یادداشتهای من

دفترچه یادداشت یه خانم متولد اوایل دهه 50

یادداشتهای من

دفترچه یادداشت یه خانم متولد اوایل دهه 50

۲۷دسامبر ۲۰۲۳

- خب چند روز مثل برق و باد از تعطیلات گذشت 

- از اول تعریف کنم . بالاخره کاتر رو برای کار آشپزخونه خریدم و پسرم شروع کرد . هنوز تموم نشده ولی انقدر با دقته که یه دیوار که تموم شده منو ذوق مرگ کرده و همش میگم چرا زودتر اینکارو نکردم . چقدر خوب شده . بقیه اش هم داره انجام میشه و چیزی نمونده تا آخرش و واقعا خوب شده . مشکل بزرگ پسرم ایده آل گراییش هست که چون نمیتونه یه کاری رو پرفکت انجام بده کلا بیخیالش میشه ! اینو پدرش هم داره و چون اون حافظه بسیار ضعیف و راندمان خیلی پایینی هم داره ترکیبشون با هم یه چیز افتضاحی در اومده . 

- دوشنبه ها و پنجشنبه ها من میرم جیم و چون با دوستام میرم و شوهرش که مربیمون هست ازم پول نمیگیره روم نمیشه کلاس رو جابجا کنم یا کنسل کنم . پنجشنبه هم آخرین روزی بود که علی تورنتو بود و جمعه صبح میخواست بره پهلوی دخترش ولی نمیشد پنجشنبه همدیگه رو ببینیم . لب و لوچه ام چهارشنبه شب آویزون بود که دوستم پیغام داد شاید کلاس فردا کنسل بشه و شوهرم سرش چند روزه درد میکنه . منم از خدا خواسته گفتم پس کنسل باشه گفت باشه . درجا به علی تکست دادم که فردا آزادم اونم گفت چون تو وقت نداشتی مدتی بود یکی از کانتراکتورها میخواست منو شام دعوت کنه فردا رو قرار گذاشتم اما یه کم صبر کن ببینم چکار میکنم . اونم زنگ زد و قرارش رو عوض کرد و پنجشنبه اومد پیشم تا از آخرین فرصت استفاده کنیم .

- شنبه صبح عملا تعطیلات شروع شد ولی دو روز اول مثل بقیه هفته ها بود تمیزکاری و شستن و اتو کردن لباس و اینا . بعدش یه کم به دیدن دوستام گذشت و استراحت تا فردا که ظهر باید برم امریکا . 

- شنبه شب یه خانواده از فامیلهای دورمون که اینجا هستن رو به عنوان شب یلدا دعوت کردم . دعوت شام رو قبول نکردن منم گفتم آش درست میکنم عصرونه بیاین . خلاصه صبح رفتم هندونه و لبو خریدم . انار هم تو خونه داشتم . یه آش جو هم بار گذاشتم که دلتون نخواد عاللللی شد . اومدن و خیلی خوش گذشت . فال حافظ هم گرفتیم . ولی چون عصر اومده بودن زود رفتن . بلافاصله به دوستای ورزشیم پیغام دادم که فردا میام آش میارم براتون گفتن الان میام میگیریم و آوردمشون تو اونا هم یه ساعت نشستن و آش رو گرفتن . بعد رفتم غش کردم و خوابیدم  . فرداش که یکشنبه بشه  روز قبل کریسمس بود و با همسایه مون کادو بازی داریم هر سال . من برای دخترش که کوچیکه کادو میگیرم و اونا هم همیشه شکلات میگیرن برامون . تکست دادم که میشه بیام دم در ؟‌ بعد گوشی رو گذاشتم کنار رفتم قهوه درست کردم یکهو دیدم زنگ در خونه زدن . حالا من ژولی پولی و با پیژامه بودم درو باز کردیم دیدیم همشون ( دختر که کلاس چهارم دبستانه و مامانش و مادربزرگش ) پشت در هستن . نگو تکست داده که ما میایم و من ندیدم . حالا من که خبر نداشتم اما اونا هم ژولی پولی تر از من و با پیژامه بودن  و خلاصه آوردیمشون تو و اونا هم یه ساعت نشستن و کلی حرف زدیم و بهمون خوش گذشت و تبادل هدیه کردیم 

اینطورموقعها که مهمون پشت سر هم میومد مامانم میگفت در رحمت به رومون باز شده و واقعا از شنبه شب تا یکشنبه صبح در رحمت به رومون باز بود . دیگه بقیه اش به استراحت گذشت و کارهای عقب افتاده . پسرم هم کم کم داره کار آشپزخونه رو انجام میده و واقعا کارش رو خیلی با دقت و خوب انجام میده اما خب این باعث میشه کارش سریع پیش نره که الان برای من مهم نیست چون مقدار کوچیکی هست . 

- امروز رفتم تو سایت اداره مهاجرت کانادا و دیدم ۱۸۰ روز یا ۶ ماهه برای مامان و بابا درخواست ویزا دادم و هیچچچچی جواب ندادن . همینطور معطلشون هستم تا ببینم چی میشه . بدیش اینه که از اول کارم تو این شرکت ۷ روز مرخصی جمع کرده بودم که ۵ روزش رو از تمام شرکت کم کردن بابت این تعطیلات ( ۱۲ روز تعطیل کردن که ۷ روزش تعطیل رسمیه و ۵ روز از خودمون کم کردن ) و باز تقریبا صفر شدم و البته نگرانی اینکه به مامان و بابا ویزا ندن سر جاش باقیه . 

- فردا میرم امریکا و خیلی ذوق دارم براش . یادم نیست آخرین باری که مسافرت تفریحی رفتم کی بوده . پارسال برای دخترم رفتم امریکا که وقتی برگشتم از خستگی نا نداشتم انقدر که اونجا کار کردم . بعدش سفر یکهویی داشتم برای مریضی پدرم به ایران . سال قبلش هم سفر به ایران داشتم که خیلی جزو استراحت محسوب نمیشه چون هم راهش طولانیه و هم اونجا باید یه سری کار رو انجام داد ..

-خوش باشین