یادداشتهای من

دفترچه یادداشت یه خانم متولد اوایل دهه 50

یادداشتهای من

دفترچه یادداشت یه خانم متولد اوایل دهه 50

۹ جولای ۲۰۲۳

سلام به همگی 


خبری نیست جز سلامتی . میرم سر کار و ورزش و کارهای خونه . از محمد (آقای میم )  خبر دارم و ندارم . یعنی ممکنه دو روز به هم تکست ندیم ولی کافیه یه روز صبح یکی صبح بخیر بگه بعد اون یکی یه جوک میفرسته بعد نفر مقابل یه استیکر خنده دار میفرسته و یکهو میبنیم تا ظهر داریم هی به هم یه چیزی میگیم . سعی میکنم حرف جدی بهش نزنم که وارد چرخه overthinking  نشه . اولین بار که در این دوره !! باهام تماس گرفت گفته بود که حالم خیلی بد شده بوده و کارم به بیمارستان اعصاب کشیده ولی نپرسیدم که الان دارو میخوره یا نه . نخواستم قضیه رو بزرگش کنم .

به کجا میرسم باهاش ؟ اصلا نمیدونم . امیدوار هستم به جایی برسم ؟ کاملا . بازم میرم دیتینگ اپ رو نگاه کنم  ؟ بله برای اینکه تمام موارد رو رد کنم  . 

تمام کسانی که منو میشناسن میگن چرا تو اینقدر به این آدم پیله کردی ؟ مگه چی هست ؟ راستش من به همه کسانی که باهاشون آشنا شدم اینو گفتم . من زندگیم رو کم و بیش ساختم . خونه و ماشین و کار دارم و بچه هم دارم . شرایط سنی و موقعیتم جوری نیست که بخوام دیگه بچه دار بشم که بگم حداقل تو حاملگی یا شیر دادن احتیاج به ساپورت مالی کسی دارم . روی پای خودم هستم . الان از رابطه توجه میخوام و محبت . اون توجه و محبتی که محمد به من داشت رو هیچ کی نداده . پس چرا منو پس میزنه ؟ بارها گفته که چون خیلی منو دوست داره و شرایط بهتر برای من میخواد منو پس میزنه و از اون طرف هم باز هر چند وقت یکبار خودش میاد جلو . بعضی وقتها هم من میرم جلو . احتمالا قابل درک نیست و هر کی میتونه بگه سری که درد نمیکنه رو دستمال نبند ولی پس چرا این تعداد آدمی که دیدم هیچکدوم برام قابل مقایسه با محمد نبود ؟ با هیچکدوم این کانکشن عاطفی رو نتونستم برقرار کنم . الان هم واقعا نمیدونم چی میشه خودمو گول نمیزنم ولی امیدوارم به جایی برسه همین.

نظرات 6 + ارسال نظر
رضوان پنج‌شنبه 22 تیر 1402 ساعت 01:22 https://nachagh.blogsky.com/

سلام مارال .من از وبلاگ ترانه اومدم اینجا.محمد که دارو میخوره و تحت کنترل هست با تو نرد عشق می بازه .اما بستری جدید داشته یعنی داروهاشو نخورده .من مربی پرستاری در بخش روان پزشکی بوده ام .نمی خوام بگم خیلی می دونم ولی یه چیزایی دیده ام .مهربونی آقایون بو داره ولی ما خانوما چون نیاز به مهربونی شون داریم می افتیم د ر مکانیسم دفاعی انکار.حواست را خوب جمع کن با تو بازی نشه.تو هم بچه داری هم خونه هم ماشین و هم تامین مالی هستی .اگر جناب م (محمد)فرموده اند !حیفم میاد از تو حروم بشی با من ولی باز دوباره فیلش یاد هندوستان می کنه ...
با من باش
سرت را بذار رو شونه هام
باید برات قصه دختری را بگم که به خاطر مهر طلبی

ممنون از نظرت امیدوارم که نظرت درست نباشه در موردش ولی نمیتونم بگم درست نیست . لطفا بقیه ماجرا رو بنویس برام . ممنونم

زری.. سه‌شنبه 20 تیر 1402 ساعت 12:27

مارال جان این پست ها را با هم خوندم، ممنون که برامون نوشتی.
در مورد حست به محمد من تا حدودی میتونم درک کنم، اینکه نمیتونی تحلیلش کنی و یا دلیلش را بفهمی اما میفهمی که این حس واقعی هست و یه چیزی ته دلت این حس را دوست داره و برای برگشتش خوشحال میشه، چیزی که بقیه نتونستند برات انجام بدهند. اینطوری که متوجه شدم این حس دوطرفه هست و از این بابت خوشحالم. امیدوارم به جاهای خوبی برسه:)

بله زری جان منم حس میکنم دو طرفه است . ممنون از لطفت

رهآ سه‌شنبه 20 تیر 1402 ساعت 06:49 http://Ra-ha.blog.ir

امیدوارم خیلی زود به اون عشق و ارامشی که میخوای برسی

ممنونم و منم امیدوارم

ندا دوشنبه 19 تیر 1402 ساعت 23:15 https://mydailyhappenings.blogsky.com

سلام. امیدوارم بهترین ها برات اتفاق بیفته.
ولی اینجور که مشخصه ایشونم به شما حس خوبی داره، منم امیدوارم این رابطه به جاهای خوبی برسه. حیفِ دوتا آدم که با هم حالشون خوبه پیشِ هم نباشن

ممنون از نظرتون . کلا یه حس کاملا یه طرفه نمیتونه باقی بمونه مخصوصا توی سن ما

حکیم بانو دوشنبه 19 تیر 1402 ساعت 21:45 http://luminouse46.blogfa.com

سلام. واقعا خانم هایی که به خصوص از لحاظ مالی مستقل باشند از یک رابطه فقط ساپورت عاطفی و روانی رو می طلبند.
این که تو بیمارستان اعصاب بستری شده کمی نگران کننده نیست؟ احیانا دارو نمی خورند؟ چون افتادن تو رابطه ای که بعدا سوهان روح بشه خیلی فرسوده کننده است. هر چند که شما خانم تحصیل کرده و اجتماع دیده ای هستید. ولی این کامنت من یه ابراز نگرانی در مورد هم جنس خودمه. امیدوارم همیشه همه چیز براتون خوب پیش بره.

جزییات مراجعه به بیمارستانش رو نمیدونم ولی میتونه نگران کننده باشه یا اینکه مثل خودم باشه که تحت کنترل هستم

شادی یکشنبه 18 تیر 1402 ساعت 23:41 http://setarehshadi.blogsky.com/

من فکر می‌کردم این ماجراها مال قدیمه نمی دونستم الان در جریانه، حالا جالب تر شد موضوع

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.