یادداشتهای من

دفترچه یادداشت یه خانم متولد اوایل دهه 50

یادداشتهای من

دفترچه یادداشت یه خانم متولد اوایل دهه 50

18 مارچ 2024

- ویکند هم اومد و رفت .

- علی رو درک نمیکنم ، گفت شاید ویکند بیاد و من گفتم باشه اگه اومدی خبر بده که شاید بتونیم یه قراری بگذاریم . جمعه و شنبه گذشت و ازش خبری نشد . گفتم منم خبر نمیگیرم . یکشنبه صبح تکست داد که من نیومدم تورنتو و از کسی خواستم کار منو انجام بده . منم نوشتم خب این خیلی بهتره ولی تونستی بهم زنگ بزن. فعلا که نزده. شایدم نزنه .

- محمد یکشنبه صبح اومد پهلومون با سگش . شب قبلش بهم تکست زد که فردا میام دم خونتون یه سر بریم همون پارک جلوی خونتون . گفتم من یه اسنک برای سگت خریده بودم و بچه ها دیدن و فهمیدن که میاین خیلی ذوق کردن حالا هم اگه نمیخوای بیای باشه میام پارک . بعد چند دقیقه پیغام داد که اصلا نمیام . منم میشناسمش و میدونستم که افتاده به فکر و خیال یک کلمه گفتم باشه . نیم ساعت بعد گفت ببخشید . گفتم اشکال نداره . باز گفت ببخش حالم بده . گفتم باشه اشکال نداره . گفت تا کی وقت دارم بهت جواب بدم ؟ گفتم تا فردا ساعت 10 . گفت باشه اما هر بار من مطمئن تر میشدم که این آدم حالش بده و خوب بشو نیست و ما به جایی نمیرسیم .

 یه کم بعد گفت میام خونتون . منم یک کلمه گفتم باشه . فرداش که یکشنبه بود حدودای ظهر اومد با سگش و من میخواستم سگش روبخورم انقدر که با مزه است . سگش گنده است کوچیک نیست ولی بچه است و شیطون . من و بچه ها هم براش خوراکیش رو میاوردیم و اون کم کم میخورد و باهاش بازی میکردیم و همه با هم حرف میزدیم . بچه ها شک نکردن که همکار من نبوده و حدود یک ساعت نشست و رفت . دوشنبه  صبح که سر کار بودم یه کم چت میکردیم که بهش گفتم اگه سال تحویل تنهایی بیا پیش ما . گفت راحت نیستم بیام . گفتم باشه هر جور راحتی . بعد یه کم دیگه چت کردیم و طبق معمول شوخی میکردیم که من بهش گفتم کاش یه ذره منو دوست داشتی . نوشت یادم نمیاد که بعد دوتا خواهرام کسی رو به اندازه تو دوست داشته باشم . من نوشتم حیف ... گفت آره حیف . بهش گفتم 18 سال با همسرم زندگی کردیم ولی اینقدر مثل هم نبودیم که حس میکنم من و تو شبیه هم هستیم . اون گفت دقیقا همینطوره و برای منم جالبه ، ولی حیف که در زمان درستی هم رو ندیدیم . من گفتم منم این حس رو داشتم که آدم درستی بودیم ولی زمان درستی نبود برای همین کش دادمش تا شاید درست بشه که نشد، یادته میگفتی چشمات میخنده وقتی با من هستی ؟ گفت هنوزم میبینم اینو ، کور هم بودم اینو میدیدم ... و من با هر جمله بیشتر حس میکردم که هیچ امیدی نیست . همونی که دیروز قشنگ حسش کرده بودم ولی این محبت رو نمیدونم میتونم جای دیگه ای پیدا کنم یا نه و در تمام مدت به پهنای صورتم اشک میریختم اشکی که بخاطر دلتنگی نبود برای نا امیدی بود . شوخی بدی روزگار با من کرد سر این قضیه .

