یادداشتهای من

دفترچه یادداشت یه خانم متولد اوایل دهه 50

یادداشتهای من

دفترچه یادداشت یه خانم متولد اوایل دهه 50

۸ اکتبر ۲۰۲۳

- وسط هفته دیدم واقعا راج به زور تماس میگیره و منم تماس نگرفتم گفتم اصلا علاقه ای نداره دیگه بیخیال . بعد نزدیک آخر هفته تماس گرفت که چطوری و کجایی ؟‌گفتم باید صحبت کنیم . گفت باشه . راحت نبودم تو خونه صحبت کنم و چت کردیم . گفتم انقدر تماس نگرفتی من فکر کردم دیگه علاقه ای نداری و منم تماس نگرفتم که مزاحم نشم گفت نه این حرف رو نزن من علاقه دارم ولی گرفتاربودم و آخر هفته ات چطوره ؟ خودش گفت جمعه شب و تمام شنبه گرفتاره منم یه کم لجم گرفت ولی واقعا هم تمام یکشنبه گرفتار بودم و گفتم منم یکشنبه ام پر هست . نمیخواستم کاملا با زمان اون تطبیق بدم خودمو . اونم گفت که برنامه شنبه  عصرش اینه که یه گالری بره و زمانش دست خودشه و منم گفتم شنبه فقط ماشینم رو باید صبح ببرم تعمیرگاه و قرار شد یا برای نهار قرار بگذاریم ویا اگه نشد برای شام و معلوم بود خودشو یه مقدار تحت فشار گذاشته که از راه دوری برسه و برای شام همدیگه رو دیدیم و کلی حرف زدیم و گفت من خیلی گرفتار بودم ( آخه تکست دادن که چند ثانیه طول میکشه ) و من علاقه دارم بیشتر بشناسمت و از این حرفها و من گفتم اینطور به نظر نمیاد ولی اگه میگی که واقعا میخوای بیشتر پیش بریم اوکی .  یکشنبه صبح یکی دو جمله چت کردیم  و من و بچه ها با دوستامون رفتیم برانچ و بعد اومدیم خونه و بعد دوباره شام دعوت بودیم و رفتیم بیرون و وقتی برگشتیم برای اینکه یه صحبتی کرده باشم تکست دادم که رستوران خوبی بودیم و باید یه بار با هم بریم . سین کرد و جوابی نداد و منم که دیگه تمام شکهام داشت تبدیل به یقین میشد گفتم که یک کلمه هم دیگه براش ننویسم تا ببینم کی ازش خبری میشه . تمام دوشنبه خبری نشد و تمام سه شنبه خبری نشد و چهارشنبه صبح یه تکست داد . منم دیدم و جواب ندادم ولی دیگه برای من مشخص بود که این نوع رابطه ای که میخوام نیست . 

چهارشنبه عصر در جواب تکستش که نوشته بود چطوری ؟ نوشتم خوب نیستم . گفت چرا ؟ گفتم این چطور رابطه ایه ؟ گفت ما که یکشنبه با هم تماس داشتیم !! گفتم از یکشنبه تا حالا ؟‌!! گفت خب چه خبره . سرتون رو درد نیارم  یه کم من گفتم و یه کم اون گفت و اینطوری تموم شد که تو خیلی آدم خوبی هستی آرزوی موفقیت برات میکنم و برعکس . 


- حالا می‌رسیم به قسمت عجیب داستان که برای خودم واقعا عجیب بود وسورپرایز شدم . 

قبل ویکند یه روز صبح یکهو دیدم علی بهم پیغام داده !!! پیغام خاصی نبودنوشته بود سلام خودت و بچه ها خوبین ؟‌خیلی وقته ازت خبر ندارم و هفته پیش به یادت بودم . منم بعد از ظهر بهش پیغام دادم که سورپریز شدم و خوبیم و کارم رو عوض کردم و بچه ها هم خوبن و دانشگاه میرن . شرکتم رو میشناخت و گفت مبارکه چه شرکت خوبی رفتی و یه قرار بگذاریم هم رو ببینیم قهوه بخوریم . منم جواب دادم این دو روز بعد کار میرم جیم ولی بقیه روزها آزادم و خوشحال میشم ببینمت .

