یادداشتهای من

دفترچه یادداشت یه خانم متولد اوایل دهه 50

یادداشتهای من

دفترچه یادداشت یه خانم متولد اوایل دهه 50

782 -جابجایی در کار

- یه روز زودتر از موعد گودبای پارتی گرفتم توی شرکت و نهار پیتزا گرفتم برای همه برای اینکه فردا یکی از همکارها نیست . 

- رفتن به شرکت جدید راحت نیست آدم محیطش رو نمیدونه و توقعات اونها معلوم نیست اما همونطور که گفتم چاره ای نبود و باید کارم رو عوض میکردم .کار عوض کردن اینحا خیلی انرژی میبره تقریبا صدا تا رزومه باید بفرستی تا یه مصاحبه بگیری و بطور متداول باید ۴ تا مصاحبه بری تا یکیشون تو روز استخدام کنن که برای من خیلی بیشتر شد یعنی حداقل سه برابر و اینا هر کدوم خیلی از من انرژی گرفت و چون دوتا اسباب کشی این وسط داشتیم و بنایی  این دوره برای من راحت نگذشت ولی خب انجام شد . 

جالب اینه که این ویکند بنایی تموم قراره بشه و از هفته بعد هم سر کار جدید میرم که شاید بشه گفت دوتا بار همزمان از روی دوشم برداشته میشه . البته حالا باید دنبال مستاجر بگردم و اونم خودش داستانیه ولی به هر حال اونم باید انجام بشه . 

- خب یک هفته از کار جدید گذشت و راحت تر از اونی که فکر میکردم گذشت . یعنی کاری که باید انجام میدادم خیلی رله و راحت بود و فعلا چالشی نداشت . 

از شرکت قبلی کلی حقوق طلب دارم که فعلا به روی خودشون نیاوردن . خیلی برام جالبه که طرف کف حقوق رو میداد اونهم با یکی دوماه تاخیر !

- جمعه تولد یکی از همکارها بود و شرکت کیک گرفت براش و دور هم خوردیم و خوب بود .

زیاده عرضی نیست 

۷۸۱ -

- خب پنجشنبه گذشته یه آفر کاری نسبتا خوب گرفتم و یه کم خیالم راحت شد فرداش هم که جمعه باشه به رییسم گفتم که فقط تا آخر هفته دیگه میام و اونم برام آرزوی موفقیت کرد . با اینکه ۳ ماه بیشتر اینجا کار نکردم ولی جدا شدن از یکی از همکارهام برام سخته و میدونم دلم براش تنگ میشه . از اونظرف هم حقوقی که اینا میدادن کاملا غیر قابل قبول بود و به همین دلیل مجبور بودم وسط اسباب کشی و بنایی و غیره دنبال کار بگردم و مصاحبه برم که کار آسونی نبود . 

- بنایی در حال جمع شدنه . یه کابینت از آیکیا خریدم و در مراحل اول اسمبل کردنش متوجه شدم که برای آشپزخونه ما بسیار بسیار بزرگه و امروز زنگ زدم آیکیا و مشکل رو گفتم گفتن پس بیارش و خیالم یه مقدار راحت شد در کل آیکیا مشکلی با پس گرفتن نداره ولی این یه کم فرق میکرد و من نگرانش بودم . 

- یخچالی که خریده بودم آوردن دم در و تا از کامیون آوردن پایین گفتم این یخچال من نیست . شماره سفارش رو نگاه کردن و گفتن درسته و من گفتم این اونی نبود که من میخواستم و پس فرستادمش . دوباره رفتم فروشگاهشون و اونی که میخواستم رو سفارش دادم و گفتم هزینه حمل هم نباید ازم بگیرین که ظاهرا خودشون هم نمیخواستن بگیرن . 


۷۸۰ -

- کم و بیش بالا تموم شد اما نه کامل . خیلی زودتر از این فکر میکردم تموم بشه ولی واقعا با وسواس و کیفیت خیلی بالا کار کرد و خیلی راضی بودم از کارش . کاش پول و وقتش رو داشتم حموم و آشپزخونه رو هم بازسازی میکردم .  هر دو خیلی خیلی قدیمی هستن ولی خب اگه پولش هم بود امکان بازسازیش نبود چون داریم توش زندگی میکنیم . باید ببینم سال دیگه بچه ها برای دانشگاه چکار میکنن شاید اصلا مجبور شدم خونه رو عوض کنم و برم جایی که به دانشگاهشون نزدیک تر باشه . البته اگه تورنتو باشن که نه منظورم اینه که اگه شهر دیگه ای توی همین اطراف باشن .

