یادداشتهای من

دفترچه یادداشت یه خانم متولد اوایل دهه 50

یادداشتهای من

دفترچه یادداشت یه خانم متولد اوایل دهه 50

7 مارچ 2024

- بالاخره باتری لپ تاپم رسید ولی مشکل اینه که باتری لپ تاپم اکسپوز نیست و باید ببرم جایی برام عوضش کنن . اون چیزی که خراب به دستم رسیده بود پولش به حسابم برگشت . باتری جارو شارژیمون درست کار نمیکرد و هر بار روشنش میکردیم دو سه ثانیه بعد خاموش میشد . رفتم باتری بخرم دیدم نوشته محصولات گارانتی دارن . جاروم رو رجیستر کردم که از گارانتیش استفاده کنم ولی متوجه نشدم کجا باید درخواست کنم . تو همین حیص و بیص و خیلی به صورت اتفاقی فهمیدم یه مقدار مو و آشغال توی راه ورودیش گیر کرده و اون باعث خاموشی جارو میشه نه مشکل باتری ! اونا رو برداشتم و مشکل حل شد ! خودش سه تا کار بود . الان مشکل بزرگم سابمیت کردن ساعتهای کارم هست و اینکه از محل دسته سیفون توالت شبها آب چکه میکنه و کف توالت رو خیس میکنه ( کف توالتهای اینا هم راه آب نداره ! ) این دوتا انجام بشه خیلی خوبه . 

- دلم برای علی تنگ شده ؟ نه به اون صورت . بیشتر نگرانش هستم ولی اصلا دلم نمیخواد حالش رو بپرسم . بیشتر از دستش دلخورم ولی بازم نه به اون صورت . انگار از اول مدل ما با هم فرق داشت . خوشبختانه خیلی خیلی درگیرم و یه شبهایی تا 11 یا 12 با کارفرمای کار شخصیم جلسه آنلاین داریم .

- بعد از ظهر لپ تاپ رو میبرم باتریش رو عوض کنه بعدش هم ساعتهای کارم رو سابمیت میکنم البته سابمیت که نه چون خیلی کار داره ولی روش کار میکنم و این خودش میشه دوتا کار که البته دومی تموم نمیشه .

 - از محمد پرسیدم لوله کش میشناسی برای سیفون توالت گفت خودم میام درستش میکنم ! ببینیم و تعریف کنیم 

- شرکت به مناسبت روز زن چند تا برنامه گذاشته و گفته بینشون انتخاب کنین و من انتخاب کردم برم فیلم باربی رو ببینم . همکارم که با هم خیلی دوستیم هم میاد خوبه . به همکار سابقم که تو ایران همکار بودیم پیغام دادم که یادته تو ایران شرکت مپنا به ما نیم سکه میداد برای روز زن ؟ حالا دارن ما رو میبرن سینما :))) گفت نگران نباش دیگه نیم سکه هم نمیدن . شده پاداش نقدی و با نیم سکه قابل مقایسه نیست . به همکارهای قبلی و دوستای اینجا پیغام دادم در مورد فیلم . گفتن برو خدا رو شکر کن همون کارو هم برامون نمیکنن ! خلاصه بدهکار شدیم . 

- دیشب با کارفرما جلسه آنلاین داشتم و انقدر خودش و البته بیشتر خانمش مهربون و خوب هستن که کلی ازشون انرژی میگرم و از کار خیلی خوششون اومده و انقدر تشکر کردن که من شرمنده شدم . حالا پولی که قراره ازشون بگیرم رو مثل کوزه روغن گذاشتم جلوم و دارم براش برنامه ریزی میکنم :) خدا کنه بتونم توالت و حموم خونه رو بازسازی کنم خیلی کهنه است و دوستش ندارم .

