یادداشتهای من

دفترچه یادداشت یه خانم متولد اوایل دهه 50

یادداشتهای من

دفترچه یادداشت یه خانم متولد اوایل دهه 50

۲۱ جون ۲۰۲۳

نمیدونم چند وقت بود از آقای میم (محمد) هیچ خبری نداشتم که تولدش شد و من بهش تبریک گفتم و اونم به چند ثانیه نرسید که جواب داد و یه کم حال و احوال کردیم . هیچوقت نشد یکیمون بعد از چند وقت از اون یکی خبر بگیره و طرف مقابل سرد برخورد کنه . همیشه جوری پیش میرفت که انگار طرف دوم هم بدش نیومده . یه مقدار چت کردیم  و وقتی اومدیم خداحافظی کنیم گفت به آقاتون سلام برسون ! من گفتم بزرگیتونو میرسونم . گفتم حالا یا شوخی کرده یا یه دستی زده و یه چیزی گفته . بعد گفت ماشالله چقدرم خوش تیپ و جوونه . دوزاریم افتاد گفتم کجا منو دیدی ؟ وقتی جاشو گفت دیگه مطمئن شدم با آقای ع (علی ) منو دیده . بهش گفتم از تورنتو رفت . گفت چی به سرش آوردی که از شهر در رفت ؟ و طبق معمول شوخی کردیم با هم . 

بعد ازش پرسیدم سگ آوردی ؟ گفت آره و پرسیدم نژادش چیه و اسمش چیه و بعد براش تعریف کردم که وقتی مجرد بودم تو تهران یه گربه اومد خونمون و تو حیاط ما بچه هاشو بدنیا آورد و خیلی زود گذاشت رفت و من و خواهرم دوتا از این گربه ها رو بزرگ کردیم و وقتی بزرگ شده بودن روزا میرفتن تو کوچه خیابون ولی عصرها وقت غذاشون میومدن و خیلی با ما خوب بودن یکیشون مال من بود و یکیشون مال خواهرم . خواهرم که نامزد کرد گربه اون ناپدید شد و دیگه نیومد منم سر به سر شوهر خواهرم میگذاشتم که تو رقیب عشقیش شدی و میخندیدیم و فکر میکردیم شانسی نامزدی خواهرم با رفتن گربه اش  همزمان شده اما بعدها که من نامزد کردم یه روز گربه من اومد و من و نامزدم رو دید رفت و دیگه هیچوقت ندیدیمیش و دیگه قضیه عجیب شد . اینو که تعریف کردم محمد گفت منم که تو رو با اون طرف دیدم همین حال گربه ات شدم !!! من فقط استیکر خنده گذاشتم ‌.

اما این حرف و یه چیزایی دیگه  خیلی خیلی روی دلم مونده بود. نه تلفنی حرف میزد نه قرار میگذاشت برای همین نشستم و ۵ تا ویس رکورد کردم . همه چی رو گفتم . دلیل اینکه به دوستش زنگ زدم . گله از اینکه حتی از من نپرسیدی برای چی به دوستم زنگ زدی . تمام استرس هایی که براش کشیدم تمام گله گی هایی که داشتم رو رکورد کردم . ولی نمیدونستم فرستادنش درسته یا نه برای همین نفرستادم ولی یک هفته بعد براش فرستادم . اونم گوش داد و جوابی نداد و این یه کلوژر برای من شد که خیالم رو راحت کرد و پرونده رو بستم .

بعد از این ماجرا دیگه دیت قابل توجهی نداشتم . فقط یک نفر بود که عکسش اصلا جالب نبود ولی یه کم چت کردیم و کلی حرف زدیم فرداش همینطور و پس فرداش همینطور و بعد یک هفته که هم رو دیدیم وا رفتم . خودش خیلی بدتر از عکسش بود و مساله ظاهر خودش نبود بلکه طرز لباس پوشیدنش و موهاش و غیره هم خیلی بد بود . اونم تو هفته بعدش تموم شد و همین . 

نظرات 1 + ارسال نظر
سما پنج‌شنبه 1 تیر 1402 ساعت 04:24

سلام مارال جان
من خیلی وقته میخونمت ولی اولین باره کامنت میذارم
خواستم بدونی که از خوندن خاطراتت و کلا نوشته هات لذت می برم چون خیلی با صداقت مینویسی
امیدوارم بالخره یه روزی یار خوبی که لایقت باشه پیدا کنی

سلام سما جان . چه کامنت دلنشینی گذاشتی . خیلی ممنونم ازت

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.