یادداشتهای من

دفترچه یادداشت یه خانم متولد اوایل دهه 50

یادداشتهای من

دفترچه یادداشت یه خانم متولد اوایل دهه 50

4 ژانویه 2024

- خب رفتم مسافرت و برگشتم . حساب کردم دیدم 7 سال بود مسافرت تفریحی نرفته بودم ! از اولش بگم که قبل رفتن دوستم لی لی که دعوت کرده بود گفت اون یکی دوستمون فرناز هم از لس انجلس میاد و خب این که خیلی خوب بود . بعد دوباره گفت  پروازهاتون تقریبا با هم میرسه آتلانتا و این شد که من که رسیدم فرودگاه رفتم گیت فرناز رو پیدا کردم و اونجا نشستم تا اومد . یادم نیست چند سال بود ندیده بودمش فکر کنم 37 سال و اون دوست لی لی بود و ما فقط به واسطه لی لی از هم خبر داشتیم ولی خب اون وقت که ایران بود هممون با هم دوست بودیم و جمع میشدیم . خلاصه دم گیت که دیدمش پریدیم بغل هم و من میخندیدم و اون گریه میکرد ! در واقع انقدر موقعیت سورئالی بود که هم خنده بهش میخورد و هم گریه . دیدن دو نفر بعد 37 سال !! خلاصه حرف زدیم و رفتیم تا خروجی فرودگاه رو پیدا کردیم و تاکسی گرفتیم که بریم خونه لی لی که خیلی هم دور بود . مثلا پرواز من از تورنتو تا آتلانتا 2 ساعت بود و مسافت فرودگاه تا خونه لی لی یک ساعت . خب این وسط هم بدون وقفه حرف میزدیم تا رسیدیم و دیگه لی لی پرید بیرون و ما دوتا رو بغل کرد . من 5 سال پیش لی لی رو تو تورنتو دیده بودم اما نمیدونم اون دوتا چند وقت بود هم رو ندیده بودن و میدونم خیلی بیشتر بوده . خونه لی لی خونه بسیار بسیار بزرگ و لوکسی بود و توی یه محوطه مثل شهرکهایی که ما تو شمال داریم بود . تو همین محوطه یه کلاب بود و لی لی گفت پاشیم بریم اونجا شام بخوریم . رفتیم  و غذا خوردیم و خب همینطور به حرف زدن ادامه دادیم و برگشتیم . نمیدونم خونه اش چند تا اتاق خواب داشت ولی خودش و بچه هاش تو همون طبقه همکف اتاق داشتن . لی لی  با فرناز رفت پایین و اتاق خواب اونو بهش نشون داد و بعد با من اومد طبقه بالا که اتاقم رو نشون بده . بالا دوتا اتاق بود یکیش رو مثل انباری استفاده میکردن و اون یکی اتاق مهمون بود با یه تخت دو نفره و پاتحتی و دراور و walk-in closet  داشت و دوتا اتاق یه دستشویی و حموم مشترک داشتن و من توی این اتاق ساکن شدم و از خستگی زود خوابم برد . فرداش لی لی گفت بلیط کنسرت گرفتم برای شب . یه گروهی میان و شبیه Beegees  میخونن . من خیلی از ایده اش خوشم نیومد ولی خب همه جا با دوستای خوب خوش میگذره . شب رفتیم و خیلی بهتر از تصورم بود . سه نفر خودشونو تقریبا شبیه گروه بی جیز کرده بودن ولی خیلی اغراق آمیز ادا در نمیاوردن . صداهاشون خیلی خیلی خوب بود و آهنگهای اونا رو کامممملا مثل خودشون میخوندن و اجراشون خیلی خوب بود . دیگه ملت هم که یا سر جاشون یا وسط به رقص اومدن و عالی بود . بعدش رفتیم یه رستوران خاورمیانه ای و غذای خوبی خوردیم  و برگشتیم خونه و بهمون گفت برای فردا نهار هم توی یه winery جا رزرو کرده . اینجا یه مزرعه انگور بود که کارگاه شراب هم داشتن و رستوران نسبتا لوکسی با ویوی عالی توش بود . یه قسمت هم فقط برای تست شراب بود . ما که رفتیم تو رستوران نشستیم و غذا خوردیم ولی راستش نمیدونم اینهمه راه و اون مبلغی که برای غذا داده شد ارزشش رو داشت یا نه . به نظرم چیز خاصی نبود .فقط مسیرش قشنگ بود .‌ از شرابش هم همه تعریف کردن که من که شراب نمیخورم یه کم به اصرار دوست لی لی چشیدم و مثل همیشه بدم اومد از مزه اش . 

