یادداشتهای من

دفترچه یادداشت یه خانم متولد اوایل دهه 50

یادداشتهای من

دفترچه یادداشت یه خانم متولد اوایل دهه 50

7 جولای 2024

- زندگی ادامه داره . باز پسرم نمیره سر کار که برام قابل پیش بینی بود اما هر روز میره بیرون و اگه نره خودم بهش یادآوری میکنم که خونه نباید بمونه . غیر از اینکه از بیرون رفتن بدش میاد و دوست داره همیشه خونه باشه از گرما و آفتاب هم به شدت فراریه و میدونم این مساله داره اذیتش میکنه . خوشحال نیستم ولی اگه بخاطر پیشرفتش حاصر نیست از منطقه امن خودش بیاد بیرون باد بفهمه همه چی اونطور که آدم میخواد نیست . 

- یه کم درس میخونم بعد میزنم تو سر خودم که نمیرسم و چه غلطی کردم این امتحان رو ثبت نام کردم بعد باز دوباره ول میکنم و بعد دلم هری میریزه پایین و باز شروع میکنم به خوندن .   یه نوشته طنزی یه جا خوندم که درسا  جلوم گذاشتم که بخونم اصلا نمیدونم چی بخونم ، نمیدونم چیو باید بفهمم ، نمیفهمم چیو نمیفهمم ... بابا سن من از این مسخره بازیها گذشته . الان این حس رو درک میکنم  

- با لی لی و فرناز ویدئو کال داشتیم و صحبت شد یه مسافرت با هم بریم . بهشون گفتم من از نظر مرخصی خیلی در مضیقه هستم . لی لی گفت دو روز میتونی مرخصی بگیری ؟ گفتم آره گفت خب دو روز مرخصی بگیر و دو روز هم ویکند رو بگذار روش بریم فلوریدا . گفتم باشه . احتمال اینکه جور نشه زیاده برای همین بحث نکردم ولی الان اولویت اول من آوردن مامان ایناست و بعدش تموم کردن پروژه ها و بعد پاس کردن امتحان . امتحان اوایل نوامبره و اون بگذره بقیه اش کم کم انجام میشه ولی اون خیلی ترس انداخته توی دلم . 

- خب برگردم سر درسم . الان تابستونه و اینجا پر فستیوال و تفریحه ولی نمیرم که مثلا درس بخونم ... که اونم .... بگذریم .

30 جون 2024

- بیحالی و ضعفم کم کم داره بهتر میشه . هنوز خیلی پر انرژی نیستم اما خوبم . بویایی و چشاییم بهتر شده اما فکر نکنم کامل برگشته باشه . 

- پسرم چند روز رفت سر کار قبلیش . اونا کسی رو به طور ثابت نمیخوان ولی هروقت نیرو لازم دارن خبرش میکنن . دیگه فعلا از هیچی بهتره . 

یه منطقه ای تو تورنتو هست به اسم Distilliary district  .  اینجا یه سری کارخونه آبجو سازی بوده . ساختمونهای نسبتا بزرگ و خیلی قدیمی . ساختمونها رو بازسازی کردن و تغییر کاربری دادن توش رو تبدیل کردن به فروشگاه و رستوران و الان یه قسمت توریستی هست . ویکند قبلی علی گفت که داره میاد سمت تورنتو . منم تو اینستاگرام دیدم توی این منطقه نمایش فیلم توی فضای آزاد هست . بهش گفتم بلیط بگیرم ؟ گفت بذار بعدا میگم . منم دیدم بلیط تموم میشه دوتا گرفتم و گفتم یا میتونه بیاد یا نمیتونه و آخرش هم نتونست بیاد . منم با پسرم رفتم . فیلمش بد نبود اما فوق العاده نبود اما تجربه خیلی جالبی بود . یه سری مبل بادی تو محوطه گذاشته بودن . به همه کسانی که بلیط خریده بودن هدفون بیسیم دادن و رفتیم زیر سقف آسمون فیلم دیدم . من دوست داشتم و بهم خوش گذشت گرچه پول بلیط و شام و پارکینگ برای من زیاد بود اما دیگه انگار بخوای تفریح کنی همینه . 