- یه پروژه دستم بود انقدر عوضش کردن سرویس شدم . آخرین ویرایشهاش افتاد توی این اسباب کشی که اصلا جا نداشتم بشینم کار کنم و خیلی طول کشید و رو اعصابم بود ولی امروز تقریبا تمومش کردم و قرستادم برای مهندس سازه که امیدوارم توی هفته آینده جوابم رو بده و دیگه کاملا تمومش کنم . یه بار فعلا از روی دوشم برداشته شد . 

- کلاس میرم تو کالج برای BIM ‌یا همون Building information Modeling استاد بسیار جوونی داریم ولی خیلی وارده و مسلط و علاقه به یاد دادن داره و باید همه کلاسها رو برم چون به نظرم میاد کلاس خیلی مفیدیه . 

- ترم بعد هم باید یه کورس آنلاین بردارم که نمیدونم چطوری میشه تا حالا کورس آنلاین نگذروندم . 

- شرکت اصلا خوب نیست . یه خانمی وارد شده که قبلا اینجا شاغل بوده و رفته و حالا دوباره برگشته و به همه کارفرماها میگه من منیجر هستم و خب بگه به من ربطی نداره اما برای اینکه به ما هم ثابت کنه منیجر هست ( که ما تا حالا اینو از صاحب شرکت نشنیدیم ) شده مثل آفتابه دار مسجد شاه و هر کاری میخواهیم بکنیم نظر بی ربطی میده که ثابت کنه اون همه کاره است . حال بهم زنه . امیدوارم زودتر یه کار خوب پیدا کنم .

779 - اولین پست بعد از مرحله اول بنایی

بنایی ادامه داره . جمعه که آخرین روز کار اینجا بود فکر میکردم کار بالا تمومه و میام و شروع به نظافت و چیدن خونه میکنم . از سر کار رسیدم خونه دیدم طبقه بالا هیچ کاری نشده و همه وسایل پیمانکارمون ولو هست . یه در کابینت خراب شده بود ازش خواسته بودم درست کنه که روی وسایلم خاک نشینه اونم درست نشده بود . انقدر حالم بد شد که دیدم زانوهام شل شده و نمیتونه منو نگه داره بدون اینکه برم یه سر بهشون بزنم رفتم توی رختخوابم افتادم و تا شب بیرون نیومدم . شب که اونا رفته بودن رفتم پایین رو نگاه کردم و دیدم خیلی از کارهای پایین  پیش رفته . دیگه شب خوابیدیم و فردا صبح که اومدن رفتم پهلوی پیمانکار اصلیم و خیلی ملایم گفتم مگه نگفتین که جمعه کار سنباده بالا تموم میشه که من بتونم نظافت کنم ؟ گفت اومدیم بالا دست زدیم بتونه ها خشک نشده بود نتونستیم سنباده بزنیم . دیدم خب راست میگه تا بتونه خشک نشه که نمیشه سنباده زد . گفتم من خواهش کرده بودم در کابین رو درست کنین . گفت اومدم درست کنم دیدم کلا لولاش خرابه رفتم لولا خریدم اومدم دیدم بهش نمیخوره رفتم عوضش کردم امروز براتون درستش میکنم . کلی خوشحال شدم که دیشب که خیلی حالم گرفته بود نیومدم ببینمش که بی مقدمه بداخلاقی کنم چون حق داشت . بعد گفتم امروز تموم میشه گفت نه دوشنبه تموم میشه گفتم نه تر خدا دیگه نمیتونم تحمل کنم . گفت باشه امروز شما نظافت کن و وسایلت رو بچین من دوشنبه که میایم دست دوم سنباده رو بزنیم دور تا دور محل کارمون رو نایلون میکشیم خاک نیاد . گفتم باشه . دیگه شنبه عصر و یکشنبه به نظافت و جابجایی گذشت و دوشنبه صبح رفتم سر کار و عصر برگشتم ... چشمتون روز بد نبینه همه زندگیم خاک بود و بدترین قسمتش هم آشپزخونه که روی کتری قوریم به طور واضحی خاک نشسته بود . نگاه کردم دیدم نایلون کشیدن ولی یه گوشه نالیون جدا شده از سقف و به زندگیم گند زده . رفتم بهش گفتم انقدر شرمنده شد که چیزی نتونستم بهش بگم و اومدم بالا دوباره شروع کردم به تی کشیدن و گردگیری .

خلاصه پدری ازم در اومده توی یک ماه و خورده ای اخیر که با پوست کلفتی دارم میگذرونمش ولی الان که ۱۰ شبه و منتظرم آب خورشتم جمع بشه تا بگذارم تو یخچال دیگه رو مبل خونه نشستم  و لپ تاپ روی پامه و یه حسی بهم میگه دیگه نزدیک آخراشه ...