- روزای خیلی بدی رو گذروندم . یک هفته مرخصی گرفتم و نرفتم سر کار . خودم از خودم بدم میومد که چقدر ناتوان هستم و نای هیچ کاری رو نداشتم اما خودمو میکشوندم برای کارهای خونه اونم فقط کارهای واجب تا بالاخره کار درمانی ای که باید انجام میدادم انجام شد و البته اونم بعد یک هفته جواب داد و من یک مقدار سر پا شدم . الان فکر میکنم خیلی بهترم البته دکترم آزمایش خون داد تا ببینه دچار کم خونی شدم یا نه ولی احتمالش زیاد نیست چون قرص آهن رو با دوز خیلی بالا دارم میخورم.
- یکی از همکلاسی های دبیرستانم برای یه کنگره از آلمان اومد و قرار شد هم رو ببینیم . بهش گفتم مال میخوای ببرمت ؟ شام بریم بیرون یا ببرمت جای دیدنی شهر ؟ گفت بریم شام بیرون و اگه میشه من بگم دختر داییم اینا که اینجا هستن اونا هم بیان و خلاصه روی هم 6 نفر شدیم و رفتیم یه رستوران ایرانی که موزیک زنده هم داشت و برعکس جاهای دیگه که رفته بودم موزیک خوبی هم داشت . این دوستم هم خیلی ساله آلمانه و از روحیه خشک و سرد آلمانی ها میگفت و اینکه شهرشون اصلا رستوران ایرانی نداره . خلاصه گفتیم و خندیدیم و رقصیدیم و خوردیم و بسیار بسیار خوش گذشت بهمون . هم غذای جسمی خوردیم و هم غذای روحی .
- دوتا از 4 تا پروژه ای که گرفته بودم کار خودم بود و داشتم انجام میدادم . دوتای دیگه اش رو قرار بود یکی باهام شریک بشه که هی امروز و هی فردا و آخر چند روز بود بهش پیغام دادم اصلا جوابم رو نداد خلاصه من کاملا ازش قطع امید کردم و اون دوتا رو هم شروع کردم به حالتی که کاملا قراره تا آخرش رو خودم کار کنم . خلاص.
خوب باشین
- هستم ولی خسته ام :)
- مشکل قبلی سلامتیم دوباره عود کرده و شرایط خوبی ندارم . به شدت بیحالم و خیلی ضعیف شدم . پیش دکترم رفتم و ازم پرسید با همین وضع سر میکنی یا اینکه به دکتر متخصص ارجاعت بدم ؟ گفتم حتما ارجاعم بده شرایطم خوب نیست . خب دکتر متخصص خیلی طول میکشه تا به آدم وقت بده و من گفتم هر چه زودتر اقدام کنم بهتره. فرداش از مطب دکتر زنگ زدن و برای پس فرداش بهم وقت دادن ! خلاصه من رفتم و قرار شد یه کارهایی برای درمانم انجام بشه . امیدوارم زودتر نتیجه بده.
- حالا کار من اصولا کار سنگینی نیست اما این هفته بدون استراحت داشتم کار میکردم تا یه طرحی رو آماده کنیم چون جمعه مدیرم جلسه داشت . منم که واقعا مدیونش هستم با فید بکهای خوبی که از من به شرکت داده تمام و کمالم رو برای کار گذاشتم و کار هم واقعا خوب پیش رفت ولی دیگه جمعه بعد از ظهر واقعا نا نداشتم و 2 ساعت آخر رو مرخصی گرفتم و اومدم خونه .
- ظاهرا عمل همسر سابق علی انجام شده . بهم پیغام داد که تا جایی که میدونم عمل خوب بوده البته من اینجا فقط دارم از دخترم نگهداری میکنم . انگار چیز زیادی از شرایط اون خانم نمیدونه .
- بقیه اش دیگه روزمره است . خوب باشین
- برام مهم نیست چند تا سایبری خائن به ملت اینجا رو میخونن . کامنتهاشون هم تا وقتی توهینی به کسی نباشه تایید میکنم اما به نظرم کسی اگه یه جو عقل داشته باشه میفهمه که میلیارد خرج کردن برای اسلحه ای که اصلا عمل نکرده و جایی رو هم خراب نکرده ، افتخار کردن نداره . این دولت فقط باعث شرمساری و بدبختیه برای ملت ایران .
- خودم هم بد نیستم ولی زیاد خوب نیستم . کار میکنم اما از راندمانم راضی نیستم . از وضع خونه زندگیم و آشپزیم راضی نیستم ، از هیچی خودم راضی نیستم .
- هنوز جوابی به ویزای مامان و بابا ندادن . اگه تکلیفم معلوم بود حداقل زمستون میرفتم ایران اما نرفتم و دیگه خیلی کلافه ام .