15 مارچ 2024 -جمع بندی :)

- بیشتر از سه سال گذشت از روزی که تصمیم‌گرفتم تو سایتهای دیتینگ ثبت نام کنم . اولین ثبت نامم با مچ شدن با محمد همراه شد فرداش رفتم دیدمش و همینطور پس فرداش . کمیستری عجیبی در اولین برخوردمون حس کردم و خیلی ازش خوشم اومد اما خیلی زود اون عذرخواهی کرد و فکر کردم تموم شده . بعد بلافاصله حمید رو دیدم . از نگاه اول ازش خوشم‌نیومد . نمیتونستم بگم چیه . یه مقدار طرز لباس پوشیدن بی قیدش بود ولی خب ایراد وحشتناکی نبود . این دفعه اون خیلی خوشش اومد و سعی کرد رابطه برقرار بمونه اما به روش خودش . منم عین ماهی از هر بهانه ای برای لیز خوردن و در رفتن استفاده میکردم . این وسطها که با حمید تماسم قطع میشد یه گریزی یه محمد میخورد و هر دفعه اوضاع بدتر از دفعه قبل بود . بارها شد که با حمید باشم و یکهو رفتم تو فکر محمد که چقدر در کنارش خوشحال بودم . خودم نمیفهمیدم که یکهو پرت میشدم به یه جای دیگه و حمید بهم‌میگفت کجایی ؟ قشنگ میفهمید که در اون لحظه پهلوش نبودم . 

- این وسطها خیلی ها بودن که یه بار دیدمشون یا دو سه بار نهایتا و به جایی نرسید مثل اون مهندس برقه که حاضر نبود یک ساعت وقت بگذاره برای دیدار یا دکتر دامپزشکی که نه ظاهر جذابی داشت نه خیلی خوش مشرب بود و نه کار خیلی موفقی داشت . 

- حمید این اواخر خیلی تماس گرفت و جواب ندادم و خوشبختانه ول کرد . هیچوقت نفهمیدمش . کسی که اینقدر اظهار علاقه میکنه چطور میتونه برای تولد آدم بر بر نگاهم کنه و یه دسته گل هم نگیره ؟ به هر حال پرونده اش بسته شد . 

- محمد داستانش عجیب بود . اون غصه ای که از نبودنش خوردم یادم نیست در جریان طلاقم خورده باشم . نه اینکه زندگیم برام مهم نبوده باشه ، خیلی هم مهم بود ولی انقدر کم کم از هم جدا شدیم که یه روز چشم باز کردیم دیدیم فقط روی یه تیکه کاغذ زن و شوهریم و هیچ حسی به هم نداریم . ضربه بود ولی .... نمیدونم شایدم خیلی ازش گذشته یادم رفته اما محمد ... تا مدت زیادی اسم محمد رو بدون اینکه بغض گلوم رو بگیره نمیتونستم بیارم یه جور داغ بزرگی بود روی دلم . نمیفهمیدم چرا نباید بشه خیلی شبیه هم بودیم . هیچوقت تو عمرم با کسی اینقدر احساس نزدیکی نکرده بودم . همسر سابق من خیلی آدم خوبی بود اما یک دهم محمد هم شبیه من نبود . من و محمد حرفهای هم رو میتونستیم حدس بزنیم و جمله های هم رو کامل کنیم اما بارها و بارها تلاش من برای نگذاشتن رابطه شکست خورد البته موارد معدودی هم اون خواست و من پس زدم .

-این وسط علی پیداش شد از هر نظر عالی بود ، ظاهر خوب مبادی آداب ، بسیار باهوش ، خوش مشرب ( نه در حد محمد ) و مشخصا با یه بک گراند خیلی اصیل . منظورم از اصیل کسیه که هم آداب معاشرت بلده هم نو کیسه نیست هم تحصیلات خوبی داشته و شغل خیلی سطح بالایی هم داشت . 

- قرار نبود با علی ازدواج کنم یا با هم زندگی کنیم . من با هر کی آشنا میشم میگم که تا بچه هام با من زندگی میکنن نمیخوام با کسی زندگی کنم اما بازم انقدر از شرایط شغلی همسر سابقم در رنج بودم که خیلی کردیت به موفقیت شغلی علی میدادم و سعی میکردم خودمو تطبیق بدم باهاش اما دوبار براش مشکل پیش اومد و بدون اینکه نظر منو بپرسه گفت انگار اصلا نمیرسم و نمیتونم وقت بگذارم برای دیت و همین .

