یادداشتهای من

دفترچه یادداشت یه خانم متولد اوایل دهه 50

یادداشتهای من

دفترچه یادداشت یه خانم متولد اوایل دهه 50

3 جون 2024

- یه جورایی خیلی گرفتارم البته بد نیست

- کلاسهام خیلی وقت میبره و این جلسه آخر اونقدر که وقت برد مفید نبود و خیلی کلافه ام کرده ولی نمیتونم کلاسها رو نرم چون ممکنه جلسه بعدی مفید باشه . 

- یکشنبه صبح با دوستم قرار گذاشتیم تو کافی شاپ برای درس خوندن . یه کم درس خوندیم ، یه کم برنامه ریزی کردیم و بقیه اش حرف زدیم اما بازم بد نبود . 

- علی این ویکند اومد تورنتو . بهش گفتم حال مادر دخترت اونقدر خوب نشده که بتونی بیشتر بیای تورنتو ؟ گفت بهتره ولی من دارم تلاشم رو میکنم که کلا اونا بیان و غیر ممکن هم نیست .

- فضای سبز خونمون از کنترل خارج شده انقدر علف هرز و شاخه های اضافی درختچه ها زیاد شده که دیگه کاری از دست ما برنمیومد . کلی دنبال کسی گشتم که قیمت نجومی نگیره و بیاد درستش کنه و کلی تلفن زدم و قیمت گرفتم . حالا چهارشنبه کسی قراره بیاد و امیدوارم کارش خوب باشه . دلم میخواد بهش بگم ماهی یکبار بیاد تا به چمن هامون برسه . خونه ما کوچیکه و فضای سبز بزرگی هم نداره اما هیچ امیدی به پسرم ندارم که بدون اینکه من بهش ده بار بگم کاری بکنه و دیگه خسته شدم .

- خب میرسیم به مهمترین قسمت این پست . دعوتنامه اسپانسر شیپ پدر و مادرم اومد و من خییییلی خوشحالم . از فکر اینکه اونا میان و می مونن خیلی خوشحالم و امیدوارم زودتر این کار انجام بشه . راستش از وقتی خواهرم تو ایران باهاشون قهر کرده خیلی نگرانشون هستم و انقدر کارهای خواهرم برام غیر قابل قبوله که با اینکه چیز مستقیمی بهش نگفتم اما رابطه ما هم تحت تاثیر قرار گرفته . به هر حال اینک یه کار دیگه که بهم اضافه شده و باید برم ایران یه سری وسایلشون رو فرت کنم یه سری رو ببندم و با خودشون برگردم و با توجه به امتحانم و پروژه هام و کار شرکتی میدونم آسون نیست . سعی میکنم بهش فکر نکنم . 

- اینایی که گفتم همش کارهای به قول معروف خیر هست اما یه مشکل بزرگ دارم که هیچ چشم اندازی برای حلش نمیبینم اونم پسرم هست . مدتهاست بیکاره و تلاش خاصی هم برای اینکه کار پیدا کنه نمیبینم . بهش گفتم من باهات شرط کرده بودم که میای خونه یا باید کار کن یا درس بخونی ، یادته ؟ گفت آره آره دنبال کار هستم ولی دنبال کار هستم برای اون یه معنی داره که برای من اصلا معنی نداره . مثلا ازش پرسیدم چکار کردی برای دنبال کار بودن ؟ گفت هفته پیش که رفته بودم مال یه نفر رو دیدم که کا ربازسازی مبلمان انجام میداد باهاش حرف زدم که برم پیشش کار کنم . گفتم خب ؟ گفت راهش خیلی دور بود !!! 

وقتی کار اولم رو تو کانادا پیدا کردم ( سال 2019 ) اومدم فولدری که ایمیلهای رفت و برگشت برای کاریابی رو میزدم پاک کنم . وقتی سلکت آل زدم دیدم حدود 500 تا ایمیل سلکت شد . این فرق کاریابی من با تحصیلات فوق لیسانس و پسرم بدون تحصیلات و بدون مهارته . این مشکل بزرگ منه .

