یادداشتهای من

دفترچه یادداشت یه خانم متولد اوایل دهه 50

یادداشتهای من

دفترچه یادداشت یه خانم متولد اوایل دهه 50

۲۷ ژانویه ۲۰۲۴

خیلی بی حس و حال بودم و شرایط بدنی خوبی نداشتم . رفتم دکتر و برام دو روز مرخصی نوشت که به دنیا برام ارزش داشت . اقتاد به پنجشنبه و جمعه که با شنبه و یکشنبه سر هم شد . این دو روز اول گذشت و هنوزم بیحالم اما بازم بهتر از دو روز پیش هستم . دلیل اصلیش هم خونریزی شدیدتر از معمولی هست که دارم .

البته این دو روز رو برام استعلاجی نوشت اما من بازم هی رفتم بیرون و خرید و کارهام رو انجام دادم ولی خب ۸ ساعت پشت نیز نشستن خیلی خسته کننده تره و الان یه کم بهترم .

چهارشنبه عصر که رفتم دکتر و اومدم روی مبل افتادم و نای هیچ کاری رو نداشتم . بچه ها رفته بودن پیش پدرشون و وقتی اومدن دیدن حالم خوب نیست . من به پسرم گفتم امروز خونه نبودی ؟ گفت چرا بودم چطور ؟ گفتم آخه آشپزخونه مرتب نشده بود . متوجه شد لحنم توش دلخوری داره . رفت لباس عوض کرد و سریع رفت آشپزخونه رو جمع کرد . بعد اومد پیشم گفت چیزی شده ؟ گفتم حالم خوب نیست . گفت میدونم یه مقدار زیادیش بخاطر منه . خواستم بهت بگم حالم بهتره . من هیچی نگفتم و فقط اشک میریختم . از شدت ضعف و ناراحتی .

گواهینامه رانندگیش هم باطل شد . رفتم بهش گفتم اگه نمیخوای بری گواهینامه بگیری من بیمه ات روی ماشینم رو باطل کنم . گفت نه میگیرم و رفت آیین نامه رو امتحان داد. باز گفتم تاریخ امتحان شهر گرفتی ؟ گفت نه نتونستم آنلاین بگیرم . گفتم پاشو برو اونجا . گفت فردا که تو گفتی صیح ماشین رو میخوای . گفتم با اتوبوس برو . اینو که گفتم رفت دوباره تلاش کرد و تونست وقت امتحان رو آنلاین بگیره !

علی هنوز برنگشته تورنتو و  هیچ خبری ازش  نیست و به قول یزدیها رو دلم ماسیده و باید باهاش صحبت کنم .

یه کاری هم کردم که دفاعی ندارم ازش بکنم ولی حس بدی هم نسبت بهش ندارم . در مورد محمده . عکس پروفایلش رو عوض کرد و عکس قشنگی از خودش و سگش گذاشته بود منم پیغام دادم چه عکس قشنگی و یه کم تکست دادیم و حال و احوال کردیم . فرداش بهم پیغام داد حلالم کن . دلم خیلی سوخت . گفتم کاری نکردی که حلالت کنم .

فردا شب هم زنگ زدم یه خانواده ای رو دعوت کنم که هر کاری کردم قبول نکردن و گفتن ما دفعه پیش اونجا بودیم و شما بیاین . من قبول کردم ولی گفتم شما آشپزی نکنین من یه پیرکس لازانیا درست میکنم میارم اونجا . این همون دوستمه که آقاهه با دخترش اومدن اینجا و الان مامانه اونده و اینجا امکاناتی ندارن . من فکر میکنم درستش اینه که اونا بیان پیشمون ولی قبول نکرد . حالا اصلا نمیدونم نا دارم فردا وایستم لازانیا درست کنم یا نه 

خوب باشین 

نظرات 3 + ارسال نظر
لیدا یکشنبه 8 بهمن 1402 ساعت 10:31

بنظرم علی هنوز تکلیفش با خودش مشخص نیست،نیم بند این رابطه رو نگه داشته،زیاد قاطی نمیشه و وقت برا رابطه نمی‌ذاره و قطع هم نمی کنه، همچین رابطه ای روح و روان آدمو تحلیل میبره

نمیدونم چی بگم

زری.. یکشنبه 8 بهمن 1402 ساعت 07:37 http://maneveshteh.blog.ir

میفهمم وقتی که از نظر جسمی و روحی همه چیز به هم ریخته، چقدر آدم احساس خستگی و تنهایی میکنه. و خب متاسفانه آدم اون حس همراهی و حمایتگری را که انتظار داره را از رابطه اش هم نگیره، همه ی اینها باعث شده که تو اون کامنت را به محمد بدهی. نمیخوام بگم حق داری و یا سخت نگیر یا عیب نداره، که خب واقعیت اینه اگر بخواهی یه رابطه ای را تموم کنی باید در همه ی حالات با یه متد رفتاری پیش رفت و نمیشه مدام تغییر مسیر داد ولی خب شناخت خودت و روحیات خودت و دلایلی که منجر به انجام اون کار شده میتونه بهت کمک کنه که با ضرب و زور نخواهی جلوی یه رفتار را بگیری بلکه اصولی تر بهش نگاه کنی و بمرور بهترش کنی.
بنظرم با پسرت خیلی خوب تا کردی، در عین حال که باهاش مهربون بودی، یه قاطعیتی را از سمت تو دیده.
امیدوارم همه چیز زودتر و بهتر به مسیر آرامش برگرده.

ممنونم زری جان

هنوز زندگی شنبه 7 بهمن 1402 ساعت 15:44 https://hanooz-zendegi.blogsky.com/

مارال جان نمیدونم چرا وقتی پستاتو خوندم چهره ی یه آدم بسیار مهربون اومد جلوی چشمم.
خیلی متاسفم که اینقدر نگران پسرتی. امیدوارم خیلی زود اوضاع رو به راه بشه.

لطف داری . منم امیدوارم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.