فردا شبش شب سال نو بود و لی لی مهمون دعوت کرده بود . ما هم از صبح پا شدیم به کار . خریدها رو همه آنلاین انجام داد و سری به سری آوردن دم در بهمون تحویل دادن . ما افتادیم به جا دادن و شستن و سالاد درست کردن و سینی مزه چیدن و غیره .دیگه نزدیک اومدن مهمونها که شد ما رفتیم دوش گرفتیم و حاضر شدیم . کم کم مهمونها رسیدن مهمونا شامل اینا میشدن :یه خانم وایت با همسرش که خودش همکار لی لی بود و دندونپزشک بود . همون خانم  خواهش کرده بود دوستش رو بیاره و لی لی قبول کرده بود اونها هم یه زوج وایت بودن . دوست لی لی که باهاش کنسرت رفتیم یه خانم دکتر متخصص قلب  هندی بود که با شوهر و پسرش اومد . من و فرناز هم که بودیم و آخر سر یه آقای هندی تنها هم اومد که رشته اش آی تی بود . بعد فهمیدیم این آقا با لی لی تو دیتینگ اپ آشنا شده ولی بعد چند بار که هم رو دیدن لی لی عذر خواهی کرده و گفته آمادگی دیت نداره و خودش پیشنهاد داده جاست فرند باشن و اون آقا هم قبول کرده . 

مهمونی گرمی نبود . اون چهار نفر وایت با خودشون بودن من و فرناز بیشتر با اون خانم هندی بودیم . وسط مهمونی اون آقای تک هندی چشمش به بازی تخته خورد و گفت این چیه ؟ لی لی هم منو صدا کرد و گفت بلدی ؟ منم بلد بودم ولی خیلی وقت ازش گذشته و مثلا قرار شد به اون آقا یاد بدم . نشستیم به بازی و من یه جاییش رو اشتباه داشتم که لی لی اومد و یه کم غیر عادی به من پرخاش کرد که اینکه اشتیاهه و پاشو خودم میشینم و من پا شدم و از برخوردش دلخور شدم اما بخاطر اینهمه لطفی که در حقم کرده بود نمیخواستم اخم کنم و مهمونی رو خراب کنم .من نشستم کنار و منتظر یه بهانه بودم که برم . گفتم دخترت شام نخورده من براش شام ببرم و پا شدم و براش شام کشیدم و بردم طبقه همکف ( مهمونی عملا تو زیر زمین بود ) بعد نشستم با دخترش به حرف زدن و بعد دم نوش درست کردم و با هم نشستیم یه خوردن .این وسط فرناز که متوجه شده بود من ناراحت شدم اومد بهم سر زد و گفت چطوری ؟ گفتم عالی . دارم با این دختر گل معاشرت میکنم و عالیه و اون برگشت پایین . دیگه بعد یک ساعت برگشتم پایین و کم کم اون چهار نفر وایت خداحافظی کردن و گفتن جای دیگه دعوتن و باید برن . بعد اون آقای تک هندی رفت و ما موندیم با خانواده هندی . سال نو شد و ما همدیگه رو بغل کردیم و تبریک گفتیم و شامپاین باز کردیم و من یه کم خوردم و باز هم ازش خوشم نیومد و بعدش اونا رفتن . ما سه تا تا ساعت دو صبح یا حرف زدیم یا جمع و جور کردیم و رفتیم خوابیدیم . 