فکر کنم جمعه عصر قرار گذاشتیم و رفتم . طبق معمول یه مقدار به خودم رسیدم و دیدمش واقعا خوشحال شدم از دیدنش و خوشحالیم رو هم مخفی نکردم و یکی دوساعت نشستیم به حرف زدن و وسط حرفهاش گفت که دیتینگ هم برای من کار نکرد و به نتیجه ای نرسیدم و یادم نیست که اون پرسید یا من اتوماتیک وقتی اون تعریف کرد گفتم که منم همینطور و بعد رفتیم تو همون محوطه قدم زدیم و باز صحبت کردیم . خیلی عشق ماشینه و جوری از ماشینها حرف میزنه که تمام احساسش رو میشه توش دید . ازش پرسیدم ماشینی که پارسال اسم نوشته بودی رو گرفتی ( الان ماشینها با تاخیر به دست مشتری میرسن چون تولیدش کم شده ) گفت آره و گفتم بریم ببینمش و رفتیم و کلی در مورد مشخصات ماشینه برام توضیح داد و منم وانمود کردم که فهمیدم  و خداحافظی کردیم و رفتیم . 

ذهنم مشغول شد که واقعا منظورش چی بوده ؟ جاست فرند یا دیت ؟ فکر کردم بزودی مشخص میشه . چند روز گذشت و من میخواستم خودم  این بار یه قدمی بردارم . 

آخر این هفته تعطیلات شکر گذاری هست و لانگ ویکند محسوب میشه . علی معمولا این تعصیلات رو میره پیش دخترش . بهش تکست دادم که لانگ ویکند میری پیش دخترت ؟ اگه نمیری میای بریم کنسرت ؟ گفت نه این ویکند نمیرم و من بلیط کنسرت رو چک کردم و دیدم بلیط برای ماه آینده داره . بهش که گفتم گفت خب خودمون میریم بیرون و نزدیک آخر هفته گفت جمعه عصر وقت داری ؟ من اوکی بودم و قرار گذاشتیم بریم قدم بزنیم و بعد شام بخوریم . 

توی قدم زدن حرفش رو زد که دلش میخواد یه امتحان دیگه بکنیم که دیت داشته باشیم . بهش گفتم من همیشه به شخصیتت و رفتارت احترام گذاشتم و برام دوست داشتنی هستی اما باید بدونم دفعه قبل چی شد که بهم خورد . گفت مشکل تو نبودی و من وقت نداشتم و داشتم وقت تو رو تلف میکردم و البته دوتا دلیل دیگه هم تو حرفها گفت که جوابش برام قابل قبول شد . بعد رفتیم شام خوردیم و هر کی سوار ماشین خودش شد و من برگشتنه داشتم فکر میکردم به اینکه اصلا چی فکر کنم . 


طولانی شد بقیه اش رو بعدا مینویسم 

نظرات 4 + ارسال نظر
حکیم بانو شنبه 22 مهر 1402 ساعت 00:33

به نظرم این علی آقا دارن بیشتر مطابق شخصیت شما پیش میان. و این خیلی خوبه. امیدوارم هر چی که براتون خوبه پیش بره.

مرسی از نظرتون

دزیره سه‌شنبه 18 مهر 1402 ساعت 05:05 https://desire7777.blogsky.com/

اخ که منم لجم گرفت از دست این راج
خوب امیدوارم فرصت دوم ارزشش را داشته باشه مارال جون

نه من لجم نگرفت نه بهم دروغ گفت نه وانمود کرد به چیزی که نیست آدم خوبی هم بود فقط مدلمون مثل هم نبود .
منم امیدوارم . علی آدم خیلی خوبیه

زری.. دوشنبه 17 مهر 1402 ساعت 14:14 https://maneveshteh.blog.ir

اووووووف از دست این هندی ها:) بخدا نمیخوام بگم یه ملت همه مثل همند ولی باور کن هندی ها خیلی هاشون مثل هم هستند:)))))
چقدر خوب کاری کردی از علی پرسیدی بگه دفعه قبل چی شده بود! و اما بنظرم خیلی پیشقدم نشو بذار علی دست و پاهاش را بزنه و سعی و تلاشش را بکنه و فکر کنه داره کاری پیش میبره :))
خوش باشی عزیزم

درست میگی و ممنونم

ترانه دوشنبه 17 مهر 1402 ساعت 07:48

دفعه قبل که کات کردین برات توضیح داد علت کات کردنش رو؟ یا بی مقدمه غیبش زد؟
برات توضیح داد که ایندفعه چی فرق کرده؟ آیا شرایط قبلی دیگه وجود نداره؟ وقتش آزادتره؟
مواظب خودت باش. ببین خودت چی میخوای. نه اینکه اون چی میخواد.

بله اینجا در موردش نوشتم
ممنون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.