . 

- میگم بالای دوساعت اتو میزدم برای اینه که حتما جلوی تلویزیون و در حال فیلم دیدن اتو میزنم و یکی و نصفی فیلم دیدم باهاش . اولش بقیه فیلم ZOO KEEPER'S WIFE‌رو دیدم و بعد هم فیلم ELIZABETH  . 

- من معمولا لاک میزنم ولی کم رنگ و رنگهای روشن . پوست پیازی یکی ازرنگهای مورد علاقه من برای لاک هست . هفته گذشته هوس کردم لاک قرررررمز بزنم . یه بار زدم و هم خیلی بد زدم و هم بعدش دستم رو زدم این طرف و اونطرف گند زده شد و پاکش کردم . روز بعدش دوباره زدم و همون اتفاقها افتاد و باز پاکش کردم . اما از رو نرفتم و امروز یه کم متمدنانه وقت گذاشتم برای خودم و لاک رو با دقت زدم و صبر کردم خشک بشه و هورااااا الان من لاک قرررررمز دارم . 

- اون جلسه آنلاینی که داشتیم باعث شد من یه مقدار روی پروژه قدیمیم مجبور بشم کار کنم که مثلا الان دارم کار میکنم !!! و همینطور پروژه کلاسم رو باید تحویل بدم و میبینین که دارم روشون کار میکنم 

787 - عصبانی ؟

- بعد از نوشته قبلم یه بار دیگه خوندمش و دیدم چقدر عصبانی بودم . بوخودا من خشن نیستم ولی خب دیگه بعضی اوقات قاطی میکنم . 

- اوضاع رو به راهه و چقدر خوشحالم که خونه مون رو عوض کردیم . تمام پاییز و زمستون و بهار پارسال من توی اون خونه لرزیدم به خودم و تمام این سه تا فصل من یه زیر پوش و یه پولیور و یه سویی شرت یا به قول بچه هام هودی میپوشیدم تو خونه . یکی یه لحاف داشتیم اما مگه گرمم میشد ؟‌یه پتوی پشم شتر داشتم که اونو هم به لحاف اضافه کرده بودم تا شب خوابم ببره  البته یه تشکچه برقی هم داشتم تو تخت  . امسال و توی این خونه که شاید با همون قدمت باشه درجه حرارت رو روی همون دما یعنی ۲۱ درجه میگذاریم ولی خیلی راحتتریم و من بعضی اوقات روی تی شرتی که پوشیدم هودی هم میپوشم ولی شب با اون نمیخوابم . پتوی شتر هم هنوز از تو کمد در نیومده و مشکلی بوجود نیومده . 

- سرما یکی از کابوسهای منه و من نمیدونم با این روحیه تو کانادا چکار میکنم . 

- کار رو به راهه و پیش میره . کلاسها هم به همون منواله و همین 

عزت زیاد 

۷۸۶ - از خودم لجم میگیره

- یکی از بدترین کارهای دنیا اینه که از کسی درآمدش رو بپرسی . به نظرم این خیلی کار زشتیه ولی بدتر از اون اینه که وقتی کسی ازم میپرسه نمیتونم جواب ندم و جواب میدم و بعد تا مدتها خودمو سرزنش میکنم . اما از اون بدتر هفته پیش بود که بخاطر یه دوست مجبور شدم چند تا آدم بی شعور رو هم دعوت کنم بعد یکی از همون بی شعورها ازم پرسید چقدر میگیری و من بهش گفتم بعد برای اولین بار به و بحاطر تلافی پرسیدم تو چقدر میگیری ( هم رشته هستیم و حالت مقایسه داشت و حالت بدی نبود ) و اون خیلی شل گفت منم همین قدر که تو میگیری که به وضوح مثل سگ داشته دروغ میگفت و این بیشتر لج منو درآورد که تو چرا به خودت اجازه میدی حقوق بقیه رو بپرسی ولی خودت جواب نمیدی . 

- من نسبتا زود رفتم سر کار یعنی از ۱۹ سالگی و بالطبع از خیلی زود این فضولهای بیشعور این سوال رو از من میپرسیدن و من نتونستم جواب ندم و از اینکه این مهارت رو بدست نیاوردم خیلی از خودم ناراحتم و احساس خنگی میکنم از این موضوع . 


