یادداشتهای من

دفترچه یادداشت یه خانم متولد اوایل دهه 50

یادداشتهای من

دفترچه یادداشت یه خانم متولد اوایل دهه 50

۱۷ جون ۲۰۲۳

خب آقای ح (حمید ) کسی نبود که راحت ول کنه . جوری نبود که بگم سریش و مزاحم بود اما به هر صورتی که بود ارتباطش رو حفظ میکرد . بارها به من گفت اگه نمیخوای دیت من باشی اشکال نداره ولی ازت میخوام دوستم باقی بمونی . تو تنها کسی هستی که من از حرف زدن و معاشرت باهاش لذت میبرم . نه حرفش غیر معقول بود و نه رفتارش بنابراین دلیلی نداشت که باهاش مخالفت کنم . حتی همون دفعه اول که دیدمش تو ماشین اون نشستیم و حرف زدیم و بعد که گفتم خب من برم گفت تا ماشینت میام و منو همراهی کرد بعد گفت اجازه میدی بغلت کنم برای خداحافظی که من گفتم آره و خیلی محترمانه و دوستانه بغلم کرد . یعنی میخوام بگم خیلی ملاحظه کاره . حالا بازم ازش میگم . 

کماکان آقای میم (محمد ) رو میدیدم و نمیدیدم یعنی یه وضی . یه زمانی شد که احساس کردم افسردگیش به اوج رسیده و هر کاری کردم که دکتر بره قانع نشد و فکر کنم تماسمون هم قطع شد و من خیلی نگرانش بودم و نمیدونستم چکار کنم . دوست نداشتم به اورژانس اجتماعی خبر بدم چون ممکن بود براش خیلی دردسر بشه و خیلی خیلی ناراحت بودم که چرا براش کاری نمیتونم بکنم و نکنه الان یه بلایی سر خودش بیاره و ... یادم اومد اسم دوست صمیمیش رو خیلی ازش شنیدم و سرچ کردم و پیداش کردم تو اینستاگرام و بهش پیغام دادم و قرار گذاشتیم تلفنی صحبت کنیم .دوستش تورنتو نبود و یکی از شهرهای امریکا بود اما صحبت کردیم . خیلی کوتاه و بهش گفتم من نگرانم آقای میم هستم اونم یه جوری به من فهموند که نگران نباش و اون ظاهر قضیه رو شلوغش میکنه و حالش اونقدر هم بد نیست و تمام. من و آقای میم هم به روال خودمون بودیم و طبق معمول باز تماسمون برقرار شده بود و انگار من یه جوری داشت قلقش دستم میومد و وقتی خیلی میخواست شلوغش کنه من یه مدت تنهاش میگذاشتم تا آروم بشه و بعد خودش سراغم رو میگرفت و دیگه نگرانش هم نمیشدم . کم کم داشتیم از وضع جاست فرندی در میومدیم و به دیت تبدیل میشدیم . نسبتا داشت خوب پیش میرفت که جابجا شد و شبش اومد دنبالم رفتیم بیرون فست فود خوردیم و قرار شد فردا عصرش برم خونه اش و یک کم تو چیدن وسایل کمکش کنم که صبح رفت پیاده روی و از خودش اونجا سلفی گرفت و برام فرستاد و یه کم صحبت کردیم و خوب و خوش اما  یه ساعت بعد تکست داد که ما هیچ جا نمیرسیم و برنامه بعد از ظهر کنسله وکلا هم کنسله و من رو باز شوکه کرد . یعنی هر بار که فکر میکردم دیگه داره خوب پیش میره بازم منو سورپریز میتونست بکنه . من اصلا نمیفهمیدم چی شده و یکی دوتا تکست دادم و اونم خیلی محترمانه ولی سرد جواب داد و منم بیخیال شدم گفتم باز حالش بد شده و بذارم راحت باشه وقتی حالش بهتر شد سعیم رو بکنم که بفهمم چی شده ولی اون شبی که رفتیم بیرون شد آخرین باری که دیدمش و تمام . 

حالا میفهمم که چیزی که واقعا منو اذیت میکرد این برک آپها نبود بلکه این بود که بدون خاتمه یا کلوژر بود . اصلا نمیهفمیدم چی شده و یکهو تموم . یه بار بهش گفتم تو من محکوم میکردی و حکم اعدام هم میدادی و اعدام هم میکردی در حالی که من حتی نمیدونستم اتهامم چیه . 

دیگه واقعا بریدم و بیخیالش شدم البته خدا میدونه تو دلم چه خبر بود . یعد با یه آقایی آشنا شدم که تو ایران پزشکی خونده بود ولی تو کانادا رجیستر نبود و یه کم چت کردیم و با عرض معذرت از پزشکها با اینکه من از دوره جوانی از پارتنر پزشک فراری بودم قرار شد هم رو ببینیم . قرار گذاشتیم تو یه محل پیاده روی و یه مقدار قدم زدیم و با توجه به اینکه برف زیادی اومده بود سخت بود برام راه رفتن و سرد هم بود و چون نمیخواستم ازش کمک بگیرم و کفشم هم صد در صد راحت نبود خسته ام کرد. بعدش گفتیم بریم چایی بخوریم رفتمی کافی شاپ و ایستادیم چایی سفارش بدیم و فقط یک نفر تو اون کافی شاپ کار میکرد و کسانی که قبل ما بودن خیلی لفت دادن و نمیدونستن چی سفارش بدن و هی عوض میکردن و واقعا تقصیر اون کسی که اونجا کار میکرد نبود ولی من خیلی کلافه شدم . وقتی نوبت ما شد طرف گفت ببخشید که معطل شدین و من گفتم  Yes, it took a while. هیچی این آقای دکتر که الان یه ساعت بود میدیمش برگشت گفت چرا باهاش اینطوری حرف زدی ؟ اون که تقصیری نداشت و واقعا برخورد بدی باهام کرد . من به روی خودم نیاوردم و یکی دوبار دیگه تلفنی صحبت کردیم ولی مطمن شدم که خیلی دستور بده هست و من عمرا باهاش کنار بیام یه بار بهش تکست دادم که ما مثل هم نیستیم و بهتره وقت هم رو تلف نکنیم . انگار جا خورد اول گفت باشه بعد هی اومد گفت این روزا سرم شلوغ بوده و تو حال خودم نبودم و بعد دید نه من محکم حرف میزنم بیخیال شد اما یک بار دیگه که برای کاری هم رو دیدیم بهش گفتم این برخوردت باعث شد که بفهمم به درد هم نمیخوریم . بهم گفت پس چرا بهم نگفتی دلیلش رو ؟ گفتم یعنی میخواستی از اون به بعد وانمود کنی که برخوردات اینطوری نیست ؟ خب این طبیعت توست . گفت آره درسته و بازم یه مقدار کش داد ولی تموم شد . 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.