- علی یکهو پیغام داد که تورنتو هستم و امروز اومدم و فردا صبح جلسه مهمی دارم . پرسیدم تا کی هستی ؟ گفت تا سه شنبه . همسر سابقم چهارشنبه عمل داره . همدیگه رو دیدم و ازش خواهش کردم بعد عمل یه خبر بهم بده ، به نظر میرسه زیاد حالش خوب نیست و من با اینکه تا حالا ندیدمش اما کاملا نگرانش هستم . شاید بخاطر دخترشونه که خیلی کوچیکه .
- بقیه چیزها روی رواله ، یه کانتراکتور آوردم که اگه بشه درایو وی ( مسیر بین خیابون و پارکینگ ) رو تعمیر کنه و یه سکو هم تو حیاط بسازه که بتونیم یه انباری مانند اونجا نصب کنیم ( پیش ساخته اش هست ) پارکینگم داره میترکه از وسیله و امیدوارم بتونم خلوتش کنم .فعلا قیمت داده باید بهش بگم بیاد و کارو شروع کنه .
خوب باشین
- خیلی سر در گم و کلافه هستم با اینکه خیلی از کارهام رو انجام دادم . البته مساله اصلی اینه که پدرم حالش بده و هیچ کاری برای نمیتونم بکنم . بیشتر از 9 ماهه تقاضای ویزا کردم برای مامان و بابا و هنوز هیچ جوابی نگرفتم و اینم میتونه دلیل دیگه ای باشه که کلافه هستم .
- چند بار راج رو دیدم و همونطور که فکرمیکردم شد . نچسبید که نچسبید . باهاش قرار گذاشتم و برای آخرین بار دیدمش . خیلی هم بیچاره هول بود چون داشت برای 10 -12 روز میرفت اتریش . گفتم میدونم خیلی کار داری ولی باید باهات صحبت کنم . نشست و صحبت کردیم . گفتم تو آدم خیلی خوبی هستی و من ایرادی نمیتونم بهت بگیرم . خیلی هم با من مهربونی ولی من هر کاری میکنم بهت جذب نمیشم و انگار اون کمیستری وجود نداره . هیچ بحثی نکرد و اصلا سعی نکرد منو قانع کنه به چیزی و گفت اگه کمیستری نباشه نمیشه کاریش کرد . نشستیم و یه کم حرف زدیم . برای من یه پاکت پیاز گل خریده بود خواستم پولش رو بدم قبول نکردو خداحافظی کردیم . خیالم راحت شد .
- نوشته رو انقدر تکمیل نکردم که ایران لطف کرد و حمل ه کرد به دشمن دیرین خودش و الان هم منتظر انتقام طرف مقابل هستیم . چه زندگی شیرینی ساختن برای ملت ما این دولت .
- بالاخره پیدا کردم که چطور میتونم کار ویزای مامان و بابا رو پیگیری کنم و همین الان یه پیغام دادم تا ببینم چطور میشه
دارن تو دلم رخت میشورن
- درگیر کار هستم به شدت و روزهایی که از سر کار میرم جیم خیلی خسته میرسم خونه و هیچ کاری نا ندارم بکنم ولی خوشبختانه کارفرماهای صبوری دارم و الکی بهم فشار نمیارن برای کار . پروژه اول رو به یه جایی رسوندم و فرستادم . دومی رو پروزپوزال دادم و طرف یه مقدار سر قیمت چونه زد و منم قیمت رو آوردم پایین و پروپوزال رو درست کردم و مجددا فرستادم . هنوز جواب نداده . با یک نفر حرف زدیم که دوتا پروژه دیگه رو برامون نقشه کشیش رو انجام بده و ما تکمیلش کنیم و کم کم داریم پیش میریم . پولی هم نگرفتم مگه یه پیش پرداخت برای اولین پروژه ولی فکر پوله مثل اون کوزه روغنه است که گذاشتم جلوم و دارم براش نقشه میکشم .
- جمعه رفته بودم شرکت اصلیم ( نه اون شعبه ای که نزدیک خونمون هست ) و دیدم مدیر گروه معماری پیغام داد میتونی بیا اتاق جلسه ببینمت ؟ منم دلم ریخت . اینقدر این چند وقت بد کار کردم و چند روز صبح خواب موندم و به جلسات روزانه صبح نرسیدم و مریضی داشتم و .... که خیلی نگران شدم . ظاهر خودمو خوب نشون دادم و پاشدم رفتم و اول یه کم حال و احوال کردم بعد گفت الان موقع ریویو سالیانه است و ما فیدبکهای خیلی خوبی در موردت گرفتیم !!! و میخواستم تشکر کنم وبگم اینقدر به حقوقت اضافه میشه !! منو میگی ! اصلا یه چیز دیگه فکر میکردم و یه چیز دیگه شد . خلاصه خوشحال و خرکیف اومدم بیرون .