حس میکنم بیشتر از اونی که باید خودمو با محمد و علی تطبیق دادم و این با طبیعت من سازگار نبوده . نه اینکه جوری خودمو نشون بدم که نبودم ، نه ولی منم اینقدر فداکار نیستم و حس خوبی بهم نمیداده که خودمو کاملا تطبیق بدم ، اما علیرغم اینها بازم به نتیجه نرسیدم . 

علی پیغام داده که ویکند میاد تورنتو و همدیگه رو ببینیم . منم خیلی سرد جواب دادم که باشه بگو کی هستی که یه قراری بگذاریم . 

محمد دیشب پیغام داده که سیفون توالتت باید بررسی بشه و جزو خدمات پس از فروش اجباری هست . روحیه شوخش همیشه منو نرم میکنه و حالا قراره بیاد چراش رو نمیدونم . اجازه گرفته سگش رو هم بیاره و اونم انقدر دوست داشتنیه که گفتم حتما بیارش . نمیدونم کی بیاد .

راج هم که ازم جواب خواسته دارم باهاش قرار میگذارم که براش توضیح بدم چیزی که ما دوتا از دیت میخواهیم متفاوته و من دیگه توان امتحان کردن چیزی که به احتمال قوی میدونم جواب نمیده رو ندارم . 

ظاهر قضیه اینه که این ویکند با سه نفر قرار دارم ولی واقعیتش اینه که از این سه نفر یک رابطه درست و حسابی هم در نمیاد و نمیدونم چرا .

11 مارچ 2024

- لپ تاپم رو گرفتم و غیر از اینکه باتریش عوض شد فورمت هم کردم و حالا کلی کار داره تا بشه مثل قبل . تمام ستینگ ها  و برنامه ها رو باید کم کم درست کنم .

- محمد اومد برای درست کردن سیفون توالت . اول که وارد شد گفتم بشین یه چایی بخور بعد گفت نه اول برم اونو درست کنم . رفت و کلی ور رفت و درستش کرد . بعد اومد تو هال گفتم بشین گفت نه اگه اجازه بدی برم ! گفتم نه بشین یه چایی بخوریم . نشست و سریع یه چایی با شیرینی خورد و فورا پا شد . نگاهش رو از من میدزدید و موقع سلام خداحافظی بغل که هچ حتی با هم دست هم ندادیم . منم دیدم معذبه گفتم باشه برو و رفت و بعد تکست دادم کلی تشکر کردم . فرداش که از خواب پا شدم دیدم نه واقعا انگار مشکلش حل شده ( شبها که طولانی ازش استفاده نمیکردیم سر ریز میکرد ) بهش تکست دادم و گفتم واقعا درست شده و ممنونم . اونم تکست داد که دیشب خیلی خوشگل شده بودی روم نشد بهت بگم ، نمیدونم چرا خجالتی شده بودم . گفتم حس کردم خجالت میکشی و همین . 

- بعد رفتن محمد با لی لی تلفنی حرف زدم و گفتم که ارتباطم با علی تموم شده . گفت ببین هر ارتباطی که نباید دیت باشه حالا که میگی خیلی آدم خوبیه شاید بتونین دوست بمونین . گفتم نمیدونم ، واقعا آدم خوبیه ولی اینکه بخوام ازش که دو هفته غیب نشه و به من خبر بده توقع زیادیه ؟ گفت حالا بهش یه تکست بده و حال و احوال کن . شاید اشکالی نداشته باشه ولی فعلا حس خوبی به این کار ندارم و نمیکنم . 

- پروژه ام داره به جاهای خوبی میرسه و خوشحالم ازش ولی خیلی ازم وقت میگیره . 


