یادداشتهای من

دفترچه یادداشت یه خانم متولد اوایل دهه 50

یادداشتهای من

دفترچه یادداشت یه خانم متولد اوایل دهه 50

22 نوامبر ۲۰۲۳

سلام
ویکند اومد و رفت و تنبلی کردم و ننوشتم . کار خاصی هم نکردم و همش استراحت کردم . خیلی احتیاج داشتم یا حداقل اینطور فکر میکردم . 
موضوع جالبی که توی هفته گذشته اتفاق افتاد این بود که حمید بهم زنگ زد و جوابشو ندادم اونم پیغام نگذاشت و منم که نمیخواستم بهش زنگ بزنم . دیگه اینقدر رو متوجه شد که دیگه جوابشو نمیدم . فقط چند روز بعدش یه کلمه تکست داد سنگدل و من خوندم و جواب ندادم و ایشالا که تموم شده گرچه چشمم آب نمیخوره . به دوستم که در موردش گفتم گفت این کارا سخت تر بود یا اینکه یه شاخه گل میخرید برات ؟ واقعا حرف حسابی زد .  
علی رو شنبه صبح دیدم و رفتیم برانچ که وعده مورد علاقه منه و خیلی خوب بود . یه مقدار صحبت کردم در مورد دوتا از دوستای بچه هام که یکیشون پسر گی هست و اون یکی یه دختر ترنس (یعنی پسر به دنیا اومده ولی الان دختره ) . دیدم با چشمهای گرد داره بهم نگاه میکنه که تو چه روحیه ای داری و من بودم اینا رو تو خونه ام راه نمیدادم ! حالا شما فکرشو بکنین این آدم ۲۰ ساله از ایران اومده بیرون . فونت فارسی تو گوشیش نداره و همیشه انگلیسی مینویسه . یه فیلم ایرانی نمیبینه و یه آهنگ ایرانی گوش نمیکنه ولی وقت این حرفها شد گفت حالا پسرت که دوست ترنسش رو میاره یه چیزی ولی دختر فرق داره !!!! یعنی من گفتم اصلا فکرشو نمیکردم یه قسمت از ذهنت اینقدر ایرانی باشه ! گفت آره تو دختر و پسرت بزرگ شدن خیالت راحت شده که ترنس و گی نیستن این حرفو میزنی !
یعنی  همه آدمها یه جنبه های پنهانی ای تو دهنشون دارن که میتونن آدم رو متعجب کنن . 

بقیه ویکند هم به تنبلی گذشت غیر یک ساعت که رفتیم بدمینتون و خیلی چسبید . 

یکشنبه عصرهمونطور که گفتم در حال تنبلی بودم که دیدم راج بهم پیغام داده!! چیز خاصی ننوشته بود و ازم پرسید زعفرون خوب از کجا بخرم میخوام سوغاتی ببرم هند و بعد که گفتم گفت خودت چکار میکنی و گفتم خوبم و من پرسیدم با کسی آشنا شدی ؟ گفت نه ، تو چطور ؟‌گفتم کسی رو میبینم ( نگفتم پارتنرم هست گفتم میبینم ) گفت ما باید با هم میبودیم و اضافه کرد I still dream about you  که شاخ من در اومد که این از کی تا حالا رمانتیک شده !!! منم گفتم تو آدم خیلی خوبی هستی ولی خب رابطه ما درست پیش نرفت . گفتم حالا چیزی نشده تو اگه کسی رو میبینی اشکال نداره برای منم وقت بگذار !! گفتم ببخشید اینطوری نمیشه گفت نه تو میتونی هر دو رو ببینی بعد معلوم بشه که کدوم رو میخوای انتخاب کنی . هیچ معلوم نیست چی میشه در آینده . گفتم  نه این کارو نمیکنم . اونم گفت باشه من میرم هند و برمیگردم و سراغت رو میگیرم ببینم چکار کردی و خداحافظی کرد . 
خب در اول دیت میشه دو یا چند نفر رو دید اشکالی هم نداره ولی شاید نمیدونست که چند وقته ارتباطم شروع شده و دیگه تو این مرحله این درست نیست که بیشتر از یک نفر رو دید . 

نکته مهم دیگه ای که این هفته اتفاق افتاد این بود که دوره آزمایشیم تو شرکت تموم شد و با ریویوی خیلی خوب رییسم به دوره استخدام ثابت رفتم و از این موضوع خیلی خوشحالم .

