- هفته خوبی نداشتم . حتی نمیدونم چرا . حالا مینویسم شاید توش یه چیزهایی دراومد .
- سه شنبه رفتیم بازدید سایت و خب من خیلی خوشحال بودم که باز یک قدم به رجیستر شدن نزدیک میشم . کانکس این سایت دورتر از محل کارگاه هست و طبق قوانین باید رفت کانکس و به قول خودشون sign in کرد و بعد رفت به محل کارگاه . برگشتنه هم باید برگشت به کانکس و sign out کرد و بعد میشه رفت بیرون . خود کارگاه هم جایی برای پارک ماشین نداره بنابراین با ماشین میریم جایی که کانکس هست و بعد پیاده میریم کارگاه . توی این راه من شروع کردم با همکارم صحبت کردن که از شرایط پروژه هایی که توشون هستیم حرف میزدیم چون در کل شرایط شرکت خوب نیست و انگار خیلی پروژه ها کم شده و همکارها نگران هستن . بعد بهش گفتم میدونم همه نگران هستن مثلا وقتی شنیدم که مینا رو لی آف کردن خیلی نارحت شدم . نمیدونم کارش چطور بود ولی انقدر دختر خوش رو و با محبتی بود که ناراحت شدم وقتی فهمیدم لی آف شده . این همکارم گفت آره اون که قبل بود این هفته هم شیزا لی آف شد ! من گفتم چی ؟ لی آف شد ؟ گفت آره نمیدونستی ؟ و من نمیدونستم و البته خیلی ناراحت شدم . شیزا همکاری بود که با هم درس میخوندیم برای امتحان و من برای قبولیم بهش مدیونم چون واقعا من رو هول میداد و انگار مثل یه فشار بود برام که هی میگفت فلان ساعت آنلاین بشیم با هم تست بزنیم فلان مبحث رو بخونیم تا اون موقع و ... راستش اون هم میگفت درس خوندنش رو مدیون منه چون تقریبا تمام منابعی که داشتیم مال من بود و من طی سالها از این طرف و اون طرف جمع کرده بودم و آرشیو خوبی شده بود که کمتر کسی داشت .به هر حال اون سابقه اش از من کمتر بود و انگار روش تست زدنش هم زیاد خوب نبود و متاسفانه دوتا امتحانش رو قبول نشد و همون هم خیلی روحیه اش رو خراب کرد و حالا هم که لی آف شد . خیلی ناراحتش شدم ولی فقط بهش تکست زدم که خیلی متاسفم و هر وقت روحیه ات بهت اجازه میداد بهم زنگ بزن . خوشبختانه یکی از دوستام تونست ریفرش کنه به شرکت خودشون برای کار و حالا باید ببینیم چی میشه .
- روزهای دیگه هفته به شدت شلوغ و پر کار بود و فقط یک روز بعد کار رفتم به خونه جدید دوستم که نسبتا هم از من دور بود سر زدم که برای یه تغییر کوچیک بهش ایده بدم و خیلی خسته ام کرد . روزهای دیگه هم همش بعد کار یا خرید ، یا ورزش یا کارهای خونه .
- دیت کردن که وقت گیر و اعصاب خورد کنه مخصوصا اونهایی که فیک هستن و بعد از یکی دو روز چت کردن میگن که ما الان تو ماموریت هستیم و بزدوی میایم تورنتو و نه حاضرن ویدیو کال کنن و نه حرف درست و حسابی میزنن و فقط اظهار علاقه های فیک میکنن که با صد من عسل به آدم نمیچسبه . یکیشون که همین دیروز بلاک کردم اومد از خودش عکس بفرسته جلوی یه قایق تفریحی ایستاده بود . گفتم چه قشنگ اینجا کجاست ؟ گفت این قایق تفریحی منه ! نکشیمون بچه پولدار ! نمیکنن حداقل برن دنبال یه دختر جوون که تجربه نداشته باشه و گول بخوره . حالا قصدشون چیه نمیدونم . احتمالا بعد یه مدتی تقاضای پول میکنن .
