یادداشتهای من

دفترچه یادداشت یه خانم متولد اوایل دهه 50

یادداشتهای من

دفترچه یادداشت یه خانم متولد اوایل دهه 50

8 دسامبر 2023

سلام

اتفاق خاصی افتاده و نیفتاده . مهمترینش اینه که یه روز صبح خواب موندم و دیدم کلی ترافیکه تا برسم شرکت و از خونه کار کردم . اون روز کلی حرص خوردم که چرا پسرم تا ساعت ۱۰ خوابیده و بعد که پا شد ماشینم رو قرض گرفت و رفت مال که بگرده و بعد اومد و دوباره خوابید . منم اون روز کارم نسبتا سنگین بود و ناراحت هم شدم  از شرایط  پسرم و بعد کار با یکی از دوستام رفتم مال و راه رفتم  تا یه کم آروم بشم . وقتی برگشتم خونه شام رو آماده کردم و با پسرم خوردیم و خیلی آروم و ملایم بهش گفتم مامان واحدهات رو پاس میکنی ؟ دیدم ساکت شد . گفتم چی شده ؟ گفت اگه بهت بگم شاید باور نکنی شاید هم خیلی ناراحت بشی و من گفتم بگو مامان . گفت این ترم روحیه ام خیلی بد بوده و دکترم داروهام رو عوض کرده (راستش نمیدونم دقیقا مشکلش چیه ولی مشکل روحیه ) و کلا شرایط خوبی ندارم . بعد هم سرش رو انداخت پایین و گفت معذرت میخوام . من دیدم نه تنها مریضه بلکه داره خود خوری میکنه که چرا برای من بار روحی داره . بغلش کردم و کلی بوسیدمش و گفتم من ازت معذرت میخوام که ازت غافل شدم . من چه مادری هستم که شرایط تو رو نفهمیدم ٬ من رو ببخش و دیگه این چند روزه فقط  دارم قربون صدقه اش میرم و ناز و نوازشش میکنم و میگم نگران نباش درست میشه که حالش رو بدتر نکنم و البته نمیدونم دیگه چکار میتونم بکنم که کمکی بهش بشه . 

از اون طرف اون که نمیدونه من تو دلم چقدر ناراحتم که چقدر داره وقتش رو تلف میکنه و کار مفیدی نمیکنه و از یه طرف دیگه هم فکر میکنم به اینکه اگه تو سن این من این شرایط رو داشتم با بدترین برخوردها از طرف مادرم روبرو میشدم . دعواهای شدید و پرخاش دایمی و توهین و تحقیر که چرا وقتم رو دارم تلف میکنم . شاید هم دلم برای خودم بیشتر سوخت . 

هفته پیش بود که با دوستم که ایران هست صحبت میکردم . از علی بهش گفتم و بهم گفت که خوب برخورد کردی تا الان . بهش گفتم این بخاطر تجربه ای هست که این چند ساله بدست آوردم و اگه این تجربه رو قبلا داشتم ارتباطم با محمد هم بهتر پیش میرفت . نمیگم خوب پیش میرفت و با هم می موندیم اما حتما کمتر اذیت میشدم . گفت اینا تجربه هایی هست که باید تو ۲۰ سالگی بدست آورد نه تو این سن ولی نگذاشتن ما تجربه اش کنیم و اون موقع هم باز دلم برای خودم سوخت . البته توی همون خانواده ما که داشتن دوست پسر تابو بود خواهرم دوست پسر داشت و باعث تنش زیادی تو خانواده شد اما من به دلیل حماقت زیاد دوست پسر نداشتم . اون ابروهاش رو قبل دانگشاه رفتن برداشت و من برای دفاعیه فوق لیسانسم برداشتم که چند روز بعد هم بله برونم بود ... و اینها نشون میده که خودم هم مقصر بودم و  یا شاید این چیزها رو اونقدر با ارزش نمیدونستم که بخوام براش بجنگم ولی در عوض 19 سالگی رفتم سر کار که اونهم پدرم باهاش مخالف بود ...

خیلی منتظر آخر هفته ام که بیاد و یه کم خستگی در کنم و بیشتر از اون منتظر تعطیلات سال نو که یه کم reset  بشم . 


پ .ن . بالاخره دل زدم به دریا و فونت فارسی روی کامپیوتر شرکت نصب کردم. 





نظرات 6 + ارسال نظر
رضوان یکشنبه 26 آذر 1402 ساعت 06:39 https://nachagh.blogsky.com/

سلام.من نیز با پسرم محتاطانه برخورد می کنم مبادا دوتا پا داره دوتا هم قرض کنه و فرار کنه.پسرا کم مشکل دارند؟شغل ندارند همسر ندارند در آمد ندارند به رسمیت شناخته نمیشن.خودمون جاشون بودیم میتونستیم هوار بزنیم غرور شون اجازه نمیده لابه کنند

عزیزم . امیدوارم آخر و عاقبت همه بچه ها ختم به خیر بشه ❤️

پانته آ یکشنبه 19 آذر 1402 ساعت 12:17

یکی از دوستان مشکل تقریبا مشابهی با دختر نوجوانشون دارن و میرن پیش مشاور خانواده (family therapy). گفتم شاید به درد شما هم بخوره این مدل مشاوره. به خانواده ها کمک میکنه با هم مشکلات رو حل کنن و یاد بگیرن چطور از هم حمایت کنن و احساساتشونو به هم بگن.

نمیدونم لازم باشه یا نه ولی حتما بهش میگم ببینم نظر خودش چیه . مرسی

زری.. یکشنبه 19 آذر 1402 ساعت 12:02 https://maneveshteh.blog.ir

کار خوبی کردی باهاش مهربونی کردی، خیلی کار درستی کردی. خیلی حس سختی هست آدم احساس بی پناهی و بی کفایتی کنه:( طفلک پسرت. میگم شاید بد نباشه راحت و معمولی طور در مورد مسایلش باهاش حرف بزنی؟ هان؟ انگار که تو را اذیت نمیکنه بلکه بعنوان یه بزرگ‌تر با تجربه تر میدونی با همه ی سختی اش بخشی از زندگی هست و میدونی که میشه بر مشکلات فایق آمد و پشت پسرت هستی تا این دوره را بگذرونه.
امیدوارم به بهترین شکل مشکلات حل بشه.

ممنون از نظرت زری جان . حتما باهاش حرف میزنم . مرسی از لطفت

لیدا شنبه 18 آذر 1402 ساعت 13:53

نسل جوان این دوره بنظرم نه میشه خیلی بهشون نزدیک شد و نه خیلی هم دور ،من خودم هم واقعا بعضی وقتا میترسم حرفی بزنم به بچه هام ،مبادا چیز دیگه ای برداشت کنن

بچه های تین ایجر سخت ترین هستن . خوشبختانه بچه های من از تین ایجری گذشتن و الان بهتر میشه بهشون نزدیک شد

اعظم۴۶ شنبه 18 آذر 1402 ساعت 11:14

سلام برا پسرت ناراحت شدم کار خوبی می کنی که توهرشرایطی که هست پذیرفتیش کاش با دکترش صحبت می کردی و مشاوره حضوری هم می رفت .
کاش کاری می کرد که حس ارزشمندی وکفایت وبدرد بخوری می کرد

سلام . ممنون از توصیه تون . تو تعطیلات ازش خواستم که یه کار تعمیراتی تو تونه انجام بده . امیدوارم خوب باشه

الی شنبه 18 آذر 1402 ساعت 04:34

چقدر برخوردت با پسرت خوب بود ، تبریک میگم

ممنونم . امیدوارم کار درست رو انجام داده باشم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.