یادداشتهای من

دفترچه یادداشت یه خانم متولد اوایل دهه 50

یادداشتهای من

دفترچه یادداشت یه خانم متولد اوایل دهه 50

۱۹ جون ۲۰۲۳

یه مدتی بعد از اون باری که میگم  آقای میم (محمد ) رو برای آخرین بار دیدم هی جسته و گریخته از هم خبر داشتیم و نداشتیم که دیدم یه چیزهایی به کنایه میگه و من اصلا نمیفهمیدم منظورش چیه و بعد بالاخره معلوم شد که یکهو  فهمیده من با دوستش تلفنی حرف زدم و کلی شاکی شده بود ازم و گفت آبروی منو بردی و من از تو انتظار نداشتم و اینا یه کم بحث کردیم ومن ازش معذرت خواستم بعد یه مدت دیدم تلفنهاش به من داره زیاد میشه و همش یه بهانه ای میاره که هم رو ببینیم . منم هی جا خالی میدادم . آخرش شمشیر رو از رو بستم و گفت اگه میخوای همدیگه رو ببینیم باید بشینیم شرایط همدیگه رو بشنویم و اگه قبول میکنیم ادامه بدیم اول گفت باشه ولی طبق معمول درست قبل قرارمون زیرش زد و گفت بیخیال و منم گفت پس همدیگه رو بلاک کنیم . گفت چه کاریه مگه بچه ایم ؟ گفتم این رابطه شل کن سفت کن چیه ؟ از فردا هم رو بلاک کنیم . جواب نداد ولی من این کارو کردم و انگار خیلی براش سنگین تموم شد . گرچه بعد چند ماه از بلاک درش آوردم . 

دیگه خیلی گذشته بود از آقای میم ( محمد) و هیچ خبری از هم نداشتیم . از عکس پروفایلش فهمیدم مسافرت رفته و بعد یه سگ آداپت کرده و براش خوشحال بودم . مدتی هم بود به غیر از بامبل تو تیندر هم عضو شده بودم که یک آقایی بی مقدمه بهم پیغام داد ظاهرا تیندر این قابلیت رو داره که آقایونی که حق عضویت میدن میتونن پیغام اول رو بدن . ایرانی بود و آقای ع (علی ) میگذارم اسمشو . من لایک نکرده بودمش چون من کسی که خیلی از خودم کوچیکتر باشه رو تو فیلترم نمیارم و ۴ سال ازم کوچیکتر بود و خیلی معقول و منطقی سر حرف رو باز کرد و چت کردیم و چند روز بعد قرار گذاشتیم و یه چایی با هم خوردیم و واقعا از دیدنش جا خوردم . ظاهرش خیلی خیلی بهتر از عکساش بود و بسیار با شخصیت و اصلا حس نمیکردم ازم کوچیکتره چون خیلی پخته بود و راستش شرایطش هم به قول اینجایی ها Too good to be true. دو تا فوق لیسانس از بهترین دانشگاه‌های ایران و کانادا داشت و تو یه شرکت رتبه نزدیک به سقف رو داشت . بعدها فهمیدم درآمدش خیلی خیلی زیاده ولی خوبیش این بود که اصلا حرف پول نمیزد . خوش لباس بود ولی مارک لباسش رو تو چشم آدم نمیکرد و خیلی خاکی . اطلاعاتش خیلی زیاد و  بسیار باهوش و خلاصه همونطور که گفتم  Too good to be true. به نظر خیلی مشتاق میومد و هفته ای دوبار حتما همدیگه رو میدیدم به غیر از هفته هایی که میرفت شهر دیگه ای که دخترش رو ببینه . وقت زیادی برای کارش و دخترش میگذاشت که هر دوش برای من خیلی پوئن مثبت بود . دو هفته بود همدیگه رو میدیدیم که عید نوروز شد و برای من عیدی خرید و من ذوق مرگ شدم و وقتی کادو ها رو تو خونه درست وارسی کردم فهمیدم خیلی گرونتر از چیزی هست که فکر میکردم . من براش عیدی نگرفته بودم ولی کمتر از یک ماه دیگه اش تولدش بود و منم با همون قیمت براش کادو گرفتم و جبران کردم  گرچه اون رقم برای من خیلی بالا بود . الان همه فکر میکنن با باسن افتادم تو عسل نه ؟ ولی یه چیزی جور نبود . انگار آدم من نبود . آدم خیلی خوبی بود ولی مدل من نبود . کم کم حوصله ام سر میرفت کنارش . آدم حوصله سر بری نبود ولی مدل من نبود . مثلا میگفتم بریم خرید هفتگی برای خونه ات بکنیم و بیاریم بشوریم بگذاریم تو یخچال ؟ (تقریبا بیشتر هفته ها با آقای میم - محمد- این کارو میکردیم ) گفت نه من غذا خونه نمیخورم . ظهرها بیرون میخورم شب هم یه چیز ساده میخورم . گفتم خب میوه چی ؟ گفت تو شرکت هست بعضی اوقات میخورم . هر هفته یه رستوران جدید میرفتیم و رستورانهای خیلی خوب رو میشناخت و هیچوقت نگذاشت من حساب کنم منم در عوض بلیط کنسرت گرفتم و با هم رفتیم و خیلی خوب بود ولی اون حس شادی که کنار آقای میم (محمد) حس میکردم نبود ولی با خودم گفتم خب اون در کنار اونهمه شادی که داشتی کلی هم غم برات داشت . این خنثی است پس اوکیه و بودنش خوبه . هیچ بحثی با هم پیدا نکردیم توی اون مدت و حتی یکبار به من گفت با هر خانمی آشنا میشم ازم گله میکنه که چرا دایم باهاش چت نمیکنم و چرا بیشتر براش وقت نمیگذارم ولی تو نمیگی . گفتم من از اینک کارت مهمه و برای دخترت اهمیت قایلی خوشحالم و خودمم آدم بیکاری نیستم که بخوام دایم با کسی باشم . یک شب قرارمون رو عوض کرد چون رییسش که یه کشور دیگه بود و ساعتش با ما فرق داشت باید بهش زنگ میزد و بعدش از سر ادب ازش پرسیدم صحبتهات خوب بود با رییست و همه چی رو به راه بود ؟ گفت راستش باید در موردش صحبت کنم و بعد زنگ زد که یه پروژه در ونکوور به مشکل خورد و باید برم جمعش کنم وگرنه ممکنه شرکت به مشکل بخوره ورفت ونکوور ولی گفت ویکند برمیگردم که هم رو ببینیم ولی برنگشت و طول کشید و بعد یه متن خیلی خیلی محترمانه وقشنگی برام فرستاد که گفتن این حرف خیلی برام ناراحت کننده است و انگار من اصلا وقتش رو ندارم که وارد رابطه بشم و بعد یه بار تلفنی حرف زدیم و خیلی بعدش هم یک بار هم رو دیدیم و قشنگ خاتمه دادیم قضیه رو و با اینکه دوست داشتم باهاش باشم ولی فاجعه ای هم برام اتفاق نیفتاد وقتی تموم شد  حتی وقتی از آپدیت کردن پروفایل تیندرش به نظرم اومد که داستان کارش بهانه بوده و فقط محترمانه منو پیچونده  بازم خیلی ناراحت نشدم و از اینکه هم خیلی خوب تمومش کرده و نگذاشته طولانی هم بشه که من بهش وابسته بشم  ازش ممنون بودم .