فردا صبحش سه تایی نشسته بودیم دور میز و صبحونه میخوردیم که من دیدم تو لینکد این برام درخواست کانکت اومد . باز کردم دیدم اسمش نا آشنا است و مال منطقه لی لی هست و عکس نداره و لی لی هم بینمون مشترکه . شک من به اون آقای هندی رفت . اسمش رو نشون دا دم به لی لی و گفتم این همون مهمون دیشبته ؟ گفت آزه !!! این تو رو چطور پیدا کرد ؟ فامیل تو رو پرسید ؟ گفتم نه فقط اسمم رو پرسیدبعد هم غیر ممکن نیست اینم که رشته اش آی تی هست و وارده . این هر جور هست میخواد از طریق دوستات یا هر چی خودشو به تو بچسبونه . قبولش کنم ؟ گفت آره . من اکسپت کردم و گذشت . شاید نیم ساعت بعد لی لی گوشیش رو برداشت و یکهو بلند یه فحشی داد. پرسیدیم چی شده ؟ گفت این آقاهه بهم پیغام داده که مرسی از مهمونی دیشب و من دیشب به شدت به مارال جذب شدم !!!! منم دهن باز دازم نگاه میکنم .لی لی جواب داد که She is involved   اما اون دوباره تکست داد که نه من فکر کنم اونم از من خوشش اومده . اینبار من فحش دادم . لی لی اصلا آدم با ملاحظه ای نیست و زنگ زد بهش و اونو شست و گذاشت کنار . بعدش هم کلی حرص خورد که من بهش گفتم چرا حرص میخوری ؟ این چکاره ماست که برامون مهم باشه کارش ؟ لی لی میگفت از خودم حرص میخورم که راهش دادم تو خونه ام و اگه احیانا هم از تو خوشش اومده باید اول شرایط تو رو از من میپرسید . منم لینکد این رو باز کردم دیدم طرف کلی پیغام داده و تقریبا همینا رو گفته . منم اصلا نمیخواستم لی لی ناراحت بشه گوشیم رو دادم دستش بخونه و گفتم چی جوابش رو بدم و جواب دادم . بعد لی لی گفت بلاکش کن . من فکر میکردم لینکد این بلاک نداره ولی دیدم داره و بلاکش کردم تامام ‌‌‌

حس من این بود که لی لی در عین اینکه به طرف گفته بود نمیخوام دیت داشته باشم اما بدون حس هم بهش نبوده و اینو درست نمیدونست که توی خونه خودش به دوست خودش اون طرف نخ بده و بره تو اینترنت پیداش کنه و بهش کانکت بشه . 

انقدر زیاد نوشتم که باشه دفعه بعد از علی میگم .

نظرات 9 + ارسال نظر
دزیره سه‌شنبه 19 دی 1402 ساعت 04:41 https://desire7777.blogsky.com/

امان از سوتفاهمهای بین دوستان امان
ولی بازم خوب بوده مارال جان تجربه جای جدید و دیدار دوستان بعد از مدتها

درسته خوبیهای سفر بیشتر از بدیش بود

حکیم بانو شنبه 16 دی 1402 ساعت 22:33

سال نو مبارک. شاد باشید و سلامت

سال نو برای شما هم مبارک باشه

لیلی شنبه 16 دی 1402 ساعت 06:52 http://Leiligermany.blogsky.com

دیدن دوستان قدیمی خیلی خوش میگذره و با خنده ها و خاطرات قدیم روزهای شادی ساخته میشه

دقیقا ...

مونا شنبه 16 دی 1402 ساعت 06:20

سلام مارال جان
چه خوب که بعد از مدت ها سفر رفتی و حال و هوات عوض شد. ببینم کی این قانونو گذاشته که اگه از یکی تو مهمونی خوشت اومد اول باید به میزبان بگی مگه دبستانه؟ خب یکی از اون یکی خوشش میاد حالا یا همونجا شماره می گیره یا بعدا پیداش می کنه و ارتباط برقرار می کنه دیگه. کلا به نظر من دوست معمولی موندن با کسی که قبلا باهاش رابطه رمانتیک داشتی یا به این منظور آشنا شدی نشدنیه. حالا توی تینیجرها آدم این چیزا رو می بینه، ولی یه خانم میانسال با کلی تجربه رابطه واقعا بعیده که هنوز فکر کنه میتونه با اون ادم دوست معمولی باشه. همینطور که از رفتارش معلومه نتونسته و عصبانی شده که اون به تو توجه نشون داده. آدما عجیبن! البته خود منم توی همین گروهم و شاید گاهی کارایی بکنم که از نظر دیگران بی منطق باشه!
نوشته هات رو دوست دارم. خوب مینویسی.
سال خوبی داشته باشی.