- علی که دید شب نمیتونیم بریم فیلم صبحش گفت بیا بریم برانچ که وعده مورد علاقه منه . منم صبح وقت دندونپزشکی داشتم ولی میدونستم وقت زیادی نمیگیره و خیلی وقت بود میخواستم آزمایش خون بدم و دیگه صبح پا شدم رفتم آزمایشگاه و بعد رفتم دندونپزشکی و بعد رفتیم برانچ و خیلی حرف زدیم و خوب بود . 

- مدت خیلی زیادیه که ورزش نکردیم . بیشتر بخاطر مریضی من بود بعدش هم دوستام رفتن ایران و بالاخره این هفته ورزش رو شروع کردیم و آی چسبید . البته دو سه روز بعد از ورزش پا درد داشتم و سخت راه میرفتم اما خوب بود . 

- وسط هفته پیش هم به نظرم اومد مدت زیادیه ناخونام رو مانیکور نکردم و خیلی بد شده . راستش مانیکور و پدیکور برای من فقط برای مرتبی بعدش نیست . یه مقدار زیادی هم برای اینه که انگار به خودم میرسم و کسی داره ازم مراقبت میکنه با ماساژی که به دست و پا میدن و برای روحیه ام خوبه و رفتم و خیلی حس خوبی ازش گرفتم . مدتها هم بود میخواستم رنگ صدفی کنم ناخونام رو و همینکارو کردم و خیلی خوشگل شد . 

- مرسی از همه دوستانی که لطف کردن و نظر دادن و راهنمایی کردن . فعلا کار میکنه و از اول سپتامبر هم کلاساش شروع میشه . ازش خواهش کردم درسش  رو تموم کنه و لی نمیدونم ... فقط امیدوارم این کارو بکنه . ممنونم ازتون .

20 جون 2024

 - هفته گذشته شنبه و یکشنبه حالم خیلی بد شد . تقریبا هیچ کاری نمیتونستم بکنم و فقط توی تختم افتاده بودم . تنها کاری که خیلی آروم آروم تونشتم انجام بدم این بود که توی تخت کامپیوترم رو بگذارم روی پام و پرونده مامان و بابا رو پیش ببرم و تونشتم تمومش کنم ... هوراااا . امیدوامر زودتر جواب بدن و بتونن بیان . 

- توی همین دو روزی که حالم خیلی بد بود پسرم هم من رو به خدا رسوند از ناراحتی . یکشنبه من با حال بد افتاده بودم روی مبل و حتی نا نداشتم پاشم برم یه لیوان آب یا چایی برای خودم بیارم و اون خوابیده بود تا ..... دقیقا 12 ظهر که من رفتم تو اتاقش و گفتم بسه دیگه پاشو و برو خونه پدرت . من دارم از دستت دیوونه میشم . بلند شد و فهمید حال من بده گفت چشم چشم و شروع کرد وسایلش رو جمع کردن . گفتم من حالم بده کسی نیست یه لیوان آب دست من بده تو تا ظهر خوابیدی ؟ گفت ببخشید ( دخترم به شدت  سر درسش بود )  گفتم مگه شرط نکرده بودم یا باید درس بخونی یا سر کار بری ؟ تو که الان هیچ کدوم این کارا رو نمیکنی پس برو اونجا و رفتم تو اتاقم . بعد چند دقیقه اومد تو اتاقم و گفت آخه مامان اونجا خانم بابا هست و من راحت نیستم از فردا صبح زود از خونه میرم بیرون و شب میام قول میدم . گفتم میری ها ! گفت قول میدم و بلافاصله رفت شروع کرد آشپزخونه رو جمع کردن و کارهای خونه رو کردن . 

