یادداشتهای من

دفترچه یادداشت یه خانم متولد اوایل دهه 50

یادداشتهای من

دفترچه یادداشت یه خانم متولد اوایل دهه 50

هشتم جون ۲۰۲۳

خب میبینم که از همیشه خواننده ها مشتاق تر بودن 

بله اون روز خوب پیش رفت و فردا یا پس فرداش تعطیل بود دعوتم کرد صبحونه رو توی خونه اش با هم بخوریم و ازم پرسید ترجیح میدی درست کنم و بیای یا اینکه بیای با هم درست کنیم . گفتم میام با هم درست میکنیم . رفتم و املت درست کردیم و خوردیم و در حین صبحونه گفت شهر رشت رو خیلی دوست داره بخاطر زنده بودنش و من گفتم فیلم در دنیای تو ساعت چند است رو دیدی ؟ گفت نه گفتم تو رشت اتفاق میفته و یه فیلم ملیح و رمانتیکی هست گفت ببین یوتیوب داره ؟ داشت و بعد صبحونه نشستیم به فیلم دیدن و حرف زدن و عالی پیش رفت . من واقعا حال خوبی داشتم در تمام مدتی که با هم بودیم اونم ٬اولین نفری که دیده بودم خیلی خوب پیش رفته بود . چند روز بعدش قرار شد باز برم پهلوش و گفتم من غذا درست میکنم میارم و از صبحش یا دیروزش یکهو ورق برگشت . گفت حالم خوب نیست سرم درد میکنه و نهایتا کنسلش کرد . بعد شروع کرد دیر جواب دادن به تکست و اینا که من یادمه بهش تکست دادم که ما یکی دو هفته است هم رو میشناسیم و اگه نمیخوای ادامه بدی حتی لازم نیست به من توضیحی در موردش بدی فقط  موضعت رو مشخص کن و اونم شروع کرد که تو موقعیتت خیلی خوبه و من برای تو کم هستم و غیره که خیلی به نظر من بی ربط بود . راستی مشخصاتش رو نگفتم . ۳ سال از من بزرگتر بود که خودم این اختلاف سنی رو دوست دارم تحصیلاتش مثل من فوق لیسانس مهندسی بود . خیلی آدم با هوشی بود و ازدواجش هم باز مثل من حدود ۲۰ سال طول کشیده بود و اونم چند سال بود جدا شده بود . یک پسر تقریبا همسن پسر من داشت و خلاصه اینکه من بهش سر هستم رو درک نمیکردم . ولی به طور خلاصه قضیه یه ترکیبی بود از افسردگی درمان نشده ( افسردگی من تحت درمانه ) کمبود اعتماد به نفس (به نظر میومد تو زندگی قبلی خیلی اعتماد به نفسش سرکوب شده بود ) و ترس از تعهد و بالاخره تماسمون قطع شد .

۴ جون ۲۰۲۳

- خب دفعه پیش گفتم از دیتینگ بنویسم که اون دفعه نشد ولی الان دلم میخواد از یک نفر که خیلی برام خاص بوده بنویسم . از اولش رو هم بنویسم شایدم از قبلترش . 

من و همسر قبلیم سالها طلاق عاطفی داشتیم . دعوایی نبود و بچه ها شاهد چیزی نبودن ولی پسرم که کلا حواسش جمع تره متوجه سردی بین ما شده بود . سردی روز به روز بیشتر شد تا وقتی که پسرم و همسرم اومدن کانادا موندن و سال بعدش من و دخترم اومدیم . توی این یک سال یه مشکلی که همیشه داشتیم و اونم مساله کار کردن همسر بود به شدت تشدید شد و من دیگه برای ادامه راه هیچ دلیلی نمیدیدم و وقتی رسیدم کانادا خونه جدا گرفتم و ماشین و وسیله گرفتم و با بچه ها جدا شدیم . یه مدت بعدش هم مسایل رو رسمی کردیم .اما من اصلا تو فکر این که با کسی آشنا بشم نبودم . انقدر مشکلات مالی و کاری و جابجایی و غیره داشتم که فکرم به اینجا نمیرسید. از طرفی بچه ها هم رسیدگی زیادی لازم داشتن و دست تنها خیلی برام سخت بود اما اصلا از پدرشون کمکی درخواست نمیکردم .