عزت زیاد

پ . ن . انقدر ننوشتم که یه تیکه رو این وسط جا انداختم . موهام رو علی دید و خیلی خوشش اومد (یا حداقل اینطوری گفت ) و گفت بهم میاد . گفت همیشه اینکارو بکن ( من بدبخت که یه چیزی به خرجهام اضافه شد  )

۱۱ نوامبر ۲۰۲۳

- اوضاع روی روال معموله دخترم میره دانشگاه و میاد و چون کار پاره وقت هم گرفته شبها خیلی دیر میاد ولی خوشبختانه همیشه وقتی دیر میاد یا پدرش یا برادرش میرن دنبالش و از آخرین‌ایستگاه مترو میارنش خونه به ندرت هم‌ من میرم دنبالش .

- شرایط خرج کردنم توی این سه ماه یه کم راحت تر شده . از اون طرف درخواست کردم که ۷ درصد از حقوقم رو بگذارن تو صندوق بازنشستگی که در این حالت ۶ درصد هم شرکت خودش میگذاره روش و این خوبه اما هنوز نتونستم بدهیم رو بپردازم و این اذیتم میکنه . دوباره باید کمربند رو سفت کنم و خرج کردنم رو کم کنم که بتونم بدهیم رو بدم . بدهیم هم بابت عوض کردن سقف خونه بود و بی مبالاتی خودم نبود .

- برعکس دخترم ، پسرم هفته ای یک روز میره کالج و وقتی برمیگرده تا ساعت  ۷ شب میخوابه و بقیه روزها هم خونه است و سر کار هم‌نمیره . چیزی بهش نمیگم ولی اعصابم از دستش خورده که چقدر داره وقت و انرژیش رو هدر میده .دوستام میگن ناشکری نکن حداقل یکی از بچه هات داره خوب پیش میره .

- حمید خیلی باحاله . دو روز بعد اینکه منو آنفالو کرد و از صفحه خودش هم ریمو کرد بهم زنگ زد . منم با دهن باز گوشی رو جواب دادم و گفتم چیزی شده ؟ گفت نه خواسم حالت رو بپرسم . گفتم پس اون آنفالو و ریمو چی بود ؟ گفت آخه تو خیلی هول شدی گفتی من دوست پسر دارم !!! گفتم اشتباه نکن من گفتم هر دو هم مجرد باشیم با هم شانسی نداریم و یه کم حرف زدیم و تلفن رو قطع کردیم . بعد بهش تکست دادم که درکت نمیکنم . گفت من برای این دوستی میجنگم . گفتم ما شانسمون رو با هم از دست دادیم این تلاشها بیخوده و تو هم‌ذهنت رو آزاد کن . گفت مرسی . بعد چند روز دیدم تو اینستا فالو رکوئست داده که دیگه من به روی خودم نیاوردم . نگین بلاکش کنم اصلا ارتباطمون جوری نیست که بتونم اینکارو کنم حداقل فعلا .

-در مورد علی با بچه ها حرف زدم و گفتم ما دوتا الان آمادگیش رو نداریم که شما باهاش آشنا بشین بنابراین تا وقتی آشنا نشدین هفته ای یکبار یه فرصتی بهم بدین که بتونم دعوتش کنم . دخترم با شیطونی گفت مامان ما رو میخوای دک کنی ؟ گفتم وقتی قرار نیست شما همدیگه رو ببینین خب نمیتونه وقتی شما هستین بیاد . چکار کنیم ؟ گفت نه شوخی کردم و قرار شد یکشنبه شب نباشن که بیاد پیشم .

- دفعه قبل که علی پیشم بود با هم فیلم میدیدیم و خانمه یه هایلایت مسی روی موهای قهوه ای داشت . من بهش گفتم رنگ موهای خانمه رو میبینی ؟ یکی بهم توصیه کرده این رنگی کنم . نظرت چیه ؟ گفت قشنگه اینکارو کن اگر هم خوب نشد میتونی روش رنگ کنی اتفاقی نمیفته . منم شیر شدم و وقت آرایشگاه گرفتم بعد کار . چشمتون روز بد نبینه همون روز Freezing rain اومد ( برای کسانی که نمیدونن : زمین و سطوح خیلی سرد هستن و بارون میاد و به محض رسیدن به زمین یخ میزنه) و ترافیک افتضاح شد منم یه جلسه داشتم که طول کشید و دیر از شرکت اومدم بیرون و دیر هم رسیدم به آرایشگاه . اونم موهام رو هم کامل رنگ کرد گفت خودت هی رنگ کردی و چند رنگ شده و بد شده و بعد هم هایلایت و ...  هیچی من ساعت ۱۰ شب آش و لاش رسیدم خونه ولی هم به نظر خودم هم دوستام خیلی خوب شد و حالا یه سورپریز برای شبی که قراره علی بیاد پیشم دارم .

