یادداشتهای من

دفترچه یادداشت یه خانم متولد اوایل دهه 50

یادداشتهای من

دفترچه یادداشت یه خانم متولد اوایل دهه 50

742-بدون عنوان

- مدتی که ننوشتم خیلی حالم گرفته بود . یه مصاحبه کاری رفتم و جواب رد بهم دادن و خیلی خیلی حالم گرفته شد چون شرکت خیلی  خوبی بود . یکی دیگه قبلش رفته بودم و از این شرکتهای دوزاری بود و اصلا پیگیری نکردم . دوتا پروژه بهم ارجاع شده که فعلا اونی که کوچیکتره و زود تموم میشه رو شروع کردم و امیدوارم دومی رو شروع نکنم یعنی قبلش کارثابت برام پیدا بشه . 

- حالا اگه ایران بود دودستی میچسبیدم به پروژه ها ولی اینجا خیلی مزخرفه یعنی تا حقوق ثابت نداشته باشی اصن برات ارزش قایل نیستن حتی اگه ملیونی تو حسابت داشته باشی . نه وام مسکن نه وامهای دیگه بهت تعلق نمیگیره . 

- خلاصه اصن یه وضی هستم ها . باز خوبه دو روزه درگیر این پروژه شدم یه کم کمتر وقت میکنم به نگرانیهام فکر کنم  .


- از پارسال هی به پسرم میگم برو سر کار . تابستون اول با بهانه اینکه باید کلاس ESL  برم سر کار نرفت . تعطیلات کریسمس گفتم برو سر کار ( چون اون موقع مردم خیلی خرید میکنن شغل موقت زیاد پیدا میشه ) باز نرفت . این تابستون گفتم برو انقدر نرفت تا تموم شد بعد هم بهونه کرد که اسباب کشی داشتیم . خب این فوقش یه هفته بود نه دوماه . دوباره این یکی کریسمس بهش گفتم گفت باشه ولی نرفت . منم نمیتونم خیلی بهش بگم که از کوره در میره . ولی دیگه بهش گفتم امتحانات امروز تموم شد فرداش میری سر کار . فکر میکنم جدی گفتم ولی حالا معلوم نیست این کارو بکنه یا نه ..

نظرات 7 + ارسال نظر
مجتبی شنبه 13 بهمن 1397 ساعت 09:16

خارج که مفت دیگه میگن اصلا پول نمیگیرن

چیو پول نمیگیرن ؟!

مجتبی چهارشنبه 10 بهمن 1397 ساعت 06:55

سلام کجابی دختر خوش میگذره از خارج بگو

خارج که میگن جای قشنگیه اما آدماش بًدًن

مجتبی یکشنبه 7 بهمن 1397 ساعت 14:44

کجایی پس چرا نیستی

مجتبی یکشنبه 7 بهمن 1397 ساعت 00:33

خدایی کار ثابت خوب

مجتبی دوشنبه 1 بهمن 1397 ساعت 12:11

عجب خارجی رفاین خوبی

امین شنبه 29 دی 1397 ساعت 21:53 http://alefkaf1984.blogsky.com

جالبه که مادرم هیچوقت در مورد کار یا چیزای دیگه و کلا جز موارد مذهبی قبلا و اینروزت کلا هیچی تا حالا بهم حرفی نمیزنه.روابط خیلی کلاسه شده و گاهی کاملا جدی.حدیدا وقتی زنگ میزنه بهم میگه مامان جان فلان کار و بکن قربونت برم...و من کلی ذوق مرگی میشم...هرچی سنش بالاتر میره جیگر تر میشه گویا...وقتی پدرم مرد من 18 سالم بود و اون 36 سال.هیچ وقت و دقیقا هیچوقت ناز من و نکشید و البته احتمالا خودم هم باعثش بودم ولی ناراضی نیستم که الان گاهی بهم میگه از تو که خیالم راحته ...
بزار بقیه شو تو وبلاگم بگم...سوژه دادی دستم

حتما میخونم .

م جمعه 28 دی 1397 ساعت 08:18 http://relations-philosophy.blogfa.com/

ای بابا...همین دلسوزیای مادرانس که پسرا رو لوس می کنه مادر! آخه مادر!

دلسوزی رو انکار نمیکنم اما غیر از اینکه بچه ها تو سن تین ایجری ممکنه لجبازی کنن ُ پسر من سالهابا یه سری مشکلات دست و پنجه نرم کرده و باید باهاش مدارا کنم .

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.