- این خط این نشون 4-5 روز از خونه میره بیرون و باز همون آش و همون کاسه است . انگار تنها کسی که میتونه آدم رو داغون کنه پاره تن خود آدمه . 

- پسرم دو روز از خونه رفت بیرون تا شد چهارشنبه و قرار بود بیان داکتهای خونه رو تمیز کنن . اومدن و یه مشکلی بود نتونستن و بقیه روز موند خونه . پنجشنبه صبح هم به بهانه اینکه باید اون مشکل رو حل کنه !!! موند خونه و بعد از ظهر هم گفت باید برم مصاحبه . رفت و انگار برای یه رستورانه که قراره چند ماه دیگه افتتاح بشه این یعنی من باشم تا صبح دولتم بدمد . 

- الان که پنجشنبه شب هست حال جسمیم خیلی بهتره و حال روحیم افتضاحه و عصر انقدر آشوب بودم که بدون هدف پاشدم رفتم بیرون . 


همین 

15 جون 2024

 - چشمتون روز بد نبینه مریض شدم بدجوررررر . 

چهارشنبه از شرکت رفتم کلی گوشت و مرغ خریدم و اومدم خونه دیدم چه گلوم درد میکنه و تنم هم درد میکنه . فرداش نرفتم سر کار و گفتم از خونه کار میکنم ولی تا ظهر بیشتر نتونستم کار کنم و بقیه اش رو مرخصی گرفتم . جمعه صبح با همکارم تلفنی حرف میزدم گفت چطوری ؟ گفتم خوب نیستم گفت مطمئنی کوید نیست ؟ گفتم نه بابا تنم درد میکنه و آنفولانزا باید باشه گفت نه من دفعه آخر کوید گرفته بودم بدن درد هم داشتم . بازم نخواستم قبول کنم . ظهر غذام رو گرم کردم که بخورم دیدم داره حالم ازش بهم میخوره مطلقا هیچ مزه ای نداره ! شستم خبر دار شد . بعد از ساعت کاری از این تست های خونگی گرفتم و دیدم بعله کویده ! 

دارو که نداره استراحت میکنم ولی جز آب گرم میلم به هیچی نمیره اونم برای اینکه گلوم رو نرم کنه . همون آب رو هم بعضی وقتا فکر میکنم تلخه ! 

- تنها خوشحالیم اینه که اشتهام رفته و چیزی نمیخورم . یعنی اشتها دارم ولی وقتی میخورم انقدر بی مزه و بدمزه است که اصلا نمیتونم ادامه بدم . خوشبختانه خوردیم به ویکند و فردا هم خونه هستم . هفته آینده رو هم از خونه کار میکنم .

- تو این مدت حمید یکی دوبار زنگ زد و جواب ندادم بازم زنگ زد و من رو از رو برد برداشتم و دیدم خیلی عادی داره صحبت میکنه بعد گفت اگه بشه ببینمت که من چیزی جواب ندادم . بعد چت کرد که ایران بودم یه خانم پزشکی رو بهم معرفی کردن ولی اون منو رد کرد و خیلی حالم رو گرفت . بعد گفت اصلا دیگه فکر نمیکنم بتونم کسیو دائم در کنارم تحمل کنم . تو فکر میکنی میتونی ؟ گفت من با کسی در ارتباط هستم و یه مقدار رابطه مون دوری و دوستیه . مدل من نیست اما چون آدم خیلی خوبیه من اوکی هستم . گفت چند وقته ؟ گفتم خیلی وقته .