1 مارچ 2024

- امسال سال کبیسه است . تقویم میلادی خیلی بی نظمه و مثل تقویم شمسی نیست که بر مبنای فصل ها باشه و ماههاش یه ترتیب 6 ماه 31 روزه و 5 ماه 30 روزه باشه . ماه فوریه که ماه دوم سال هست 28 روزه و سالهای کبیسه میشه 29 روزه . یه داستانی هست که در این روز اضافه سال کبیسه که روز 29 فوریه وجود داره دخترها میتونن به دوست پسرشون تقاضای ازدواج بدن . اولین بار داستانش رو تو فیلم Leap year  که معنیش همون سال کبیسه است دیدم . حالا یادم نیست عقاید کجاست ولی هر کی این روز از دستش رفته باید 4 سال صبر کنه .

- خودم بد نیستم دارم کارهام رو انجام میدم که تو این مملکت همیشه یه کاری برای انجام دادن هست . باتری لپ تاپم رو سفارش دادم و قرار بوده 27 فوریه برسه هی صندوق پستی رو چک کردم و نرسیده بود امروز اومدم ای میلم رو چک کردم دیدم لینک رهگیری داده اونو کلیلک میکنم میگه این کد وجود نداره . میرم تو سایت Dell  و میخوام با کسی چت کنم که ازم سوال میپرسه در چه مورد میخوای چت کنی ؟ وقتی میگم سفارش دارم متصل میکنه به همون صفحه رهگیری !! به بدبختی از تو سایتش یه شماره تلفن گیر میارم و با یه نفر حرف میزنم منو میگذاره روی هولد و نمیدونم چقدر طول میشکه میاد و میگه من معذرت میخوام کد شما ثبت نشده بوده !! من سیستم رو آپدیت کردم . خسته نباشین . کلا شرکت Dell  مشکلش همینه که نه فروشگاه داره نه تعمیرگاه . سفارش که میدی با پست برات میاد و اگه خراب بشه هم باید پست کنی براشون . یه سفارش دیگه داشتم که رسیده و کلا خراب بوده خودشون هم قبول نمیکنن که خراب بوده منم زنگ زدم به کمپانی کردیت کارتم و اونا قرار شده پول رو بهم پس بدن براشون توضیح دادم که من ویدیو گرفتم که جنس خرابه اما اونا باز میگن نه سالمه . 

- به شدت سرم گرم کار دومم هست و از هر فرصتی استفاده میکنم که روی پروژه کار کنم . خیلی خوبه دیگه به چیزی که نباید بهش فکر کنم ، فکر نمیکنم .

- یکشنبه نهار دعوتم خونه یک نفر که کلا صنمی باهاش ندارم و خیلی نمیشناسمش . البته خیلی هم لطف کرده منو دعوت کرده اما واقعا اگه لازم نبود برم به مهمونیش راحتتر بودم . حالا منم باید بعدا مهمونی بدم اون و دوست مشترکمون رو دعوت کنم ، خب چه کاریه ؟ 

- وقت اعلام مالیاتیه و باید مالیاتم رو اعلام کنم . اینم یه کار دیگه و باید ساعتهای کارم رو تو سایت معماران اونتاریو سابمیت کنم اینم از اون کارهای سخته . 

- در حال مشورت با وکیل هستم که بتونم پدر و مادرم رو بیارم اینجا و خانم وکیله خیلی مقرراتیه و میگه این فرم رو باید خودشون بخونن و امضا کنن . براش نوشتم اونا که انگلیسی بلد نیستن . منم نزدیکشون نیستم که بتونم براشون توضیح بدم . اونا کامپیوتر و پرینتر هم ندارن . اگه میشه اسم منو بگذاری و امضا کنم میتونم کارو شروع کنم وگرنه باید صبر کنیم تا بیان و بعد بتونم اینکار کنم . من مدتهاست با پدرم حرف نزدم چون اصلا گوشش نمیشنوه و حاضر نیست سمعک بگذاره  و عملا ارتباطم باهاش قطع شده . فقط تماس تصویری میگیرم و برای هم دست تکون میدیم . مامانم یه چیزایی رو براش دوباره تکرار میکنه همین . مامانم هم خیلی حواسش پرت شده و من خیلی حس بدی دارم . امیدوارم زودتر بیان . 