- کسی رو بعد از آدریان ندیدم و گلی که اون برام گرفته بود خشک شده و نگهش داشتم انقدر که دوستش داشتم . احتمالا عصری میرم یک نفر رو میبینم .
- موهام رو کوتاه کردم و حس میکنم زیادی کوتاه کردم ولی مشکلی ندارم باهاش چون موهای من سریع بلند میشه .
- مهلت ارسال فایل مالیاتی هست و فردا میرم پیش حسابدارم تا ببینم چی میشه .
- بعد از اتفاقی که برای شیزا افتاد رفتم پیش یکی از همکارهای ایرانیم . یه خانم بسیار مثبت و مهربون که با شیزا توی یک پروژه بود . اونم گفت که احتمالا در خطره و باید دنبال کار باشه . بعد بهش گفتم من الان حس بدی برای شیزا دارم ولی یه فکر هم در مورد خودم افتاده تو سرم . من مدتها بود که فکر میکردم آدم بدشانسی هستم و واقعا هم اتفاقاتی بدی برام میافتاد ولی الان که نگاه میکنم میبینم اومدم توی این شرکت و اتفاقا توی پروژه ای افتادم که احتمال زیاد پروژه من برای چند سال وجود داره و این میتونه به کارم اطمینان بده . بعد توی این شرکت با شیزا آشنا شدم که موتور محرکه خوبی بود برای درس خوندنم و اینم شانس دومی بود که آوردم . احساس بدی دارم و انگار آدم ناشکری هستم . باید بیشتر از این قدر دان و شکر گذار باشم .
- ساخت دیوار حائل و جدولهای حیاط تموم شد و آسفالتش رو هم برداشتن . گفتن دوشنبه میان بتن پد بتنی انباری رو میریزن و دو هفته دیگه هم آسفالت میکنن . تنها مشکل اینه که وقتی آسفالت ریختن تا 4 روز نباید با ماشین برم روش که با همسایه مون صحبت کردم ماشین رو شب بگذارم توی درایو وی اونها چون ساعت 2 تا 6 صبح پارک کردن ماشین توی خیابونها ما ممنوعه .
- اون دوتا پروژه ای که حسابی روش تنبلی میکردم رو استارت زدم ولی بلافاصله کارفرما گفت میخواد یه تغییری روش بده و این بهانه خوبی برای عقب موندنم بهم داد . بفرما اینم یه شانس دیگه که آوردم
- اگه اون مشکل قانونیم هم حل بشه و یه پارتنر خوب هم پیدا کنم دیگه فعلا دشواری ندارم
- باید بیشترشکر گذار باشم
هفته گذشته ننوشتم . اتفاق خاصی هم نیفتاده بود و حجم کارهام هم طور خاصی نبود ولی هی تنبلی کردم و بعد دیگه یادم رفت .
پیمانکاری که کار بازسازی حیاط ( درایو وی ) رو انجام میده اومد و شروع کرد و روز اول کارش از خونه کار کردم و هی رفتم بهش سر زدم و گفتم چکار کنه ولی روز بعد رفتم سر کار و بهم زنگ هم نزد و وقتی اومدم خونه دیدم کارش رو خیلی خوب انجام داده ولی هنوز تموم نشده . در حقیقت الان دیوار حایل و جدولها رو زد و رفت که دو هفته دیگه بیان و آسفالت رو بردارن و خاک رو بکوبن بعد دو سه هفته صبر کنن تا نشست کنه و بعدش آسفالت کنن . هزینه اش بیشتر از چیزی شد که فکر میکردم ولی لازم بود .
