یادداشتهای من

دفترچه یادداشت یه خانم متولد اوایل دهه 50

یادداشتهای من

دفترچه یادداشت یه خانم متولد اوایل دهه 50

14 فوریه 2024

- این روزا که از خونه کار میکردم  از همیشه بیشتر از دست پسرم حرص میخوردم  چون میدیدم که تمام زمانش رو به بطالت مطلق میگذرونه و از اون طرف هم دخترم وحشتناک درس میخونه و روی کارهای دانشگاهش کار میکنه و تضاد شدیدی وجود داره . حتی در مورد کارهای خونه اینطوره که کارهای نظافت خونه بین بچه ها تقسیم شده و هر هفته اونا خونه رو تمیز میکنن و این ویکند دخترم نتونست سهم خودشو انجام بده و منطقیش این بود که پسرم همه کارها رو انجام بده  ولی اون سهم خودشو هم انجام نداد و اصولا دیگه همه کار رو دونه دونه باید بهش بگم که انجام بده حتی در حد کمترین کار که بردن زباله ها به پارکینگ هست . 

منم با اینکه خیلی خودمو کنترل میکنم که جوش نیارم دوشنبه عصر  به پسرم گفتم بیا میخوام باهات حرف بزنم . اومد و پرسیدم  مامان چکار داری میکنی ؟ این بطالت مطلقه . اونم شروع کرد به آه کشیدن واوووف کردن که مثلا من حالم خیلی بده و گفت اگه شهامت داشتم خودمو میکشتم ( حرف خیلی بدی بود اما چقدر باید با این حرف منو بترسونه که من نگم بالا چشمت ابروست ؟ ) گفتم میدونم حالت بده اما خب راندمان آدم توی حال بد کم میشه اما  صفر نمیشه . اشکال نداره 40 ساعت در هفته کار نکنی اما 20 ساعت کار کن . درس 3 ساله رو تو 6 سال تموم کن اما یه کاری بکن . توی این سن تو باید لیسانس گرفته باشی و با یه حقوق مثلا فلان قدر کار بکنی ،  من با یه مشاور حرف زدم که بهت لایف کوچ معرفی کنه به من پریده که توی مادر لایف کوچ احتیاج داری که پسرت تو این سن توی خونه ات بیکاره و تو داری ازش پذیرایی میکنی . لحنش رو عصبی کرد ( عین پدرش شد لحنش این موقع ) که مشکلت منم ؟ نارحتی من توی خونه ام ؟ من میرم . منو میگی !!!! من گفتم من کی گفتم با بودنت مشکل دارم ؟ گفت همین امشب هم میرم ! گفتم کجا میری ؟ گفت میرم پیش بابا و پا شد وسایلش رو جمع کرد . دیدم پدرش به من تکست داد میدونی که داره میاد پیش من ؟ گفتم آره اما من بهش نگفتم بره . گفت خودش هم نگفت تو گفتی و بعد اومد دنبالش و بردش . 

- سالی که کنکور دادم من معماری قبول شدم و پسر عمه ام علوم اقتصادی دانشگاه خودمون . دانشکده اون نزدیک دانشکده ما بود و بعضی اوقات میومد به دوستهایی که دانشکده ما داشت سر میزد . یه باربرام تعریف کرد که دوستاش بهش گفته بودن تو خجالت نکشیدی که دختر داییت معماری قبول شده تو علوم اقتصادی ؟ حالا اونا هم اغراق کردن ولی من موندم از پسرم که میبینه خواهرش که ازش کوچیکتره بزودی لیسانسش رو میگیره و کار هم میکنه ( با اینکه درسش بی نهایت سنگینه ) و این بیکار مطلقه ؟!! مادرش در سن بازنشستگی تازه رفته جایی استخدام شده که روزی 2 ساعت باید رانندگی کنه اونوقت من میرسم خونه میبینم آشپزخونه جمع نشده و ظرفها کثیفه !

