یادداشتهای من

دفترچه یادداشت یه خانم متولد اوایل دهه 50

یادداشتهای من

دفترچه یادداشت یه خانم متولد اوایل دهه 50

691 - ترمین

امروز دو تا ویدئوی کوتاه دیدم از نواختن ساز ترمین . سازی که دستت رو بالاش تکون میدی و نواخته میشه . به نظر میاد مهارت خیلی زیادی میخواد نواختنش ولی نمیدونم چرا انقدر حس بدی نسبت بهش داشتم . حس اینکه با فاصله قرار میگری و با تکون دادن دستات رو هوا ساز میزنی به نظر جالب نبود. 

یادم اومد سالها پیش گیتار کلاسیک میزدم . گیتار سازی هست که میگیری تو بغلت و میزنی ، حس متفاوتی داره تا پیانو که جلوش میشینی و میزنی . مدتی گیتار زدم ولی ولش کردم  و ادامه ندادم ، به نظرم واقعا استعدادش رو نداشتم . بعد از چند سال کسی به من گفت گیتارت رو بفروش چون به مرور زمان با گرما و سرما خراب میشه . همسرم گفت نفروش ولی ما خیلی به پول احتیاج داشتیم و منطقی تر این بود که بفروشیمش و یه کم از مشکلاتمون کم کنیم . خیلی سفت گفتم نه بریم بفروشیم و چند تا مغازه رفتیم و قیمت گرفتیم و بالاخره برگشتیم به مغازه ای که بالاترین قیمت رو گفته بود . طرف اومد و پول رو داد دست همسرم ، من که تا اون وقت عین سنگ محکم بودم یکهو دلم ریخت . احساس کردم که جدیه قضیه . هیچی نگفتم ولی یواشکی دستم رو بردم جلو و سازم رو نوازش کردم ، انگار میخواستم ازش خداحافظی کنم . هیچی نگفتم و همسرم پول رو شمرد و اومدیم بیرون . چند قدم که دور شدیم همسرم گفت خیلی دلم سوخت که ازش خداحافظی کردی . اون موقع بغضم ترکید و زار زدم . از اون گریه ها که شاید فقط سر خاک عزیزش آدم انجام میده . توی خیابون زاری زدم که دیگه یادم نمیاد اون حس شده باشم . همسرم بغلم کرد و گفت بهترش رو برات میخرم و سعی کرد آرومم کنه .

خب دیگه نخریدم چون نیازی نبود و قرار نبود گیتار بزنم اما هر کس گفت بی پولی بد نیست بیخود گفته . بی پولی افتضاحه . اون گیتار رو اگه نگه هم میداشتم خراب میشد ولی فروختنش خیلی برام سنگین بود . 

690 - شنبه

چار تار گوش میدم و لذت میبرم . یه سری آهنگ رو انقدر گوش دادم که گندشو در آوردم اما ول کن نیستم . بغض از اوهام ، آسمان هم زمین میخورد از 4 تار ، آهنگ خدا از حمید هیراد ، دل خسته از بهنام صفوی ، پرنده از سیاوش قمیشی و تمام ناتمام از پالت . لابد میگین عجب شلم شوربایی ولی همینه دیگه.


روز شنبه است و همیشه روز شنبه هنوز موتورم راه نیفتاده شاید برم یه شیر بخرم بیارم یه نسکافه بخورم به امید اینکه موتورم راه بیفته . 

680 - شبهای بی خوابی

1- دو سری مکالمه توی تلگرام داشتم که بیشتر از یک سال از آخرین جملاتی که رد و بدل شد میگذشت . هر دو خیلی ناراحتم کرده بودن و نمیدونم چرا مثل اینکه انگار بخوام مدرک جرم نگهدارم نگه داشته بودمشون . همینطور اون پایین بودن و بعضی اوقات که بالا و پایین میکردم تا ببینم چیا رو میتونم پاک کنم میدیدمشون .

چند روز قبل تصمیم گرفتم این دوتا مکالمه رو مثل یه گونی سیب زمینی گندیده نگه ندارم و پاکشون کردم . یه باری از روی دوشم برداشته شد. بگذریم که بزودی میخوام از گروههایی که هیچ حرف و کاری توش ندارم هم بیام بیرون و رودرواسی رو بگذارم کنار .