از دیتینگ بگم که به شدت وقت گیره و اعصاب خورد کن . بهترین کیسی که تا حالا دیدم یه آقای ایرانی بود که دیروز دیدمش و به نظر خودم همه چیز مثل شرایط زندگیمون و تحصیلی و مالیمون خیلی شبیه هم بود و خیلی خوب صحبت کردیم ولی وقتی بعدش بهش پیغام دادم و تشکر کردم ( چون صورتحساب رو پرداخت کرده بود ) فقط جواب داد خواهش میکنم و مصاحبت خوبی داشتیم و اصلا نگفت که میخواد باز همدیگه رو ببینیم و تقریبا مطمئنم که منتفیه .
موهام زیادی دراز شده و نیت کردم برم کوتاه کنم ببینم میتونم یا نه .
کارت هدیه ای که گم شده بود پیدا شد و در پوست خودم نمیگنجم . امیدوارم بقیه کارهای نصفه ام انجام بشه .
دوتا از پروژه ها رفته شهرداری ولی خب اونا هم هی ایمیل میزنن و یه تغییری میخوان و باید جوابگو باشم . اون دوتای دیگه که دستمه بی دردسر تر هستن ولی عجیب تنبلی کردم و پیش نبردم و بهانه ام هم این هست که یه سری اطلاعات از مهندس سیویل میخوام که بهم نداده که البته این حرف کاملا الکیه و میتونم کارهام رو بکنم تا اون اطلاعات رو بفرسته بعد از اون اطلاعات استفاده کنم .
در راستای پروژه حیاط به پیمانکار گفتم یه پد بتنی هم تو حیاط پشتی اجرا کنه که بعدا یه انباری پیش ساخته بخرم و روش نصب کنم . پارکینگمون پر شده از چمن زن و دوچرخه و لاستیکهای فصلی و گلدون و اینا که دیگه خیلی جا گرفته و میخوام اینا رو منتقل کنم به انباری یه کم جامون باز بشه .
الانم دخترم رو آوردم اورژانس برای درد پایی که داشت و نشستم به نوشتن . باز روی گوشی
. زندگی روی رواله و کار هست کم هم نیست ولی مشکل خاصی جز یه مورد نیست که باید ببینم چی میشه .
دو نفر رو که دیدم و یکیش پیگیر نشد و اون یکی هم به دلم ننشست که هیچی ولی یک نفر رو دیدم که خیلی خوشم اومد و واقعا مصاحبت باهاش یه چیز دیگه بود. بسیار مبادی آداب و معلوم بود خیلی خیلی رمانتیکه ولی شرایط زندگیش و جاه طلبیش خیلی با من متفاوته . درسته نمیخوام با طرف ازدواج کنم که جاه طلبی و پیشرفتش برام مهم باشه ولی کلا با اینطور افراد مشکل دارم و مثلا علی که اصلا رمانتیک که هیچی ، احساساتی هم نبود ولی جاه طلبی زیاد ش خیلی جذبم میکرد . شاید بخاطر همسر سابقم هست که از این نظر در حد صفر بود ... شاید چیز دیگه خلاصه این آقای آدریان رو دیدم و خیلی خوشم اومد و باز هم چت کردیم ولی یه مقدار که فکر کردم دیدم یک سری خصوصیتهاش با شرایطی که من تو ذهنم دارم متفاوت هست و ادامه پیدا نکرد . برام جالبه که این قضیه کاملا ناراحتم کرد و اون حس کمبودی رو که بعدش حس کردم حتی بعد علی با یک سال و خورده ای رابطه حس نکرده بودم . دیگه کاریش نمیشه کرد ...
کارم خوب پیش میره ٬ کارگاه نرفتم دیگه . فکر کنم حدودا تا ده روز دیگه کورسی که باید بگذرونم شروع میشه و اون دوماه طول میکشه . اون رو که پاس کنم دیگه فقط کامل کردن ساعتهای کارگاه میمونه . احتمالا باز تا اون موقع یه مقدارش کامل میشه .
شایدم با مدیرم صحبت کنم که بقیه ساعتهای کارگاهم رو الکی بزنم و اون تایید کنه و بعدها سر فرصت برم کارگاه .