چند روز بعد ماشین رو برده بودم تعمیرگاه . منتظر ماشین که هستم یه کافی شاپ کنارشه اونجا میرم یه چایی ای چیزی میخورم . یکهو زنگ زد که نزدیک خونه ات هستم بیام دنبالت بریم یه قهوه بخوریم ؟ گفتم من کافی شاپ نزدیک تعمیرگاهم هست . بلده اونجا رو گفت الان میام و سریع اومد . نشستیم به حال و احوال گفت عکس دوست پسر دخترت رو بهم نشون بده . نشون دادم و بعد عکس خودم و علی که تو مهمونی سال نو شرکت گرفته بودیم نشونش دادم گفت کیه ؟ گفتم همون که گفتم . گفت این کجاست ؟ گفتم مهمونی سال نوی شرکت . با تعجب گفت یعنی مهمونی شرکت برده بودیش ؟! گفتم آره و چیزی نگفت اما قشنگ لب و لوچه اش آویزون شد و متاسفانه این همون کاری بود که میخواستم بکنم . بعد از اون دیگه ازش خبر ندارم .

- بقیه اش دیگه طبق معمول ، دخترم میره دانشگاه و ترم تابستونی برداشته . دوست پسرش رو میبینه و برای معاشرت با دوستاش هم وقت میگذاره . پسرم هم که سر کار نمیره و کلاسش شروع نشده .خودم هم شرکت / کلاس آمادگی آزمون / درس خوندن / پروژه شخصی و پرونده مامان و بابا رو دارم .


سلامت باشین

10 جون 2024

- سه روز با بچه ها رفتیم مسافرت . جای دوری نبود یه شهر نسبتا نزدیک کنار یه عالمه دریاچه و ساحل . ساکت و تمیز و قشنگ . راه رفتیم ، رستوران رفتیم و خوابیدیم . خوب بود حتی توی راهش خیلی قشنگ بود و خوش گذشت . 

- تو همون شهر که بودیم یه همکلاسی دانشگاهیم که ونکوور زندگی میکنه بهم زنگ زد . هر چند وقت یکبار یه تلفنی میزنیم و یه کم حرف میزنیم . اون گفت ترودو گند زده به کانادا و یه عالمه فلسطینی رو داره میاره و این تند روهای اسلامی گند میزنن به اینجا و این حرفا . گفتم نه بابا سخت نگیر ولش کن . 

فرداش با پسرم رفتیم بستنی بخوریم . دم بستنی فروشه ایستاده بودیم تا دخترم از یه سمت دیگه بیاد دیدیم یه عالمه آدم با هم دارن میان . برای یه شهر خیلی کوچیک عده زیادی بودن . اومدن نزدیکتر دیدیم قیافه ها و لباسها خیلی خاورمیانه ایه شاید پاکستانی بودن که ریش داشتن و سبیل نداشتن . لباسهای محلی مثل مانتو شلوار پوشیده بودن و بعضیها هم چفیه انداخته بودن . تا اینجاش خب مهم نبود شاید یه حالت تور تفریحی بود ولی نکته اش این بود که از بچه 7-8 ساله توشون بود تا سن خیلی بالا ولی حتی یه موجود مونث توشون نبود . خب خیلی وقتا میبینیم که 5-6 تا دوست با هم دارن جایی میرن و همه خانم یا همه آقا هستن ولی اینا شاید 20 نفر بودن شاید هم بیشتر .

- بازم شاید به من مربوط نباشه ولی راستش حتی تو خانواده های ایرانی هم از محیطهای کاملا زنونه یا کاملا مردونه بدم میاد . کلا دیدم خیلی از خانواده هایی که مهمونی های زنونه دارن ( شاید نه همشون ، اونایی که من دیدم ) تو محیط کاملا یه جنسی بسیار بی ادب میشن و هر چیزی رو میگن . حتی جلوی دخترهایی که سن پایین هستن . دیدن این همه مرد هم که با هم مسافرت کردن و خانمی با خودشون رو نیاورده بودن حرف همکلاسیم رو تداعی کرد که آیا عده زیادی با تمایلات دینی شدید میتونه فرهنگ غالب یه کشور رو تغییر بده ؟

- بقیه چیزها به روال سابقه 

خوش باشین