یادداشتهای من

دفترچه یادداشت یه خانم متولد اوایل دهه 50

یادداشتهای من

دفترچه یادداشت یه خانم متولد اوایل دهه 50

766 - کار ...

- تقریبا از فردای روزی که شرکت بهم گفت نیا چند تا پروژه بهم ارجاع شد . حالا میگن پروژه ... ولی فقط یکیشون یه طراحی درست و حسابیه . یکی که دیروز تحویل دادم تبدیل یه زیر زمین کامل نشده به یه واحد دو خوابه بود . پروژه ای  که الان دستمه یک کم از اینی که گفتم بزرگتره و یه کم عجله ای هست دارم به کوب روش کار میکنم . 

اون طراحیم هم تقریبا تموم شده منتظر مشخصات سازه ای از مهندس سازه هستم که تکمیلش کنم . چه مهندس سازه ای هم ... یعنی منو دق داره میده . نه دقت داره ُ نه به نظر میاد کارش رو بلده و نه عجله ای توی کارش داره .یعنی رسما یک دق به معنای واقعی . جالبه که ایشون توی همون شرکتی که مدت کمی کار میکردم کار میکنه و از همون طریق هم به من پروژه رو داده و ایشون هنوز توی اون شرکت کار میکنن ولی من نه !! 

- احساس میکنم هر کجای دنیا بری آسمون همون رنگه . من هر چیزی رو نمیدونستم میپرسیدم چون دلم نمیخواست وانمود کنم بلدم و بعد گند بزنم . این مهندسه خیلی خیلی بیسواده و خیلی با اعتماد به نفس ناقض کارهاشو  انجام میده . اون روز نشستیم کلیات پروژه رو با هم هماهنگ کنیم . یه جا گفت این قضیه رو اینطوری حل کنیم . پرسیدم چطوری و از چه مصالحی میخوای استفاده کنی ؟ گفت کاری نداره ! گفتم باشه دقیقا چه مصالحی استفاده میکنی ؟ گفت معلومه ! گفتم خب بفرمایید که منم متوجه بشم ... آخرش یک کلمه حرف از دهنش در نیومد و معلوم شد هر دو نمیدونیم ولی من هی میپرسم و میگم نمیدونم ُ اونم با اعتماد به نفس میگه معلومه !!!! 

از جلسه اومدم بیرون و فکر کردم به اینکه اون هنوز کارش رو داره ولی من نه.

- از وقتی هوا گرم شده و بچه ها دوچرخه خریدن دیگه نمیبرمشون مدرسه . خودشون میرن و میان . چند روز پیش پسرم رفت و بعد چند دقیقه تلفن زد که مامان جلوی یه خونه یه عالمه کتاب گذاشتن و من با دوچرخه نمیتونم برشون دارم میای بر داری ؟ گفتم باشه . رفتم و دیدم دوتا کیسه بزرگ و تمیز گذاشتن جلوی در یه خونه و پر کتاب هست . ظاهرا این وسط هم یه خانمی از خونه میاد بیرون و پسرم میپرسه میتونیم کتابها رو برداریم اونم میگه آره خلاصه دو تا کیسه بزرگ کتاب توش بود کاملا هم سالم و خوب فعلا وسط امتحان بچه هاست و گفتن بعد امتحانها باید ببینن کدوماش به دردشون میخوره . راستش همین الان داریم ازشون حض بصری میبریم . 



نظرات 3 + ارسال نظر
م جمعه 28 تیر 1398 ساعت 06:36

پسرم میپرسه میتونیم کتابها رو برداریم اونم میگه آره خلاصه دو تا کیسه بزرگ کتاب توش بود کاملا هم سالم و خوب فعلا وسط امتحان بچه هاست و گفتن بعد امتحانها باید ببینن کدوماش به دردشون میخوره . راستش همین الان داریم ازشون حض بصری میبریم . ..........................یه عکسی از جلدشون برام میفرستی ما هم حظ ببریم؟میدونی که من چه خوره کتابی هستم :)
+
والا ما هر چی از اینها دیدیم اول میگن حالا تو یه ملیارد بده تا بعد ما همشو یه جا بهت میدیم . بعد هم جیم میشن . یعنی کلاهبردارن......................تجربه شخصی خودتو برام بگو
+راه رفتن روی چمن؟ میشه همون انتقال انرژی های طبیعت ، این خوبه ولی انرژی های ماورایی رو چه می کنی؟ اون مهمتره

اعظم 46 پنج‌شنبه 6 تیر 1398 ساعت 09:59

اکثر خانم ها ضربه از کمی اعتماد به نفس شون رو می خورن
نگران نباش کار تو کار پیدا می شه کارات ذو خوب انجام بئی خودش یه تبلیغه برا کارات

راستی از تلگرام می تونی برا بازار یابی استفاده کنی

ممنونم

مجی پنج‌شنبه 30 خرداد 1398 ساعت 21:12

سلام
وای زشت دم خانه مردم وسیله بر ندار /
من که این کار نمیکنم

اصلا زشت نیست. اینجا وسایلی که نمیخوان رو میگذارن دم در که هر کی خواست برداره . کتابها هم کاملا تمیز و توی کیسه تمیز بود .

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.