یادداشتهای من

دفترچه یادداشت یه خانم متولد اوایل دهه 50

یادداشتهای من

دفترچه یادداشت یه خانم متولد اوایل دهه 50

685 - هویجوری

میگن بی خبری و خوش خبری ، درسته ؟ یعنی اگه از کسی خبر نداری حتما حالش خوبه . ولی فکر نمیکنم اینطور باشه . هویجوری

کتاب سمفونی مردگان رو شروع کردم . یه مقداریش رو خوندم ولی راستش خیلی از قلمش خوشم نیومد تمومش میکنم ببینم چطوره . راستش یه جایی بودم نزدیک یک ساعت بیکار بودم دیدم توی فیدیبو اینو دارم و دنیای سوفی . اینو شروع کردم .

کار توی شرکت زیاده و بعضی اوقات وحشتناک میشه نه از زیادی کار ، انقدر کارهای مختلف از پروژه های مختلف ارجاع میشه کلی از انرژیم برای سوئیچ کردن بین کارها تلف میشه ، البته یه جورایی هم عادت کردم . اما فکر میکنم یه مقداری هم کم انرژی هستم . هفته گذشته یه مشکلی داشتم دو روز نرفتم سر کار فکر کردم برام خوبه اما بعدش یک اتفاقهایی افتاد که تخلیه انرژی شدم . نمیدونم چرا فکر میکنم ضعیف شدم مخصوصا از نظر روحی . با یک اتفاق انرژیم از دست میره . این قضیه از سالها پیش برام شروع شد . پسرم از بچگی یه مشکلاتی داشت یه وقتهایی که لج میکرد یه کارهای غیر عادی میکرد . اوایل یه جورهایی مقاومت میکردم بعدش کم کم متوجه شدیم توی یه حمله عصبی از رفتارهاش که قرار میگیرم یکهو دست و پام شل میشه و چشمام سیاهی میره انگار تمام انرژیم تخلیه میشه . نمیدونم این مشکل متداولی هست یا نه چیزی در موردش نشنیدم .

دخترم هوس کرده عید بریم شیراز ، من که حالش رو ندارم ولی واقعا دلم میخواد اون خوشحال باشه .

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.