پ . ن . تعداد بازدید کننده خیلی زیاده و برام عجیبه و از اونطرف تعداد کامنت هم کمه و برام عجیبه !  

نظرات 6 + ارسال نظر
شادی سه‌شنبه 6 تیر 1402 ساعت 04:26 http://setarehshadi.blogsky.com/

منتظر بقیه اش هستیم

چشم

مهتاب چهارشنبه 31 خرداد 1402 ساعت 00:08

خیلی خیلی ممنونم از پاسخ هاتون

شکوه سه‌شنبه 30 خرداد 1402 ساعت 01:03

سلام من چند روزه اینجا روپیداکردم وکل ارشیوتون روخوندم.میشه لطف کنید داستان ازدواج ودلیل جدایی تون روتعریف کنید.

سلام . نه متاسفانه اون قسمتها رو نمیخوام اینجا بگم

سلام سه‌شنبه 30 خرداد 1402 ساعت 00:41

خب خیلی ها می خونند
ولی ترجیح می دهند نظر ندهند
کلی وبلاگ را می خوانم ولی از ده‌ها مطلبی که می خوانم شاید تنها یک بار نظر بدهم
معمولا اینگونه دیت ها که اساس و بنیادی ندارد
همین گونه خاتمه می یابد
میگن وقتی خطبه ی عقد بین زوج بر قرار شود
عشق و عاطفه در همان لحظه ایجاد می شود
و روزی آنها هم زیاد می شود و آرامش در زندگی پیدا می کنند
ولی ارتباط های خارج از آن آدم در برزخ هست که آیا سرانجام دارد و یا نه
البته خانمها بیشتر از اینگونه رابطه ها به خاطر عاطفی بودنشان آسیب می بینند

مرسی که نظر دادین

اعظم 46 سه‌شنبه 30 خرداد 1402 ساعت 00:27

سلام مارال خانم می خونمت خیلی قشنگ می نویسی داستان دیت ها رو می خونم برام جالبه که چرا بعضی مردا تا می خواد رابطه جدی بشه جا خالی می دن؟

چی بگم ؟ باید از خودشون پرسید

مهتاب دوشنبه 29 خرداد 1402 ساعت 22:23

سلام
وبلاگ زیبایی دارین
به سبک ترانه خانم از دیتها می نویسید خیلی جامع تر شده انگار مثل درد و دل خودمونیه
راستش خیلی سوال در مورد مهاجرت به کانادا دارم . منم زندگی خوبی ندارم با همسرم شاید بخوام جدا شم و با دخترم به کانادا مهاجرت کنم
کاش اگر زمان داشتین در مورد سن مهاجرت . شرایطی سنی برای کار گرفتن با تحصیلات لیسانس و فوق لیسانس توی کانادا اطلاعاتی بهم بدین . اینکه شرایط بازنشستگی اونجا چطوریه ... چند سال باید کار کرد . من 42 ساله م هست . فوق لیسانس دارم . لیسانس از یه دانشگاه خوب و مطح دولتی و فوق آزاد علوم تحقیقاات .. و توی لینکدین و سایتهای کاریابی هم که جستجو کردم انگار کار برای رشته م هست .....

بله کاملا از ترانه جان تقلید کردم البته با اجازه خودش
در مورد مهاجرت اصلا اطلاع ندارم چون خودمون تقریبا ۱۷ سال پیش لند کردیم و ۴ سال قبلش اقدام کرده بودیم و از اون موقع تا حالا صد جور قانون مهاجر گرفتن کانادا عوض شده . اما در مورد کار گرفتن اصلا شرط سنی وجود نداره و تو رزومه ها سن رو نمینویسیم و مثل ایران هم روی سن حساس نیستن . برای بازنشستگی هم سن خاصی وجود نداره ٬ هر وقت اونقدر پول داشتین که لازم نبود کار کنین میتونین بازنشسته بشین یا اگه توان کار نبود میشه از کار افتادگی اعلام کرد . بازنشستگی مثل ایران دولتی نیست و هر کی برای خودش پس اندازه میکنه کاملا متفاوته با ایران

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.