ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
- همه چی به روال سابقه به جز اینکه دل رو زدم به دریا و بلیط ایران گرفتم
خیلی خیلی دلم برای ایران تنگ شده و از انتظار برای ویزای مامان و بابا هم خسته شدم . مرخصی هام هم که نمیشد به سال بعد انتقال داد گفتم میرم و جمع و جور میکنم و یه مقدار دکتر میبرمشون و کارهاشون رو انجام میدم بعد وقتی ویزاشون اومد یک هفته ای میرم و برشون میدارم و میام . احتمالا پول اون یکی بلیط رو هم پدرم میده چون میدونه که واقعا دوتا بلیط خریدن در طی چند ماه برام امکان پذیر نیست ، خوشبختانه وضع مالیش خوبه و مشکل نداره .
- به دوستام گفتم و اونا بیشتر از هر چی نگران هستن که نکنه اوضاع ایران بهم ریخته بشه که من بهشون گفتم همیشه این احتمال هست و نمیتونم نیام به این خاطر . ممکنه پرواز کنسل بشه که خب باید خودم رو براش آماده کنم .
- ما تو شرکت همه لپ تاپ داریم و از خونه و هر شعبه ای از شرکت که به اینترنت وصل بشیم میتونیم کارمون رو انجام بدیم . چند ماه پیش که دوستم داشت میرفت ایران با شرکت تماس گرفت و گفت میشه که لپ تاپم رو ببرم ایران و اوناجواب دادن که نه نمیتونی و ایران جزو کشورهای هست که بردن لپ تاپ شرکت ممنوعه ! این یعنی اگه احیانا بلیط برگشتم مشکل پیدا کنه نمیتونم ریموت هم کار کنم .
- بلیط رو برای ماه دسامبر گرفتم که یک ماه بعد از امتحانم هست و امیدوارم توی این مدت دوتا از پروژه هام رو هم ببندم و خیالم راحت بشه ازشون . جواب امتحان هم که تا فوریه نمیاد بنابراین کاری براش نمیشه کرد و امیدوارم با خیال راحت برم .
- نمیدونم چطور توصیف کنم که چقدر دلم تنگ شده برای ایران ، برای خانواده ام و دوستام هم تنگ شده اما دلم برای ایران تنگ شده خیلی خیلی زیاد
- داریم به اون مرحله حساس : چه غلطی کردم امتحان ثبت نام کردم نزدیک میشیم و من میزنم تو سر خودم . تازه پروژه هام رو راه افتادن و اونا رو هم باید کار کنم .
- کار شرکت مثل روال سابقه و کار میکنیم اما چون آدمهای خیلی خوبی هستن و محیط سمی نیست اصلا فشاری حس نمیکنم و با آرامش دارم کارم رو انجام میدم .
- یکی دوبار که اینجا نظرم رو در مورد مسائل سیاسی نوشتم چند تا سایبری بی چاک و دهن اومدن و فحشهای خیلی بدی به خودم و خانواده ام دادن . کلا میگن از آدم وقیح باید دوری کرد . این کثافتها که جای خود .
- با علی تماس دارم و صحبت کردم و برخوردهاش هم به طور محسوسی فرق کرده . نمیدونم بخاطر تراپیه یا بخاطر اینکه ارتباطمون طولانی شده ( چون ازش در مورد تراپی نمیپرسم ) . راستش نمیخوام خیلی در موردش بنویسم ولی خوب پیش میره .
- دلم هوای محمد رو میکنه ؟ نه . بهش فکر میکنم ؟ خیلی کم و بیشتر با حالت دلسوزی که بیچاره چرا مریض بود . همین .
- از شرکت برام نامه اومده که اگه به همین منوال پیش بری تا آخر ژانویه مقدار مرخصی هات از سقف قابل انتقال به سال بعد میزنه بیرون . زودتر مرخصی بگیر ! حالا میخوام مرخصی بگیرم اگه بشه .
فعلا همین
- کماکان در وضعیت حسساس کنونی هستم و خیلی گرفتارم . کلاسهام برای فکر کنم دو هفته قطع شد که درس بخونیم و بعد دوبار کلاس رفع اشکال داریم و بعد امتحانه . کللللی هم کار دارم بعداز امتحان که الان میخوام بهش فکر نکنم .
- دیروز که خبر حمله رو شنیدم بعدش شونه ام درد گرفت . شایدم ربطی نداشت نمیدونم ولی درد هی شدید و شدید تر شد و دو تا مسکن خوردم خوب نشد تا اینکه ساعت 1 و نیم شب دیدم نمیتونم بخوابم و رفتم بیمارستان . چشمتون روز بد نبینه گوش تا گوش مریض نشسته بود و محض رضای خدا حتی یه اسم صدا نمیکردن که کسی بره و دکتر ببینتش . شاید یک ساعت و نیم نشستیم که دیدم یه آقای میانسالی با لباس اسکراب اومد و شروع کردن مریضها رو صدا کردن . صدا کردن و با سرعت کمی پیش رفتن ولی خب از هیچی بهتر بود . ساعت 5 دیدم این آقاهه رفت !!! هنوز 8 نفر تو اتاق انتطار بودیم که من نفر هفتم بودم . رفتم گفتم دکتر رفت ؟ گفت بله و تا یه ساعت دیگه دکتر نداریم !!!! فکر کنین که قسمت اورژانس بیمارستان دکتر نداشته ، برای یه مدتی دکتر اومده و دوباره یک ساعتی دکتر ندارن . دیدم یه ساعت دیگه دکتر بیاد و بعد تا نوبت من بشه حداقل یه ساعت دیگه هم میگذره و بیخیالش شدم و اومدم خونه . مسکن رو عوض کردم و یه چیز دیگه خوردم و دوش گرفتم و حسابی آب گرم ریختم روی دوشم و بعد که اومدم بیرون هم تشک برقی گذاشتم پشت شونه ام و یه تکست به رئیسم زدم که نمیتونم بیام سر کار و خوابم برد تا ساعت 10 . وقتی پاشدم دیدم خیلی بهترم اما باز نرفتم سر کار و بعد صبحونه هم یه مسکن دیگه خوردم تا برم پیش دکتر خودم . اینم از وضع اورژانس در کشور کانادا .
- فعلا بهترم و یه کم امروز درس خوندم و خوشحالم که نرفتم سر کار گرچه خیلی کار داشتم
مراقب خودتون باشین
- پروژه ای که من دارم روش کار میکنم یه معدنه . یه بار داشتم روی یه ساختمونش کار میکردم . چیزی مثل کلینیک که تو نیروگاههای ایران داشتیم ولی اینجا اسمش ER and Rescue building بود . اون موقع حتی دیدن اون کلمه Rescue حالم رو بد کرد که ممکنه توی این معدن تو عمق زمین کسی گیر بیفته و باید برای نجاتشون برن .
خبر معدن طبس رو که شنیدم یاد این موضوع افتادم که حتی تصورش هم برام دردناک بوده و الان دهها هموطن ، ده ها جون عزیز از بی مبالاتی و بی لیاقتی کسانی که مسئول ایمنی بودن از بین رفته و دهها خانواده داغدار شدن و دهها خانواده بعد از کنار اومدن با داغ دیگه نان آور ندارن ...
لعنت بهتون . لعنت به همه تون