تا اینکه یک شب با پسرم جر و بحثم شد . خیلی با درس خوندنش من رو اذیت کرده تا حالا و اونم داستان خودشو داره . خیلی ناراحت شدم  و با خودم گفتم بیا اینم از بچه های که 24/7  در خدمتشون هستم و برای خودم هیچی وقت نمیگذارم . از لجم رفتم یک اپلیکیشن دیتینگ نصب کردم و شروع به دیدن عکسها کردم . 

اپلیکیشن بامبل اینطوریه که فقط خانمها میتونن پیشقدم بشن و آقایون نمیتونن . یعنی خانوم لایک میکنه و آقا میبنیه و اگه آقا هم لایک کرد قسمت مسیج باز میشه و میشه به هم پیغام بدن و چت صوتی یا تصویری هم بکنن . شب ۳۰ دسامبر ۲۰۲۰ بود و اوج کورونا و بگیر وببند برای قرنطینه . نمیدونم چند نفر رو لایک کردم که یکیشون به من پیغام داد . اسمشو میگذارم آقای میم (محمد ) یه کم چت کردیم گفت بریم تو واتس اپ ؟ گفتم بریم . اصلا نمیدونستم چکار درسته و چکار درست نیست . سالها بود از دیت کردن دور بودم و حالا تو کشور دیگه ای هم بودم که دوران جوونیم رو اونجا نگذرونده بودم . باز یه کم چت کردیم گفت زنگ بزنم ؟ گفتم نه نمیخوام بچه هام بفهمن و یه کم بعدش گفت خب هم روببنیم و فردا بیا خونه من یه چایی بخوریم . من واقعا نمیدونستم درستش چیه و ترسیدم که بگم نمیام خیلی از آداب معاشرت دور باشه . هیچ جا هم باز نبود بشه رفت دو دقیقه نشست و من فقط گفتم میتونیم بریم تو درایو ترو هم چایی بگیریم تو ماشین بخوریم که گفت نه چه کاریه اینجا راحت تریم و من چیزی نگفتم . باید بگم که لحن خیلی محترمانه اش اعتماد منو جلب کرده بود . 

خلاصه آدرس رو دادم به دوستم و گفت از این ساعت تا اون ساعت اونجا هستم اگه از من خبری نشد آدرس رو داشته باش  فرداش رفتم یه گلدون ارکیده خریدم  و رفتم خونه اش که توی یه برج بود و اونم سریع اومد پایین و برام پارکینگ ویزیتور گرفت و رفتیم بالا . اول رفتم دستشویی که دستم رو بشورم ( رسم زمان کورونا ) که از آراستگی و تمیزی دستشوییش و روشن بودن شمع و مجسمه های قشنگی که اونجا بود تعجب کردم و تو دلم گفتم دستشوییش که من آراسته تره . بعد نشستم و دیدم تو خونه شمع روشنه و چایی روی یه وارمر گذاشته تا دم بکشه و من روی مبلش که سه نفره بود نشستم و اون رفت روی یکی از صندلی های غذا خوری نشست و بیشترین فاصله رو از من گرفت البته آپارتمانهای اینجا کوچیکن و فاصله اونقدر زیاد نبود که غیر عادی باشه . یکی دوساعت نشستیم و بدون وقفه حرف زدیم و من کشش عجیبی بهش حس کردم . بعد پا شدم که بیام بیرون گفت اگه شام می مونی پیتزا تو فریزر دارم میگذارم تو فر که گفتم نه باید برم و از تو ماشین زنگ زدم به دوستم و گفتم سالمم نگران نباش . وقتی رسیدم خونه دیدم نکست داده و خیلی محترمانه هم از اومدنم تشکر کرده و هم گفته خیلی از هم صحبتیت لذت بردم و منم از دعوتش تشکر کردم . 

بقیه اش باشه برای بعد مرسی