- با مادر و پدرم حرف میزدم و گفتم اینطور شده دیدم مادرم گفت باهاش مدارا کن !!!! حالا اینو مادری میگه که یک بار ما رو کلاس تابستونی ثبت نام نکرده اما با ما دعوا میکرد که چرا تو تابستون دارین وقت تلف میکنین و کار مفیدی نمیکنین . خودتون برای خودتون کار مفید تعریف کنین . بعد هم که ما دوتا خواهرا هر دو وارد رشته های پر کار دانشگاهی شدیم که نه دیگه عید داشتیم نه تعطیلات تابستونی . به مامانم گفت تو و خواهرم یک هزارم من صبوری نداشتین تو زندگی با بچه هاتون . گفت آره راست میگی . شاید دید که دارم منفجر میشم .

- بعد هم نشستم فکر کردم شاید هم بد نشد . خونه پدرش به راحتی اینجا نیست براش . وسایلش نیست و پدرش هم مثل من سرویس بده نیست . مادربزرگش هم اونجا زندگی میکنه و احتمالا با محبت کردن یه کم کلافه میکنه اینو . امیدوارم اونجا خیلی راحت نباشه . 


نظرات 9 + ارسال نظر
دزیره جمعه 4 اسفند 1402 ساعت 23:24 https://desire7777.blogsky.com/

شاید بد هم نباشه مارال جان تغییر محیط و خوب ببینه حتی خانه پدرش هم انقدر لی لی به لالاش نمیزارن مطمئنا شاید یک تلنگر بشه و یک موتور حرکت عزیزم که از چنگ افسردگی خودشو بکشه بیرون تا جایی که میتونه

به نظر که تا الان خوب بوده . مرسی

ماری یکشنبه 29 بهمن 1402 ساعت 21:44

خوب شده که رفته پیش پدرش به هر حال تو محیط خونه شما که حالش بهتر نشده شاید محیط جدید براش بهتر باشه و حالش بهتر باشه.

درسته

لیدا شنبه 28 بهمن 1402 ساعت 06:42

صحبت کردن از خودکشی همیشه به معنای اقدام نیست اما زنگ خطری هست برای اطرافیان آن شخص،بخصوص اگر در خانواده ،سابقه خودکشی هم وجود داشته باشد و یا مدام تهدید کرده باشند،برخلاف تصور آدمهایی که سالم هستن و خودکشی را به منزله از بین بردن خود میبینند،آدمهایی که یا اختلال دارند و یا افسرده هستند و یا به هر دلیلی مشکلات روحی یا روانی دارند ،خودکشی به منزله رهایی هست در مخیله شان،مارال جان استباط من این است،پسرتان بر خلاف خواهرش که شخصیت مستقلی دارد، هست و دلبستگی ناایمن نسبت به شما دارد و ترس از دست دادن شما،درون این پسر جوان،کودکی ست ترسیده .باید حتما مشاور خانواده برود و حتما هم به همراه حداقل شما باید برود

مرسی از توجهت لیدا جان . حتما درست میگی اما قضیه خیلی پیچیده است . ما اومدیم کانادا بخاطر این شازده پسر حالا تنها کسی که کاری نمیکنه همینه . اینجا من هیچکی رو نمیشناسم و انقدر تو زندگیم اذیت شدم از مشاور بد که دیگه شهامت ندارم برم پیش مشاوری که نمیشناسم . چون بالای ۱۸ سال حتی نمیتونم براش مشاور بگیرم و خودش باید بره . خلاصه توی یه کلاف سر درگمی افتادم

غ ز ل جمعه 27 بهمن 1402 ساعت 13:19 https://life-time.blogsky.com/

چقدر این جمله اتون از دیروز تو سرم میچرخه که راندمان آدم تو حال بد کم میشه ولی صفر نمیشه
خیلی حرف قشنگیه

مرسی . بخاطر تجربه خودم از افسردگیه

مینا پنج‌شنبه 26 بهمن 1402 ساعت 14:14

اینکه پسرتون با این سن هنوز تو خونه شما زندگی میکنه و حتی وقتی قهر میکنه و میره خونه باباش، زنگ میزنه ایشون بیاد دنبالش عجیبترین چیزه. ربطی هم به افسردگی نداره. من از سیزده سالگی (بعد از بلوغ) افسردگی گرفتم (در خانواده زمینه ژنتیک داریم) که نوزده سالگی قبل از تلاش به خودکشی، فهمیدم چیزی درست نیست و به روانپزشک مراجعه کردم و بیماری ام تشخیص داده شد. در بدترین حالت هم مثل پسر شما نبودم. با نهایت احترام به شما، ایشون تا حد زیادی لوس و تنبله. راه درست شدنش هم لی لی به لالا گذاشتن نیست.