- پسرم گفت که میخواد برگرده ، بهش گفتم نه تنها الان که وقتی 50 سالشون هم شد خونه من خونه اون و خواهرشه و هر زمان میتونن بیان ولی در مورد بیکار بودن هنوزم حرفم همونه و نمیتونه بیکار باشه . گفت که رفتنش از این خونه به نفعش بود و یه تلنگری بهش زده و الان که سر کار میره و از ماه آگست هم کلاساش شروع میشه و قصد داره درس رو ادامه بده و حتی اون زمان هم بره سر کار .
- شنبه صبح رفتم دندونپزشکی تا یه دندون بکشم . میخواستم ارتودنسی کنم و این بریس های شفاف بگذارم . دکتر دهنم رو اسکن کرد و تو شبیه سازی بهم نشون داد دندونام چطور میشه . من دیدم تقارنش خوب نیست و گفتم این چرا اینطوریه ؟ گفت فک تو کوچیکه و نمیتونم کاریش کنم مگه چند تا دندونت رو بتراشم . گفتم من نمیخوام لایه مینای دندونام از بین بره گفت کار دیگه اینه که یه دندون رو بکشیم . من وقتی بچه بودم فک بالام رو ارتودنسی کردم و بخاطرش دو تا دندون سالمم رو کشیدن و میدونستم فکم کوچیکه اما اون موقع فک پایینم مشکلی نداشت . بعدها که دندون عقلم در اومد یکی از پایینی ها کاملا اریب بود و قبل اینکه عملش کنم و درش بیارم زد فک پایینم ر و بهم ریخت . اون موقع به جراحم گفتم میشه الان ارتودنسی کنم گفت 2 سال باید سیم تو دهنت باشه و ماهی یکبار بیای برای تنظیمش که منم دانشجو بودم و وقت این کارو نداشتم . الان هم این ارتودنسی شفاف ها اومده و ده روز یکبار یکی جدید میگذاری و کلا 8 ماه طول میکشه پروسه اش و از همه مهمتر مقدار زیادیش رو بیمه دندونپزشکیم کاور میکنه . خلاصه رفتم دندونپزشکی و دندونم رو کشید و کفت تمام بریس هات آماده است ولی الان بهت نمیدم . دو هفته دیگه بیا تا جای این دندونت کامل خوب شده باشه بعد اینا رو بهت میدم که شروع کنی . بعد از مطب رفتم دنبال پسرم و آوردمش خونه با وسایلش و بعد رفتیم آیکیا یه میز نهار خوری خریدیم چون میز قبلیم خیلی کوچیک بود و دیگه بعد برگشتیم خونه و به مرتب کردن و تمیزکاری و اسمبل میز و اینا . در این حین هم علی که میدونستم روز بعدش داره میره امریکا پیغام داد که بعد از ظهر میای بریم قدم بزنیم ؟ گقتم آره و رفتم یهRavin نزدیک خونه شون و در کل حرفها جنرال بود اما آخرش به این رسید که فعلا یه Break به خودمون بدیم تا تابستون . علی گفت به اکسش پیشنهاد داده که برگرده تورنتو و خودش میگفت برخلاف انتظارم مخالفت جدی نکرد و بعدا متوجه شدم داره با دوستش که تورنتو هس حرف میزنه و در مورد کار حرف میزنه پس عجیب نیست که برگردن . گفتم دخترت چی میگه ؟ گفت اون عاشق تورنتو هست و اگه بهش بگیم با سر میاد ولی الان بهش چیزی نمیگم چون اگه مامانش قبول نکنه خیلی تو ذوقش میخوره . در مورد کارش هم گفت که فعلا فقط دارم به شرکت مشاوره میدم و بزودی استعفا میدم و بعد قرارداد مشاوره با ساعتهای خیلی محدود با شرکت خودمون و چند تا شرکت دیگه میبندم که بتونم محدود کار کنم . بیزینس شخصیش رو هم یه کم مرتب کرده و از اون حالت افتضاح بهم ریخته در اومده و گفت اگه قبول کنن که بیان تورنتو بعد از سال تحصیلی میتونن بیان که میشه تابستون .
منم بهش گفتم ببین تو آدم خوبی هستی و من دلم میخواد که تلاشی بکنیم برای این رابطه و در حال حاضر بقدری سرم شلوغه که نمیخوام عضو دیتینگ اپ بشم و تا تابستون میتونیم روی هولد باشیم اما اگه قرار باشه شروعی باشه این منم که گله دارم و باید یه اطمینانی بهم داده بشه که دیگه اینطوری اتفاق نمیفته .
حالا نمیدونم چی میشه و رفت امریکا و نمیدونم کی دوباره میاد . اما از اون طرف هم با اینکه بهش تعهدی ندارم و به قول راس در فرندز We were on a break باز حس میکنم نباید با راج گرم بگیرم . نه بخاطر علی ، بیشتر بخاطر اینکه حس نمیکنم با اون به نتیجه ای برسم و درست نمیدونم بخوام بهش امیدی بدم گرچه اونم آدمی نیست که دل ببنده ولی با اینحال وقتی برای یکشنبه خواست قراری بگذاریم بهانه کردم و گفتم حالم خوب نیست .
خوب باشین