مرسی مونا جان از نظرت . گفتم که به نظر من مشکل اصلی این بود که لی لی به اون آدم حس داشت . منم به روی خودم نیاوردم و تموم شد

marjan جمعه 15 دی 1402 ساعت 18:40

میشه منو یه راهنمایی کنی؟ تو این جور برنامه های دوستانه ایا دونگی هزینه های غذای بیرون و کنسرت و... حساب میکنید یا هر کی مال خودشو میده؟

به نظر من هرکی باید دونگ خودشو بده و بیشتر اوقات اینطوری انجام میشه ولی در مورد این مسافرت اینطور نبود و همه اش رو لی لی حساب کرد و نهار روز واینری رو هم دوست هندیش حساب کرد و هر کاری کردیم هیچکدوم نه گذاشتن ما حساب کنیم و نه گذاشتن دونگی حساب بشه

اعظم 46 جمعه 15 دی 1402 ساعت 13:42

دیدن دوستان بعد از سالها دوری عالیه
اما آقا هندی چقدر عجول بوده صبر می کرد شما بیای خونت بعد درخواستش رو مطرح می‌کرد.هرچند باتوجه به تجربیات ترانه جان ،/وبلاگ بدون ویرایش /هندی ها افراد جالبی نیستند

دقیقا قبل اینکه من دوزاریم بیفته که موضوع چیه لی لی میگفت این دیشب تو رو دیده و فامیلت رو هم نمیدونه بعد کِی نشسته پای کامپیوتر و سرچ کرده که 9 صبح پیدات کرده ؟
من فکر کنم توی همه ملیتها خوب و بد هست

زری.. جمعه 15 دی 1402 ساعت 11:00 https://maneveshteh.blog.ir

عجب موجود عجیبی هست این آدمیزاد! حالا حقیقتش من تو اون مهمونی نبودم ولی بنظرم لی لی رفتارش خیلی غیر حرفه ای و غیر منطقی اومد. خب اون آقای هندی که خلاف نکرده، از تو خوشش اومده و اصلا این موضوع فقط به خودت و اون ربط داشته، اصلا شاید تو دلت بخواد هم با علی حرف بزنی و هم با اون! چرا لی لی باید به خودش اجازه بده که به جای تو تصمیم بگیره؟ البته فکر کنم تو از روی دوستی و صمیمیت خواستی بهش بگی و اون هم دیگه خرش را دراز بسته! مارال جان بنظرم اینها همه تجربه هست، شاید بهتر بود تو اصلا تو اون جمع بلند نمیگفتی که همچین درخواستی گرفتی؟ نه؟ تصمیم داری هنوز هندی را بلاک نگه داری؟
بیا زودتر علی را هم بنویس :)

ببین لی لی گفت که چون من میزبان بودم باید اول به من میگفت و میپرسید که اصلا تو available هستی یا نه بعد به تو پیغام میداد که وقتی من چک کردم همین کارو کرده بود . در هر صورت من بلاک نگهش میدارم و درستش هم این بود که به لی لی بگم . نه جذب طرف شدم نه تو فکر این بودم که موقعیتی پیدا کنم و اصولا هم از long distance relationship خوشک نمیاد

لیدا جمعه 15 دی 1402 ساعت 05:09

مارال جان یه« خانم وایت »یعنی چی،من متوجه نشدم

ببین اروپایی ها و اینایی که پوستشون کاملا سفیده رو میگیم وایت .

لیدا جمعه 15 دی 1402 ساعت 05:06

حسم میگه لی لی حسودیش شده ،از همون بازی تخت و نرد مشخص بود،خوبه که علی هست تو زندگیت وگرنه لی لی بد جور به هم میریخت

نمیدونم . ظاهرا خودش به طرف نه گفته بود ولی احتمالا بهش حس داشت

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.