27 فوریه 2024

- یه سریالی بود به اسم ماجراهای خانه ما با بازی رضا بابک و گوهر خیراندیش . 4 تا بچه داشتن و یه جایی تو حومه شهر زندگی میکردن . پسر بزرگشون تازه گواهینامه گرفته بود و برای بار اول یا یکی از بارهای اول ماشین رو داشت برمیداشت که خواهر برادرهاش رو ببره جایی . مادره طبعا نگران بود و بهش گفت آروم برو .. زود برگرد . پسره گفت یا میتونم آروم برم یا زود برگردم خودت انتخاب کن چون دوتاش با هم نمیشه .

حالا با مامانم تماس تصویری میگیرم میبینه من خونه ام و سر کار نیستم . میگه خونه موندی ؟ میگم آره صبح خواب موندم و دیدم نمیرسم برای همین دارم از خونه کار میکنم . خواب موندم چون دیشب قرص خواب خوردم . میگه چرا قرص خواب خوردی ؟ گفتم چون چند شبه بیخوابی دارم و داشتم داغون میشدم . میگه قرص نخور مامان ولی خوب بخواب !!! خب من فقط یکیش از دستم برمیاد دوتاش با هم نمیشه 

- علی ویس داد و شرایطش رو گفت و خیلی بدتر از چیزی که فکر میکردم براش اتفاق افتاده اما این به این معنی نیست که برام مساله حل شده . نه این آدم برای من تموم شده چون من درک میکنم که چه مشکل بزرگی براش پیش اومده ولی اگه باید ده روز صبر کنه و بعد از اینکه من پرسیدم چی شده برام توضیح بده ... این همون قسمتیه که من دوست ندارم و درک نمیکنم . منم جواب دادم امیدوارم مشکلت حل بشه و مرسی که توضیح دادی . 

- همون روز باز راج یه حال و احوالی کرد و منم دق دلیم رو سرش خالی کردم . گفتم شماها که وقت ندارین برای چی میاین تو دیتینگ اپ ؟ و فهمید که برک آپ داشتم . گفت نه من نگفتم وقت ندارم و من و تو هر دوتامون مشغولیم و گفتم هفته ای یکبار هم رو میبینیم و خب باشه هفته ای دوبار میبینیم ! گفتم من نمیخوام تو تغییری توی خودت بدی و اصلا من آمادگی دیت ندارم . بعد از تکست گفت اگه میشه زنگ بزن و زنگ زدم و گفت ببین بیا هفته ای دوبار هم رو ببینیم و بعد بیشترش میکنیم و چیزی رو از دست نمیدی اگه یه امتحان دیگه بکنیم . گفتم الان از من جواب نخواه من تو شرایطی نیستم که بهش فکر کنم گفت نه هر چقدر لازمه زمان بگیر ولی اینو میدونم که مهمه آدم مناسب پیدا بشه و من خیلی معاشرت با تو رو دوست داشتم و میشه آدم خودشو تطبیق بده . گفتم نمیدونم شاید بعدا و قطع کردیم .

راستش رو بگم دلم باهاش نیست . هر بار یه رابطه قبلی رو احیا میکنم دقیقا همون مسایل قبلی پیش میاد و هیچی عوض نمیشه . انتظار زیادی هم هست اگه بخوام آدمها عوض بشن . 

23 فوریه 2024

- سرم خیلی شلوغه هم کارهای شرکت هست و هم پروژه ای که گرفتم . تقریبا هر چی خونه هستم دارم روی پروژه کار میکنم و حسابی وقتم رو گرفته ولی چون میدونم که پولش به دردم میخوره انگیزه دارم براش . 