2- نصف فروردین گذشت و من پروزه نهایی کلاسم رو شروع نکردم . چیزی که قراره اردیبهشت تحویل بدیم و مدرکش رو دریافت کنیم . راستش خیلی روش فکر کردم و تا نشستم دست به قلم بشم با یه دو دوتا چهار تای ساده فهمیدم که ایده ام به درد محل نمیخوره و باید روی یه ایده دیگه فکر کنم 


3- وقتی شب میام بخوابم میبینم که دارم روی پروژه کلاس قبلیم و کلاس فعلیم و خرید اتو و پلوپز و پیدا کردن کار جدید و خرید ماشین و ... فکر میکنم . بعد میگم چرا خوابم نمیبره 

679 - تهران گردی امروز

امروز با دخترم و خواهرزاده ام برای تهران گردی رفتیم . البته مقصد اصلی مجموعه لوور بود اما روز بسیار مفیدی بود . اول قسمت اصلی موزه ایران باستان رو دیدیم . بعد مجموعه لوور که واقعا زیبا بود . بعد یه مجموعه عکس از مرحوم کیارستمی که از لوور گرفته بود و واقعا فوق العاده بود یعنی چیزی نمیتونم در موردش بگم باید ببینین . بعد هم رفتیم مجموعه دوران اسلامی رو دیدیم . یکی از یکی بهتر . 

دیگه ظهر شده بود و طبق قرار قبلیمون رفتیم کافه نادری برای نهار که اونهم خیلی جالب بود بعد نهار هم رفتیم خانه مقدم که خیلی خیلی بهتر از اون چیزی بود که فکر میکردم و دلم میخواست ساعتها توی حیاطش بشینم و حس زنده بودن کنم . بسیار زیبا و پر از حس زندگی . ولی دیگه کم کم بریدیم و برگشتیم خونه اونم در حالی که شب قبلش ساعت دو و نیم خوابم برده بود و حسابی گیج بودم . 

خب حالا میرسیم به نقد و بررسی :)

موزه ایران باستان بسیار زیبا و فضاهای دلنشینی داره ، طرح از آندره گدار و ماکسیم سیرو معماران معروف فرانسوی هست و طرح رو به زیبایی از طاق کسری که بسیار خوش تناسب هست الهام گرفته اند . نمای اون خیلی تمیز و قشنگه و اصلا حس نمیشه که مال زمان رضا شاه هست . اما داخلش که میریم حس زیاد خوبی نداره . شاید برای زمان خودش خوب بوده ولی سالنهای بزرگ متصل به هم که همه نور طبیعی یکنواختی دارن و حس موزه بودن رو به آدم نمیده نه تاکیدی روی یه شیء هست نه مسیر درست مشخصه . کف همه ساختمون موزائیکه و بعضی جاها فکر کنم خراب شده بود . مسلما اسمی از اینکه در زمان کدوم پادشاه دستور ساختش داده شده و ظرف 3 سال از طراحی تا افتتاحش با امکانات اون موقع زمان برده ، زده نشده بود ولی آقای رجایی در حال بازدید عکس داشتن و اونجا زده شده بود . اشیا به قدری کمیاب و جذاب هستن که محوشون میشی و میدونی که چقدر با ارزشن ولی وقتی بعد از اونجا رفتیم به مجموعه لوور که مسلما با اجبار فرانسوی ها دارای سالن با هوای بسیار مناسب و نور پردازی درست تری بود ، تازه آدم یادش میاد موزه باید چطور باشه و تفاوت خیلی خیلی زیاد بود . 

مجموعه عکسهای اقای کیارستمی منو میخکوب کرد و واقعا دید این شخص منو مجذوب کرد و اونجا یکی از بهترین قسمتهای اون موزه بود به نظر من . بعد به موزه دوران اسلامی رفتیم که در ساختمون جدیدتر همون مجموعه بود که باز هم قدیمی بود ولی از نظر طراحی ویترین ها و نور و بقیه مساِل خیلی خیلی بهتر از سالن اصلی موزه بود.

بعد برای نهار رفتیم کافه نادری که خیلی قشنگ بود ولی بازسازیهای ناشیانه ای مثل قرنیز های بلند گرانیتی داشت که خرابش کرده بود و مسلما اگه یه بازسازی مرمتی انجام بدن خیلی خیلی قشنگتر میشه . 

سر آخر هم رفتیم خانه مقدم  . یه خونه که حس میکردی توی اون خونه زندگی در جریان بوده ، هنوز صاحبهاش حس دارن بهش و اون س خوبشون توش جاریه . حیاط قشنگ اتاقهای خوش تناسب ، تزئینات بجا که البته مشخص بود مرمت بسیار خوبی هم روش انجام شده . 

یکی از چیزهایی که امروز منو واقعا خوشحال کرد جمعیت زیادی بود که برای دیدن این دو تا مجموعه اومده بودن . زیاد به نسبت محلهای تاریخی ایران که معمولا بازدید کننده زیادی نداره . موزه ایران باستان که صف طولانی ای دم درش بود و این واقعا خوشحالم کرد . 

بازدید از همه این مکانها رو توصیه میکنم .