- مدتیه هر روز میرم 40 دقیقه پیاده روی میکنم و خیلی حس خوبی دارم از این کار . امیدوارم بتونم وزن کم کنم . خیلی زیادی دارم .

خوب باشین 

۲۶ می۲۰۲۴

- بالاخره درمانی که کرده بودم جواب داد و بهتر شدم . خیلی ضعیف شدم و   از اون طرف هم وزن اضافه کردم که دلیلی براش پیدا نمیکنم جز اینکه این مدت ورزش نکردم که خب معلومه موثره ولی واقعا نمیشد که ورزش کنم . الان هم دوستای هم ورزشیم رفتن ایران ولی تصمیم دارم پیاده روی کنم چون هوا فعلا عالیه . 

- کار شخصیم در حال انجامه ولی عجله نمیکنم چون کارفرما هنوز مهندس سازه استخدام نکرده و اون کار حتما وقت میبره .

- یه امتحانی میخوام بدم تو ماه نوامبر . یه کلاس براش شروع کردم که دو روز در هفته از ساعت 6 تا 9 هست و وقتی تموم میشه احساس میکنم له و لورده هستم . الان فقط  یک هفته هست که شروع شده و کلش 15 هفته است . این مهم نیست ، مهم اینه که بتونم از 4 تا امتحانی که باید بدم حداقل دوتاش رو قبول بشم که بار بزرگی از روی دوشم برداشته میشه . 

- پسرم وقتی فهمید میخوام این امتحان رو بدم گفت مامان بهت افتخار میکنم . گفتم مامان هنوز که قبول نشدم اگه قبول بشم یه چیزی . گفت نه همین که تصمیم گرفتی این امتحان رو بدی من بهت افتخار میکنم 

- خوب باشین

20 می 2024

- یادم نیست اینو براتون تعریف کردم یا نه ولی گفتنش حتی برای بار دوم هم بد نیست .

- سالها پیش توی یه محیط کاری کارگاهی کار میکردم . تعدادمون کم بود و نهار رو همه دور هم میخوردیم . ما مشاور کارفرما بودیم . یه مهندس خیلی جوون تو گروه خود کارفرما بود . معلوم بود نه سواد زیادی داره نه پشتکاری و بعدا فهمیدیم بخاطر اینکه پدرش تو همون ارگان کار میکرده و پدرش فوت کرده (شایدم قبلش بازنشسته شده بود ) حالا این هم استخدام شده بود . آدم بدی نبود و به عنوان یه همکار خوب بود . یک بار اومد توی دفتر ما و یه کم نشست و حرف زد و بعد رفت . وقتی رفت یه همکار ما گفت خیلی سال پیش من بیکار بودم و اومدم تو همین اداره و به طور اتفاقی به پدر این آقا بر خوردم . کاملا مستاصل بودم و نمیدونستم از بیکاری و بی پولی چکار کنم . براش موضوع رو گفتم و با اینکه همون بار اولین و آخرین باری بود که من ایشون رو میدیدم تمام توانش رو گذاشت تا من استخدام شدم و من دیگه ایشون رو ندیدم (شاید محل استقرارشون فرق داشته ) و گفت با اینکه فقط یک بار دیدمش قیافه اش از جلوی چشمم محو نمیشه . خدا رحمتش کنه که خیلی به من هفت پشت غریبه کمک کرد در وضعی که واقعا نا امید بودم . 

اون موقع با خودم فکر کردم ما که همه آخر و عاقبتمون مردن هست ، خوش به حال کسی که بمیره و اینطور به خوبی ازش یاد کنن . 