-دوشنبه اینجا تعطیل بود و قرار بود پسرم سه شنبه بره سر کار . چهارشنبه که بعد شام یه کم رفتم تو تخت که استراحت کنم ( که بعدش باز بشینم سر کار ) زنگ زدم بهش و برداشت و گفتم میخواستم حالت رو بپرسم و کار چطور بود ؟ گغت دیروز رفتم سر کار اما کار سنگین بود و بدنم درد گرفت امروز نرفتم ( والا با فوق لیسانس هم اینقدر عشقی نرفتم تو عمرم سر کار .. .بگذریم ) گفتم خب حالا عادت میکنی حالا کار خوب بود گفت آره خوب بود بعد گفت دارم برای ترم بعدی ثبت نام میکنم که برم سر کلاس ( تا هفته پیش نه درس بود و نه کار ، چی شد یکهو ؟!! ) گفتم خیلی خوبه که کارهات رو بکنی و ترم بعدی بری کلاس اما تا اون موقع خیلی مونده و میتونی کار کنی و درمورد کارش پرسیدم و بعدش اون گفت تو چطوری مامان چکار میکنی ؟ گفتم راستش خیلی سرم شلوغه و تمام زمانی که خونه هستم رو دارم کار میکنم چون پروژه گرفتم اما اشکال نداره با پولش میتونم بدهی هام رو بدم و خودش خوبه . گفت لابد هزینه گروسری خونه هم اومده پایین حالا که من نیستم !!! گفتم مامان تو تازه یه هفته هست که رفتی به خرید جدید نرفتم چه برسه که صورتحساب کردیت کارتم بیاد چی داری میگی ؟ گفت حالا بعدش میشه دیگه .

گوشی رو که گذاشتم کارد میزدی خونم درنمیومد دخترم اومد تو اتاقم و بهش گفتم 4-5 ساله شما دوتا دارین با من زندگی میکنین من یه سنت از پدرتون نگرفتم با هر وضعی بوده زندگی رو تامین کردم . برادرت یه بار نگفت مخارج سنگینه بذار ما کمکت کنیم ( دخترم بارها گفته ) اما حالا یک هفته است که رفته منتش به سر منه که هزینه من کم شد !! دخترم اومد بغلم کرد و گفت مامان من که چند بار گفتم بذار هزینه زندگی کمکت کنم گفتم آره اما برادرت نگفت اما حالا منت میگذاره که رفته و خرج من کم شده ؟! خیلی حالم بد شد .


-خیلی وقته علی رو ندیدم . تماس تلفنی هم نگرفته . یکهو رفت امریکا و گفت سه شنبه میام . سه شنبه تکست دادم که امروز میای ؟ تا چهارشنبه جواب نداد و بعد نوشت الان اومدم و همش جلسه دارم تا جمعه و جمعه برمیگردم امریکا . منم تکست ندادم دیدم نمیشه . 3 دقیقه ویس رکورد کردم و خیلی آروم و منطقی بهش گفتم نمیدونم از نظر تو این چیه ولی به نظر من این رابطه نیست . اگه 24 ساعت باید بگذره که بتونی 10 ثانیه بگذاری جواب تکست بدی یا اینکه 5  ساعت رفت و برگشت رانندگی میکنی و در حینش نمیتونی زنگ بزنی صحبت کنیم ... این دیگه وقت نداشتن نیست و الویت نداشتنه . ازت گله ندارم و ناراحت نیستم اما اینطوری دوست ندارم ادامه بدم و اگه میخوای در این مورد میتونیم صحبت کنیم و خیلی محترمانه خداحافظی کنیم . گوش داد و جوابی نداد . سعی کردم اصلا چشم انتظار جوابش نباشم چون از قدیم گفتن جواب نگرفتن یه جور جوابه . 

دلم براش تنگ میشه ولی نه به طور خاصی و بزرگترین مشکلم الان برگشتن به دنیای مزخرف اپلیکیشنهای دیتینگ هست که واقعا دوست ندارم برگردم . 