دیگه اگه بخوام از خودم بگم باید بگم نوشتن برای من یه نیازه . نمیدونم دلیلش چیه ولی همیشه حس خوبی از نوشتن میگیرم . مدتی که برای مشاورم اتفاقهای هفته رو مینوشتم و میفرستادم به من گفت که روون مینویسی . گفتم شاید برای اینه که خیلی وقته مینویسم و خب به هر حال کسانی که تو نسل ما درس خوندن مجبور بودن خیلی بخونن و بنویسن . با اینکه هیچوقت با ادبیات و انشا به عنوان "درس" ارتباط برقرار نکردم ولی فکر میکنم این دوتا مقوله اون چیزی که مستقیم و خشک بهمون درس داده شده نیست .
یه نکته غم انگیز زندگی در کاناداست که وقتی با کسی که ایرانی نیست حرف میزنم چه به عنوان همکار یا دیت اون شخصی نیستم که توی جمع فارسی زبون هستم . نمیدونم میتونم منظورم رو بگم یا نه . من با زبون فارسی یه آدم شلوغ و شیطون و شوخ طبع هستم در صورتی نمیتونم این باشم با زبان انگلیسی . مثلا دیوید به من گفت تو همیشه انقدر جدی هستی ! که اصلا آدم جدی ای نیستم
دوستان کنترل نوشته هام در ادیتور بلاگ اسکای خیلی برام سخت شده . شما هم همین مشکل رو دارین ؟ من نرم افزار ورد ندارم که بتونم توی اون بنویسم و تنظیم کنم و کپی کنم اینجا .شما چکار میکنین ؟
- سال نو و عید نوروز مبارک باشه به همه . امسال اولین بار بود که درتورنتو شاهد این بودیم که هوا دم عید گرم شده و حس و حال عید رو میده بهمون . من خیلی حس خوبی داشتم از این موضوع . بازار نوروزی و هیچچچچی نرفتم و واقعا نرسیدم ولی طبق معمول سفره هفت سین چیدیم . امسال اولین بار بود که تخم مرغ الکی سر سفره نگذاشتم و سه تا تخم مرغ (به تعداد اعضای خانواده ) پختم و با یه روش خیلی ساده خیلی قشنگ رنگشون کردم و گذاشتم توی سفره .
از تو اینستا یاد گرفتم که توی یه ظرف آب ولرم چند رنگ لاک میریزیم و بعد تخم مرغها رو که تهش یه چوب فرو کردیم میکنیم توی این آب و لاکها دورشون مثل ابر و باد میشه و خیلی قشنگ میشه .
- از دیتینگ بگم که هیچی نشده به غلط کردن افتادم انقدر که انرژی و وقت از آدم میبره . دیشب یه دیت داشتم و رفتیم برای عصرونه و اصلا من رو نگرفت و فردا هم یکی هست که باید حالا برم ببینم ولی خیلی به نظرم مثبت نمیاد .
- چند روز پیش چک کردیم دیدم سوپر ویزای پدر ومادرها باید 72 روزه بیاد و این درحالیه که الان 11 ماه از اپلای من گذشته ! یه نامه زدم که این دیر شده و چند روز بعد جواب دادن که درست میگی و ما پیگیریت رو میفرستیم به محلی که بررسی بشه . خفه شدم از دستشون .
- پروژه ای که من روش کار میکنم چند تا فاز داره . وقتی من وارد شرکت شدم فاز یکش داشت تموم میشد و من یه کم کار کردم بعد فاز دومش بودجه اش تایید شد و ما شروع کردیم . چند روز قبل بهمون ایمیل زدن که به افتخار گذشتن یک سال موفقیت آمیز از فاز دو بیاین دفتر مدیر پروژه یه بطری آب که به همین منظور تهیه شده بگیرین . رفتم و دیدم بطری استیل دوجداره است و هم آب گرم و هم آب سرد میشه توش ریخت . خیلی هم قشنگ بود و روش اسم کارفرما و اسم پروژه رو زده بودن . دستشون درد نکنه .
خوش بگذره