- به مناسبت اتفاق که دیروز افتاد و خبر فوتی که امروز در اومد و خاطره هایی که همراهش زنده شد ... هیات مرگ ، شلیک به هواپیمای اوکراینی ، شکنجه زندانیها ، وضع اقتصادی خراب این روزها و .... 

16 می 2024

- دوبار علی رو دیدم و احتمالا یه بار دیگه هم قبل رفتن میبینمش ولی صحبت جدی ای نشده و تا تابستون حرفی نمیزنم .فقط از معاشرت با هم لذت میبریم . 

- به پسرم گفتم که به خواهرت اینو گفتم در مورد سفارش غذا تو رستوران . گفت آره درست گفتی . گفتم اصلش اینه که شماها بچه هایی هستین که گوش میکنین خودم بودم گوش نمیدادم . نمیدونم چرا من شانس آوردم از شما  . پسرم گفت نه اگه الان بابا بگه هم گوش نمیدیم !!  گفتم جدی ؟ گفت آره . گفتم چرا ؟ نوع گفتنمون فرق میکنه ؟ گفت آخه میدونی بابا برای هر چیزی نظر میده ! یه جوری منظورش این بود که دیگه حرفش بی اثر شده . نمیدونم ، من که مدتهاست ندیدمش ، خوشبختانه . البته بارها گفتم که آدم بدی نیست ولی یکی از مشکلاتی که داره بیماری وسواس فکری هست و اینکه هر چیزی باید پرفکت باشه پس عجیب نیست این حرفی که پسرم زد . 

- مشکلم قرار بود با درمانی که کردم تموم بشه  ولی نشد و دوباره برگشت . خسته ام کرده . دیروز زنگ زدم مطب دکترم و به منشیش گفتم شرایط من اینه و اینا رو به دکتر بگین تا اگه عادی نیست بیام پیشتون . منشیش گفت اگه مشکلی بود بهت زنگ میزنیم ولی نزد . یعنی عادیه .

- کار شخصیم بد پیش نمیره اما حالا یه مساله دیگه پیش اومده . باید یه مهندس سازه م کار کنه برای پروژه و کارفرما پند بار تماس گرفته با مهندسش و اون جواب نداده و حالا من دنبال مهندس سازه هستم و دو روزه پیگیرم ولی اون جواب نمیده . 

- آخر هفته داره نزدیک میشه و خوشحالم . هفته هایی که مهمون دارم با اینکه خیلی مهمون دوست دارم ، خسته میشم و هفته بعدش برای استراحت برام لازمه 

10 می 2024

- به لطف مولتی ویتامین و قرص آهن و زینک و شونصد جور دیگه تقویتی سر پا شدم . هنوز آزمایش خون ندادم البته دکترم گفت احتمال نمیدم کم خونی داشته باشی اما بهتره مطمئن بشیم . منم که روزی دوتا قرص آهن با دوز بالا میخورم و امیدوارم زودتر تموم بشه چون برخلاف مولتی ویتامین و بقیه عوارض داره . 

- دخترم به دوست پسرش (مکس ) گفته بوده مامانم حالش بده اونم گفته میخوام بیام مامانت رو ببینم . یعنی خیلی کاراش قشنگه این پسر . دخترم هم بهش گفته خواستی بیای فقط آب پرتقال بگیر برای مامانم (قرص آهن رو با آب پرتقال میخورم که بهتر جذب بشه ) گفت باشه ولی اومد و یه بطری بزرگ آب پرتقال طبیعی و یه دسته گل آورد . گل هم خیلی قشنگ بود . خیلی پسر دوست داشتنی ای بوده تا اینجا و حواسش به همه چیز هست . 