- دیشب با کارفرمای کار جدیدم صحبت کردم و خیلی از طرح اولیه ام خوششون اومده بود و خیلی خوشحال شدم از عکس العملشون در مورد طرح . 

۱۹ فوریه ۲۰۲۴

- فردا شبی که پسرم رفت ، رفتم دنبال دخترم از ایستگاه اتوبوس بیارمش خونه . تا سوار شد گفت مامان بین شما چی شده ؟ با توجه به اینکه دختر و پسر من خیلی به هم نزدیک هستن و همیشه هوای هم رو دارن گفتم الان میخواد منو محکوم کنه . گفتم به خدا من چیزی بهش نگفتم و فقط گفتم اینطوری نمیشه که نه درس بخونی و نه کار کنی و یه نفر به من گفته توی مادر لایف کوچ احتیاج داری که هیچی بهش نمیگی . دخترم گفت مامان خوب شد که رفت ! آخه اینطوری که نمیشه توی این سن نه کار بکنه و نه درس بخونه !! من انتظار نداشتم اینو بگه . گفتم تو هم همینطور فکر میکنی ؟ گفت آره . گفت دلم نمیخواست اینو به زبون بیارم اما من یه وقت فکر میکنم خانواده دوست پسرم رو فقط دلم میخواد با تو آشنا کنم  ، حالا بابا تو سن بالا مهاجرت کرده که نتونسته کار تخصصی گیر بیاره ولی خب تو که دیرتر از اون هم اومدی چطور تونستی کار تخصصی گیر بیاری ؟ دیگه برادرم که اصلا جای دفاع نداره . دلم سوخت برای خودم و خودش ولی خوشحال شدم که از این شرایط ناراحت نیست .


- آخر هفته یه عده که همه سن بچه هام بودن رو دعوت کرده بودم . بچه های  دوستام که تورنتو تنها زندگی میکنن و یکی دوتا از دوستای اونها . اون شبی که پسرم وسایلش رو جمع میکرد و میرفت  گفتم یکشنبه که مهمون داریم میای ؟ گفت حالا ببینم . منم تصمیم گرفتم دیگه چیزی بهش نگم و ازش دعوت نکنم . قبل مهمونی هم هر چیزی اضافه بود رو رفتم گذاشتم تو اتاقش و دفتر کتابهای خودم رو (که مثلا قراره درس بخونم ) گذاشتم روی میز کارش و یه جورایی خواستم بهش بفهمونم که مشکلی با نبودنش نداریم . شنبه صبح زنگ زد که مهمونی چه ساعتیه ؟‌گفتم امشب نیست و فردا شبه . گفت باشه . یکشنبه زنگ زد که میتونم یه کم زودتر از مهمونی بیام اونجا دوش بگیرم . گفتم معلومه که میتونی بیای . اومد و چیزی در مورد اتاقش نگفت ، یه کم کمک کرد و دوش گرفت و آماده شد و بچه ها اومدن و خیلی خوش گذشت . وقتی پسرم اومد بهش گفتم با ماشین اومدی ؟ گفت آره آخه میخوام ابزار کارم رو ببرم (؟!) گفتم چرا ؟ گفت آخه از سه شنبه دارم میرم سر کار !!!!!!!!!!!!!!!!!!!! گفتم مبارکه کجا ؟ گفت همون خونه ای که بابا و عمو گرفتن برای بازسازی . گفتم  اونا که مدتیه اونجا رو گرفتن  چی شد الان قرار شد بری سر کار ؟ گفت خودم خیلی به بابا گفتم و ازش خواستم . توی دلم گفتم کارفرما حتی اگه پدرت هم باشه باید پیگیر باشی تا کار بهت بده . گفتم به سلامت و خوشحال شدم . حالا ببینم چطور پیش میره ولی خب به نظر میرسه یه تلنگری بهش خورده البته واقعا باید دید چطور پیش میره .