- خب با تاخیر دارم ادامه میدم . ویکند اومد و رفت و ساعتهای کارم رو سابمیت نکردم . فقط شنبه رفتم سر پروژه یه سری اندازه گیری کردم و بعد یه سر به همسایه شون زدم و برای پروژه شون حرف زدم . یکشنبه برانچ برای تولد دوستم دعوت بودم رفتم و برگشتم و بقیه اش هم پای کامپیوتربه کار بودم . کلاسی که باید ثبت نام میکردم ثبت نام کردم که کلی مدارک لازم داشت و جور کردم فرستادم . درگیر عوض کردن پروایدر اینترنت شدم و اطلاعات گرفتم تا عوض کنم . عملا همه کار میکنم جز سابمیت کردن اون ساعتهای کار . امروز هم که باید برم دندونپزشکی و بعد هم ورزش .

7 مارچ 2024

- بالاخره باتری لپ تاپم رسید ولی مشکل اینه که باتری لپ تاپم اکسپوز نیست و باید ببرم جایی برام عوضش کنن . اون چیزی که خراب به دستم رسیده بود پولش به حسابم برگشت . باتری جارو شارژیمون درست کار نمیکرد و هر بار روشنش میکردیم دو سه ثانیه بعد خاموش میشد . رفتم باتری بخرم دیدم نوشته محصولات گارانتی دارن . جاروم رو رجیستر کردم که از گارانتیش استفاده کنم ولی متوجه نشدم کجا باید درخواست کنم . تو همین حیص و بیص و خیلی به صورت اتفاقی فهمیدم یه مقدار مو و آشغال توی راه ورودیش گیر کرده و اون باعث خاموشی جارو میشه نه مشکل باتری ! اونا رو برداشتم و مشکل حل شد ! خودش سه تا کار بود . الان مشکل بزرگم سابمیت کردن ساعتهای کارم هست و اینکه از محل دسته سیفون توالت شبها آب چکه میکنه و کف توالت رو خیس میکنه ( کف توالتهای اینا هم راه آب نداره ! ) این دوتا انجام بشه خیلی خوبه . 

- دلم برای علی تنگ شده ؟ نه به اون صورت . بیشتر نگرانش هستم ولی اصلا دلم نمیخواد حالش رو بپرسم . بیشتر از دستش دلخورم ولی بازم نه به اون صورت . انگار از اول مدل ما با هم فرق داشت . خوشبختانه خیلی خیلی درگیرم و یه شبهایی تا 11 یا 12 با کارفرمای کار شخصیم جلسه آنلاین داریم .

- بعد از ظهر لپ تاپ رو میبرم باتریش رو عوض کنه بعدش هم ساعتهای کارم رو سابمیت میکنم البته سابمیت که نه چون خیلی کار داره ولی روش کار میکنم و این خودش میشه دوتا کار که البته دومی تموم نمیشه .

 - از محمد پرسیدم لوله کش میشناسی برای سیفون توالت گفت خودم میام درستش میکنم ! ببینیم و تعریف کنیم 

- شرکت به مناسبت روز زن چند تا برنامه گذاشته و گفته بینشون انتخاب کنین و من انتخاب کردم برم فیلم باربی رو ببینم . همکارم که با هم خیلی دوستیم هم میاد خوبه . به همکار سابقم که تو ایران همکار بودیم پیغام دادم که یادته تو ایران شرکت مپنا به ما نیم سکه میداد برای روز زن ؟ حالا دارن ما رو میبرن سینما :))) گفت نگران نباش دیگه نیم سکه هم نمیدن . شده پاداش نقدی و با نیم سکه قابل مقایسه نیست . به همکارهای قبلی و دوستای اینجا پیغام دادم در مورد فیلم . گفتن برو خدا رو شکر کن همون کارو هم برامون نمیکنن ! خلاصه بدهکار شدیم . 

- دیشب با کارفرما جلسه آنلاین داشتم و انقدر خودش و البته بیشتر خانمش مهربون و خوب هستن که کلی ازشون انرژی میگرم و از کار خیلی خوششون اومده و انقدر تشکر کردن که من شرمنده شدم . حالا پولی که قراره ازشون بگیرم رو مثل کوزه روغن گذاشتم جلوم و دارم براش برنامه ریزی میکنم :) خدا کنه بتونم توالت و حموم خونه رو بازسازی کنم خیلی کهنه است و دوستش ندارم .