همین 

۴ نوامبر ۲۰۲۳

- عجب روزایی گذشت .... خیلی گرفتار بودم ولی خوشبختانه همه چیز خوب پیش میره 


- اول از کارم بگم که با مدیرم صحبت کردم و قرار شد دو روز درهفته برم اون شعبه شرکت که نزدیکمون هست کار کنم . مکاتبات و کارهای دیگه ازم زمان برد و اونجا هم اینطوری هست که برای رفتن باید میز رزرو کنی  و برای هفته دیگه دو روز رو رزرو کردم تا ببینم چی میشه ولی ۲ ساعت رانندگی در روز با ۲۰ دقیقه خیلی فرق داره و از این بابت خوشحالم 


- هالووین تو شرکت برگزار شد و چند تا کاستوم ها رو برنده اعلام کردن و جالب بود شبش هم با دوستم رفتیم خیابون چرچ که مرکز هالووین هست و همه با کاستوم میان برای قدم زدن و خیلی خوب بود و عجیب بود که هوا هم عالی بود .


- وزنم فکر نکنم فرقی کرده باشه اما تحت کنترله و راضی هستم از اینکه به سمت کم شدن بره .


- حمید الان ایرانه و طبق معمول که همیشه در تماسه بهم گفت که افتادگی پلکش رو عمل کرده منم شوخی کردم باهاش که حالا کلی کشته مرده ات میشن اونم خیلی عرفانی گفت اقبال من تنهاییه . گفتم دوزار بلد بودی با خانمها رفتار کنی الان تنها نبودی . گفت من خیلی تو رو میخواستم گفتم اینطور به نظر نمیومد و الان هم چند هفته است با کسی آشنا شدم . گفت اوکی پس مزاحمت نمیشم . اینو امروز گفت دوباره فردا برام یه چیزی تو اینستاگرام  فوروارد کرد و دوباره بحث شد و بازم گفت من خیلی میخواستمت و الان هم اگه منو قابل یه دوستی ساده بدونی برام کافیه . گفتم ما هر دو هم اگه مجرد باشیم بازم با هم شانسی نداریم چون خاطره بدی داریم . گفت تو بگو چکار کنم ؟ گفتم لازم نیست هیچ تماسی داشته باشیم . گفت باشه و در جا منو آنفالو کرد و منم ریمو کرد و برای اولین بار خیلی جدی ارتباط رو قطع کرد و خلاص.


- خب برسیم به علی . یکشنبه صبح پیغام داد که دارم راه میفتم . وسط راه هم شاید می ایستاد و بازم تکست میداد . من گفتم رسیدی خبر بده و تقریبا مطمین بودم که با اینهمه رانندگی خسته است و قراری برای  شب نمیتونیم بگذاریم . یکهو بچه ها گفتن شب میریم خونه بابا و منم بهش تکست دادم که احتمالا تو خسته ای وگرنه شام میومدی اینجا . گفت نه میخوام ببینمت و میام ولی اشکال نداره زود برگردم که زودتر بخوابم ؟ گفتم نه ولی فهمیدم که باید شام رو زودتر آماده کنم . البته من آخر هفته ها آشپزی میکنم برای تمام هفته ولی خب اینطوری مجبور بودم زودتر تمومش کنم و آشپزخونه رو مرتب و تمیز کنم و خودم دوش بگیرم و غیره و خیلی تند تند کار کردم تا اومد . من چیزی ازش نپرسیدم ولی خودش شروع کرد که دخترم خیلی ناسازگاری میکنه و واقعا اذیت میکنه و با منم به لج افتاده که تو اصلا کجایی و نیستی و این حرفها و منم مجبور شدم بمونم و با هم پیش مشاور بریم تا یه کم اوضاع آروم بشه . میگفت تقصیر خودم هم هست اولها که رفته بود یک هفته در میون میرفتم دیدنش ولی یک بار توی طوفان گیر کردم و ترسیدم و فاصله رو زیاد کردم تا کم کم شد ماهی یکبار ولی الان ۵ هفته و ۶ هفته هم فاصله میفته که زیاده . دلم براش سوخت و دلم برای دخترش بیشتر سوخت . گفتم بهش من خیلی شانس آوردم که وقتی جدا شدیم بچه ها بزرگ بودن و درک کردن ما رو (دخترم یه کم کمتر ولی پسرم کاملا درک کرد ) و بعد ما هم کم کم فاصله گرفتیم . اولش توی یه خونه بودیم پدرشون طبقه پایین بود و الان هم که توی یک شهریم و دخترت حق داره مشکلاتی داشته باشه . 