- شرکت ما کوچیکه و تقریبا بیشتریها ایرانی هستیم و خب بخاطر زبون مشترک با هم جور شدیم اما یه پسر هست که قیافه اش به مالزیایی یا فیلیپینی میخوره و یه دختر به قول اینها وایت . از این دوتا به غیر اسمشون هیچی نمیدونم . اگر سر نهار هم بیان سرشون توی گوشیه و با کسی حرف نمیزنن . مساله فقط ما ایرانیها نیستیم که برخوردامون گرمه یه همکار مصری داشتیم که اون هم خیلی خوب بود که رفت و الان یکی اهل لبنان اومده که این هم برخورد خوبی داره و با هم حرف میزنیم . بازم به ما خاورمیانه ای ها

- بلک فرایدیتون مبارک . هر سایت ایرانی و صفحه فروش تو اینستا رو میبنی یه بلک فرایدی گذاشتن . ما هم بریم خرید عقب نمونیم . از شوخی گذشته چون مدت زیادیه که خرید نکردم این ویکند میخوایم بریم خرید . 

- از کلاس این ترمم یه جلسه دیگه بیشتر نمونده و از الان دارم کورس بعدی رو ثبت نام میکنم  ای روزکار 

785 - روزهای زندگی

- روزها میان و میرن و راستش وضعیتم با سال گذشته که قابل مقایس نیست که هیچی از یک ماه پیش هم بهتره .

- خودم نمیدونم چطور اون روزا رو گذروندم ولی الان خیلی شرایطم بهتره و حس میکنم دارم انرژی میگیرم . الان عصر یکشنبه است و من از دیروز بدون وقفه کار کردم و کلی کار انجام دادم و خیلی حس خوبی دارم . دیروز از صبح اول وقت دخترم رو بردم امتحان آیلتس بده بعد محلش دور بود همونجا رفتم دوتا فروشگاه . یه چیزی باید تو هوم دیپو پس میدادم ویه چیزایی میگرفتم انجام دادم و دیدم باز وقت دارم رفتم والمارت و چند تا چیز هم اونجا خریدم . بعد با همکارهای سابقم قرار داشتیم رفتم اونجا و طبق معمول ازشون کلی انرژی گرفتم . بعد رفتم دنبال دخترم و برش داشتم و بعد گفت اونم خرید وسایل هنری داره بردمش فروشگاه deseress . توی این فروشگاه همیشه یه پازل نیمه کاره هست که من تا میرسم میرم سرش . خلاصه زیاد ازش نمونده بود اونو تموم کردم و اومدیم خونه . من ظهر گرفتم خوابیدم و بعد پا شدم به شستن طبقه های یخچال و تمیز کردن داخلش و لباس شستن . تا شب این کارا تموم شد . امروز که یکشنبه باشه رفتم با blower  پارکینگ رو تمیز کردم که خیلی کثیف بود و البته خیلی از خاک و آشغالش اومد نشست روی من . بعد با همون برگهای حیاط رو جمع کردم و کیسه کردم و از شدت کثیفی یه دوش گرفتم و رسیدم به نظافت خونه ُ کارهای بانکی آنلاین چه کانادایی و چه ایرانی . خلاصه احساس کردم کلی انرژی دارم و واقعا هم کلی کار کردم . الان هم که یکشنبه شب هست یه مقدار اتو دارم که معمولا میز اتو رو میبرم جلوی تلویزیون و در حال فیلم دیدن اتو میزنم . 

-سریال house of card ‌رو با بچه ها شروع کردیم و خیلی ازش خوشمون اومده . وقتایی که اونا نیستن من فیلم میبینم و وقتی با هم هستیم اون سریال رو میبینم . دیروز هم یه فیلم دیدم به اسم  Holiday in the Wild   که اصلا انتظار نداشتم به غیر کلیشه های همیشگی باشه ولی خیلی بهتربود و کلی از دیدن صحنه های طبیعی در افریقا و حیوانهای اونجا لذت بردم البته خود فیلم هم جالب بود . 

- خوش باشین