- اورتودنسی دندونام رو شروع کردم و فعلا خورده خوریم تقریبا به صفر رسیده البته وعده های اصلی رو خوب میخورم اما چون برای خوردن هر چیزی غیر آب باید بریس ها رو در بیارم و بعد از شستن دندونام اونا رو بگذارم و 22 ساعت در روز باید اونا تو دهنم باشه ، خوردن تنقلات به دلیل تنبلی مایل به صفر شده . اگه روزی 40 دقیقه پیاده روی کنم مطمئنم وزن کم میکنم . هنوز یک هفته نشده که گذاشتمشون و فعلا فرقی ندیدم . ببینم چطور میشه . 

- علی تماس گرفت که داره میاد تورنتو دکتر بره . بهش گفتم یه نمایشگاه گل هست و میخوام برم میخوای با هم بریم گفت آره و احتمالا میریم .

- یه عده  هستن که همه هم سن بچه هام هستن . دوتا خواهر و برادر بچه یکی از دوستام . یه دختر اهل ترکیه که هم خونه همین دختره هست . یه دختر که اون بچه یکی از همکلاسی های دانگشاهمه و اینا همه تو تورنتو بدون پدر و مادر زندگی میکنن . دلم میسوزه که پدر و مادرشون نیستن و دلم میخواد دعوتشون کنم هر چند وقت یکبار که پذیراییشون کنم . حالا هی صبر کردم ترم تموم بشه تا اونایی که درس میخونن سرشون خلوت بشه که تقریبا مصادف شد با تولد دخترم . دیگه دارم با تولد دخترم یکیش میکنم و گفتم یکشنبه بیان . مکس هم که دعوته و گفته کیک رو من میارم و از Amadeus  میخرم که شیرینی فروشی لاکچری اینجا هست . دستش درد نکنه . خوشحالم بچه ها میان خونمون . بچه های خوب و با انرژی ای هستن و از دیدنشون لذت میبرم . 

- من هیچوقت جوری بزرگ نشدم که بخوام خرج تراشی بکنم برای پارتنرم و مادرم جوری ما رو بزرگ کرد که روی پای خودمون بایستیم . وقتی هم ازدواج کردم خانواده همسرم اصلا خرج نکردن و همسر سابقم هم پولی نداشت بنابراین از همه چیز از اول زدم ولی بعدا متوجه شدم که حتی اگه پول هم داشته باشیم سطح زندگیمون با همون بی پولی و ملاحظه کاری اول ما بسته شده . یادمه سال 2008 که کانادا بودیم و هر دومون میرفتیم سر کار ماهی 1000 دلار پس انداز داشتم و خرجمون اینقدر کمتر بود از درآمدمون . معمولا اینطور وقتها فکر میشه به یه سرمایه گذاری یا اینکه اگه سالهاست تو منگنه زندگی کرده باشی فکر میکنی یه کم به خودت برسی و جبران اون زمانها رو بکنی . اما یادمه همسرم یه دعوا مانندی با من کرد که چرا خرج ما اینقدر بالاست ؟! گفتم ما ماهی 1000 دلار پس اندازه داریم ! گفت دلیل نمیشه . بازم خرجمون بالاست و کلا یه زندگی زیر مینیمم رو برای من متصور بود .

چند وقت پیش با دخترم صحبت می کردم  گفت با خانواده مکس چند بار رفتم بیرون و همیشه رستورانهای نسبتا گرونی هم میبرن و با اینکه من ارزونترین غذای منو رو نتخاب میکنم بازم گرونه .گفتم میدونم که تو اصولا آدم ملاحظه کاری هستی ولی خواهش میکنم چیزی که دوست داری رو انتخاب کن نه اینکه فقط روی قیمت ارزونش انتخاب کنی چون این از طرف اونا و خود مکس یه استاندارد میشه که بعدا نمیتونی عوضش کنی . تو که غذای رستوران نخورده نیستی که بگم برو و گرونترین رو انتخاب کن هر دفعه ولی لطفا دیگه ارزونترین غذا رو انتخاب نکن . گفت باشه .

اگه مامانم این حرفو به من میزد احتمالا گوش نمیکردم ولی بچه هام خیلی بهتر از من هستن