یادداشتهای من

دفترچه یادداشت یه خانم متولد اوایل دهه 50

یادداشتهای من

دفترچه یادداشت یه خانم متولد اوایل دهه 50

۲۳ اکتبر ۲۰۲۳

- خب در مورد علی چیزی ندارم بنویسم چون به طرز غیر منتظره ای توی اون شهری که دخترش هست موندگار شده و شاید آخر این هفته بیاد و شایدم هم نه . حسم میگه یه مشکلی پیش اومده ولی خبر ندارم . قبل اینکه بره داشتم با ذوق باهاش حرف میزدم که خب حالا میری پیش دخترت چکار میکنی ؟ گفت میخوام باهاش برم مسافرت اگه مامانش بگذاره . گفتم برای چی نگذاره ؟!!! گفت نمیدونم دفعه پیش بهش گفتم اگه نگذاری بریم مسافرت دیگه وکیل میگیرم و ازت شکایت میکنم . بعد انگار یکهو متوجه شد که لحنش تند شده با آرومی گفت مادرش مضطرب میشه وقتی دخترمون کنارش نیست و بحث رو ادامه ندادیم . حالا برای ۴-۵ روز رفته اون شهر و الان دو هفته گذشته و برنگشته ... به نظرم میاد مشکلی وجود داشته باشه .   از این فرصت استفاده کردم و توی گوشیم هر تاپیکی که میخوام در موردش باهاش صحبت کنم رو مینویسم که یادم نره . امروز هم وقتی بهم تکست داد که باز نیومده تورنتو عذر خواهی کرد که اینهمه مدت دور بوده . امیدوارم تا آخر هفته دیگه بیاد .  


- از محمد اصلا خبر ندارم و فکر نمیکنم دیگه خبری ازش بشه و از این موضوع خوشحالم . اما حمید کماکان تماس داره و به نظر میومد داره یه تلاش دیگه میکنه که بهش گفتم من چند هفته است با کسی آشنا شدم و امیدوارم موندگار بشه چون آدم خوبیه . با یک لحن نا امیدی گفت پس دیگه مزاحمت نمیشم . گفتم مزاحم نیستی ما جاست فرند بودیم ،‌همین . اما دیگه مکالمه رو ادامه نداد و این خوبه . تا حالا نشده بود این حرفو بهش بزنم . 


-رژیم بد نبود و فکر کنم یک کیلو کم کردم اما متاسفانه باعث بهم خوردن شرایط هضم و غیره شد و اذیتم کرد . فکر کنم شکر رو دیگه برنگردونم به غذام ولی کربو هیدارت رو به مقدار خیلی کم وارد کنم و میوه رو بیشتر کنم . در اصلا باید هر روز راه برم که اون برام سخته و وقتی میرسم خونه انقدر خسته ام که نمیتونم . خوشبختانه اشتهام خیلی کم شده .


- یه امیدهایی هست که محل کارم رو برای چند روز در هفته بیارم شعبه نزدیک شرکت و اون میتونه خیلی خوب باشه . ببینم چکار میتونم بکنم . 


- بیشتر از سه ماهه که برای ویزای پدر و مادرم اقدام کردم و هیچ خبری نیست و ناراحتم میکنه . نباید اینقدر طول بکشه که کشیده .


- چند شب پیش دوست عزیزم که در حقیقت کازین اکس هست اومد پیشم برای خداحافظی چون برای سیتیزنی اقدام کرده و داره برمیگرده دبی پیش همسرش خیلی غصه خوردم و گریه کردیم . بودنش برای من دلگرمی بزرگی بود از اون آدمهایی بود که میشد روش حساب کرد و محبتش بی نهایت بود . امیدوارم خودش خوش باشه هر کجا که هست .  


عزت زیاد 

نظرات 4 + ارسال نظر
لیدا جمعه 12 آبان 1402 ساعت 11:36

سلام مارال،خوبی؟

لیدا چهارشنبه 3 آبان 1402 ساعت 13:34

دوباره اومدم کامنتا رو خوندیم این دفعه کامنت زری رو جور دیگه ای موندم و خودم بعدش خندم گرفت،اینجوری خوندم که دختر،علی چند سالشه؟

وا خواهر ؟

زری.. سه‌شنبه 2 آبان 1402 ساعت 05:50

دختر علی چند سالشه؟
بعد کارش طوری هست که بتونه اینطوری نره سر کار ؟ من بودم به سختی ازش نمیپرسیدم چی شده! ولی خب کار تو درسته اگر بخواد خودش میگه.
مرحمت عالی متعالی! :)

دخترش ۱۲ سالشه
احتمالا داره دور کاری میکنه . راستش معمولا خودش توضیح میده وقتی همدیگه رو میبینیم همونطور که گفتم خیلی آدم چت و مکالمه تلفنی نیست ولی وقتی با هم هستیم خوب حرف میزنیم .
مرحمت عالی متعالی

لیدا دوشنبه 1 آبان 1402 ساعت 19:15

بنظرم علی یه مشکلی داره تو زندگیش و فعلا نمی‌خواد یا نمیتونه در موردش باهات صحبت کنه.پیج باز شد دیگه

نمیدونم . همه چیز ممکنه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.