برای پیاده روی خیابون چرچ هم اولش بهش گفتم که نتونست بیاد و من با دوستم رفتم . آخر هفته هر دومون هم شلوغه و قرار گذاشتیم یکشنبه دوباره همدیگه رو ببینیم . نمیخوام برای تماس و دیدن بیشتر تحت فشارش بگذارم . حس میکنم باید درکش کنم و از اون طرف هم وقتی همدیگه رو میبینیم انقدر حرف میزنیم و انقدر برای من لحظات خوبی هست که فکر میکنم ارزشش رو داره .


پ.ن.  ببخشید یه چیزی اشتباهی اینجا تایپ شده بود که پاکش کردم 

۲۳ اکتبر ۲۰۲۳

- خب در مورد علی چیزی ندارم بنویسم چون به طرز غیر منتظره ای توی اون شهری که دخترش هست موندگار شده و شاید آخر این هفته بیاد و شایدم هم نه . حسم میگه یه مشکلی پیش اومده ولی خبر ندارم . قبل اینکه بره داشتم با ذوق باهاش حرف میزدم که خب حالا میری پیش دخترت چکار میکنی ؟ گفت میخوام باهاش برم مسافرت اگه مامانش بگذاره . گفتم برای چی نگذاره ؟!!! گفت نمیدونم دفعه پیش بهش گفتم اگه نگذاری بریم مسافرت دیگه وکیل میگیرم و ازت شکایت میکنم . بعد انگار یکهو متوجه شد که لحنش تند شده با آرومی گفت مادرش مضطرب میشه وقتی دخترمون کنارش نیست و بحث رو ادامه ندادیم . حالا برای ۴-۵ روز رفته اون شهر و الان دو هفته گذشته و برنگشته ... به نظرم میاد مشکلی وجود داشته باشه .   از این فرصت استفاده کردم و توی گوشیم هر تاپیکی که میخوام در موردش باهاش صحبت کنم رو مینویسم که یادم نره . امروز هم وقتی بهم تکست داد که باز نیومده تورنتو عذر خواهی کرد که اینهمه مدت دور بوده . امیدوارم تا آخر هفته دیگه بیاد .  


- از محمد اصلا خبر ندارم و فکر نمیکنم دیگه خبری ازش بشه و از این موضوع خوشحالم . اما حمید کماکان تماس داره و به نظر میومد داره یه تلاش دیگه میکنه که بهش گفتم من چند هفته است با کسی آشنا شدم و امیدوارم موندگار بشه چون آدم خوبیه . با یک لحن نا امیدی گفت پس دیگه مزاحمت نمیشم . گفتم مزاحم نیستی ما جاست فرند بودیم ،‌همین . اما دیگه مکالمه رو ادامه نداد و این خوبه . تا حالا نشده بود این حرفو بهش بزنم . 


-رژیم بد نبود و فکر کنم یک کیلو کم کردم اما متاسفانه باعث بهم خوردن شرایط هضم و غیره شد و اذیتم کرد . فکر کنم شکر رو دیگه برنگردونم به غذام ولی کربو هیدارت رو به مقدار خیلی کم وارد کنم و میوه رو بیشتر کنم . در اصلا باید هر روز راه برم که اون برام سخته و وقتی میرسم خونه انقدر خسته ام که نمیتونم . خوشبختانه اشتهام خیلی کم شده .


- یه امیدهایی هست که محل کارم رو برای چند روز در هفته بیارم شعبه نزدیک شرکت و اون میتونه خیلی خوب باشه . ببینم چکار میتونم بکنم . 


- بیشتر از سه ماهه که برای ویزای پدر و مادرم اقدام کردم و هیچ خبری نیست و ناراحتم میکنه . نباید اینقدر طول بکشه که کشیده .


- چند شب پیش دوست عزیزم که در حقیقت کازین اکس هست اومد پیشم برای خداحافظی چون برای سیتیزنی اقدام کرده و داره برمیگرده دبی پیش همسرش خیلی غصه خوردم و گریه کردیم . بودنش برای من دلگرمی بزرگی بود از اون آدمهایی بود که میشد روش حساب کرد و محبتش بی نهایت بود . امیدوارم خودش خوش باشه هر کجا که هست .  


عزت زیاد