1 مارچ 2024

- امسال سال کبیسه است . تقویم میلادی خیلی بی نظمه و مثل تقویم شمسی نیست که بر مبنای فصل ها باشه و ماههاش یه ترتیب 6 ماه 31 روزه و 5 ماه 30 روزه باشه . ماه فوریه که ماه دوم سال هست 28 روزه و سالهای کبیسه میشه 29 روزه . یه داستانی هست که در این روز اضافه سال کبیسه که روز 29 فوریه وجود داره دخترها میتونن به دوست پسرشون تقاضای ازدواج بدن . اولین بار داستانش رو تو فیلم Leap year  که معنیش همون سال کبیسه است دیدم . حالا یادم نیست عقاید کجاست ولی هر کی این روز از دستش رفته باید 4 سال صبر کنه .

- خودم بد نیستم دارم کارهام رو انجام میدم که تو این مملکت همیشه یه کاری برای انجام دادن هست . باتری لپ تاپم رو سفارش دادم و قرار بوده 27 فوریه برسه هی صندوق پستی رو چک کردم و نرسیده بود امروز اومدم ای میلم رو چک کردم دیدم لینک رهگیری داده اونو کلیلک میکنم میگه این کد وجود نداره . میرم تو سایت Dell  و میخوام با کسی چت کنم که ازم سوال میپرسه در چه مورد میخوای چت کنی ؟ وقتی میگم سفارش دارم متصل میکنه به همون صفحه رهگیری !! به بدبختی از تو سایتش یه شماره تلفن گیر میارم و با یه نفر حرف میزنم منو میگذاره روی هولد و نمیدونم چقدر طول میشکه میاد و میگه من معذرت میخوام کد شما ثبت نشده بوده !! من سیستم رو آپدیت کردم . خسته نباشین . کلا شرکت Dell  مشکلش همینه که نه فروشگاه داره نه تعمیرگاه . سفارش که میدی با پست برات میاد و اگه خراب بشه هم باید پست کنی براشون . یه سفارش دیگه داشتم که رسیده و کلا خراب بوده خودشون هم قبول نمیکنن که خراب بوده منم زنگ زدم به کمپانی کردیت کارتم و اونا قرار شده پول رو بهم پس بدن براشون توضیح دادم که من ویدیو گرفتم که جنس خرابه اما اونا باز میگن نه سالمه . 

- به شدت سرم گرم کار دومم هست و از هر فرصتی استفاده میکنم که روی پروژه کار کنم . خیلی خوبه دیگه به چیزی که نباید بهش فکر کنم ، فکر نمیکنم .

- یکشنبه نهار دعوتم خونه یک نفر که کلا صنمی باهاش ندارم و خیلی نمیشناسمش . البته خیلی هم لطف کرده منو دعوت کرده اما واقعا اگه لازم نبود برم به مهمونیش راحتتر بودم . حالا منم باید بعدا مهمونی بدم اون و دوست مشترکمون رو دعوت کنم ، خب چه کاریه ؟ 

- وقت اعلام مالیاتیه و باید مالیاتم رو اعلام کنم . اینم یه کار دیگه و باید ساعتهای کارم رو تو سایت معماران اونتاریو سابمیت کنم اینم از اون کارهای سخته . 

- در حال مشورت با وکیل هستم که بتونم پدر و مادرم رو بیارم اینجا و خانم وکیله خیلی مقرراتیه و میگه این فرم رو باید خودشون بخونن و امضا کنن . براش نوشتم اونا که انگلیسی بلد نیستن . منم نزدیکشون نیستم که بتونم براشون توضیح بدم . اونا کامپیوتر و پرینتر هم ندارن . اگه میشه اسم منو بگذاری و امضا کنم میتونم کارو شروع کنم وگرنه باید صبر کنیم تا بیان و بعد بتونم اینکار کنم . من مدتهاست با پدرم حرف نزدم چون اصلا گوشش نمیشنوه و حاضر نیست سمعک بگذاره  و عملا ارتباطم باهاش قطع شده . فقط تماس تصویری میگیرم و برای هم دست تکون میدیم . مامانم یه چیزایی رو براش دوباره تکرار میکنه همین . مامانم هم خیلی حواسش پرت شده و من خیلی حس بدی دارم . امیدوارم زودتر بیان .