در اینکه شرایط آدمها فرق میکنه حرفی نیست اما من عقیده دارم افسردگی داره اما این رو بهانه میکنه برای تنبلی . شایدم درست نمیگم نمیدونم

یه دوست پنج‌شنبه 26 بهمن 1402 ساعت 05:00

حقیقت این هست که هیچ کس افسردگی رو خودش انتخاب نمیکنه،اما واقعا شرایط سختی برای فرد هست درسته که افراد خانواده هم نگران عزیزشون هستند،اما تا این درد رو نکشیده باشه،نمیدونی چقدر سخته ومانند دردهای جسمی قابل لمس و بیان هم نیست،بعنوان کسی که تازه این مشکل رو پشت سرگذاشته،دعا میکنم حال پسرتون خوب بشه ودفعه بعد که مینویسید بگید که روز به روز بهتر شدن.

من خودم بالای بیست ساله داروی افسردگی میخورم ولی هیچ وقت راندمانم صفر نبوده و انتخابی هم به جز شدید کار کردن و گلیم خودم رو از آب بیرون کشیدن نداشتم برای همین بهش گفتم راندمانت میتونه کم بشه ولی صفر نه

غ ز ل چهارشنبه 25 بهمن 1402 ساعت 23:02 https://life-time.blogsky.com/

چه شرایط پر چالشی
این که بخوای خودتو بکشی یعنی حالت خیلی خرابه
حالا مشاور هم اوتقدر زیاد بر حق نبوده که بپره به شما. چون ما تو فرهنگ متفاوتی پرورش یافتیم.
ولی خوب باید یک فکر اساسی کرد

شاید در درون خودش رو خیلی کم میبینه و احساس بی کفایتی شدید داره
و با این رفتارا داره حسهای درونیش رو فرافکنی میکنه تا به خودش ثابت کنه آدم بدردبخوری نیست
قطعا تو این شرایط فقط یک متخصص میتونه کمکش کنه
و تو این حال روحی بیشتر نیاز به کمک روانشناس داره به نظرم تا لایف کوچ
چون لایف کوچ کارش بهبود تروماها نیست. بلکه کمک میکنه عملکرد پر بازدهی داشته باشی
و تا وقتی حال روانت خوب نباشه نمیتونی لز کمکهاش بهره ببری

ممنون از نظرت . نمیدونم حرف خودکشی واقعا جدی بود یا اینکه جزو بهانه هایی بود که سالها از پدرش شنیدم و الان هم از خودش .

زری.. چهارشنبه 25 بهمن 1402 ساعت 20:57 https://maneveshteh.blog.ir

مارال جان نمیتونی از همراهی و همفکری پدرش استفاده کنی؟ حالا که رفته اونجا، یه کمی در مورد شرایطش با پدرش حرف بزنی، شاید باباش تونست تو این قضیه مفید باشه. اما چقدر خوشحال شدم که بهش برخورده و گفته من میرم و هم اینکه اینقدر باباش را قبول داشته که گفته می‌روم اونجا، اینها خیلی خوبه.
مارال جان بنظر خودت اصلا ریشه ی مشکل پسرت چیه؟ خودت میتونی بدونی چرا این بچه باید افسرده باشه؟

لیدا چهارشنبه 25 بهمن 1402 ساعت 17:38

بنظرم باید از همین حالا آماده کنی خودتو برا برگشت پسرت،که چطوری بپذیریش و شاید شرط هم بذاری،معلومه که افسرده ست اما خب باید اجازه بده که کمکش کنی و شاید دارو نیاز داشته باشه

من که نگفتم بره اگه بخواد هم میتونه برگرده . ظاهرا دارو هم میخوره اما هیچ کاری نمیکنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد