یادداشتهای من

دفترچه یادداشت یه خانم متولد اوایل دهه 50

یادداشتهای من

دفترچه یادداشت یه خانم متولد اوایل دهه 50

2 دسامبر 2024

- آخر ساله و همه چیز رفته روی دور تند . همه تند تند دارن کار میکنن . یادش بخیر پارسال که رفتم پیش لی لی و فرناز . اون چند روز هم خوش گذشت و هم ناراحت شدم اما در کل خوب بود و انصافا لی لی خیلی زحمت کشید تا به ما خوش بگذره . 

- این سری که ورزش رو شروع کردم  انقدر سر ورزش با این دوستام میگیم و میخندیم که نمیفهمم کی تموم میشه ولی فرداش درد بدن بهم میفهمونه که نه با با واقعا ورزش کردی !

- از اداره مهاجرت دوبار باهام تماس گرفتن و مدارکی برای مامان و بابا خواستن که همه رو انجام دادم و براشون فرستادم . 

امیدوارم بزدوی اولین پروژه شخصیم رو سابمیت کنم و با اینکه میدونم رفت و برگشت زیاد داره و حالا شهرداری هی ایراد میگیره اما بازم این مرحله اش خوبه تموم بشه و بلافاصله باید دومی رو پیش ببرم چون اونم میخواد سریع جواز بگیره . 

- با یه خانم وکیلی در تماس بودم قبل از اینکه کار اسپانسر شیپ مامان و بابا درست بشه که ببینم چطور میتونم بیارمشون و اون خیلی خوب راهنمایی کرد و خیلی دلسوزانه کمکم کرد . باید یه کادوی کریسمس براش بخرم و ببرم تا تشکر کرده باشم . 

- دنبال یه شرکت هستم که مقداری از وسایل مامان و بابا رو فریت کنم به اینجا . یک نفر یک شرکت معرفی کرده که نسبتا راضی بوده . 


چقدر این دفعه لقمه لقمه و بی ربط بود . معلومه ذهنم خیلی درگیره 


24 نوامبر 2024

- یه نکته جالبی که تازگی باهاش مواجه میشم هجوم آدمهایی که  موافق رژیم ایران هستن به کامنتهام بعد از کوچکترین انتقاده . یعنی حتی انتقاد به ارباب پوتین رو هم تحمل نمیکنن . درستش اینه که کامنتهاشون تا وقتی که مودبانه باشه تایید بشه وجواب داده بشه اما با توجه به اینکه تمام رادیو و تلویزیون ایران و روزنامه های ایران دستشونه و توییتر و تلگرام و واتس اپ و اینستاگرام رو فیلتر کردن ولی خودشون تریبون دارن در این وبلاگ کم خواننده که مال خودمه ، به خودم حق میدم که کامنتهاشون رو نخونده پاک کنم و نه تایید کنم نه جواب بدم . برن همونجایی که تریبون دارن حرف بزنن ،کسی جلوشون رو نگرفته . 

- هفته پیش یه تعدادی مهمون دعوت کردم . دوتا بچه های یکی از دوستام که اینجا بدون پدر و مادرشون زندگی میکنن و بعد یکی از دوستای دبیرستانی دخترم که تازگی اومده با خواهر بزرگش رو دعوت کردم . این آخری رو زنگ زدم به خواهر بزرگش و دعوت کردم اون گفت نه نمیایم چون مادرم اینجاست و تنهاش نمیگذارم و مجبور شدم مادرش رو هم دعوت کنم که اشکال نداشت و طبق رسم اینجا ازم پرسیدن چه ساعتی اونجا باشیم ؟ من گفتم همه ساعت یک میان .چشمتون روز بد نبینه که بجای ساعت یک ساعت دو  وبیست دقیقه اومدن  و باعث شدن غذاهام به شدت خراب بشه . ته دیگه شل شد ، خورشت خشک شد ( خب وقتی دیر کردن مجبور شدم برم هی مهمونهای رو پذیرایی کنم تا گرسنه شون نشه و حواسم از غذاها پرت شد ) و خلاصه خودم از غذا ها راضی نبودم . اینک رسم و رسوم ما ایرانی ها که بدون اغراق وقتی ایران هم بودم اینطوری مهمونی نمیرفتم و سر وقت میرفتم . 

- سر کار میرم و هفته گذشت نوبت من بود که در مورد ایمنی و سلامت صحبت کنم . هر چهارشنبه یکی باید یه کنفرانس سریع در یه موردی که به ایمنی و سلامت مربوط میشه حرف میزنه . من در مورد خوراکی های مناسب برای زمستون حرف زدم و بعد از ارائه پرسیدم کسی نظری نداره و حرف گل انداخت . با توجه به اینکه همکارها از کشورهای مختلف هستن هر کدوم طب سنتی خودشونو گفتن و در کل بحث بسیار جالبی شد . یه مساله که الان برام عادی شده ولی قبلا عجیب بود رو هم بهشون گفتم و اون اینکه اینجا هیچ کس لیمو شیرین نمیشناسه در صورتی که ما تو زمستون خیلی دوست داریم و مخصوصا اگه گلومون ناراحت باشه حتما استفاده میکنیم . فقط اون همکارم که اهل پاکستان بود گفت میشناسه و گفت ولی ما بهش لیمو نمیگیم . به قول انگلیسی زبونها Your loss . یعنی از دستتون رفته .

- مدیرم آدم بسیار پر کاری هست و تسلط خیلی زیادی روی کارش داره اما هر سال کل ماه دسامبر رو تعطیل میکنه و میره . البته این به نظر من خوبی کارش هست انتقاد نبود . حالا هم در حال انتقال کارها به ما هست و به همین دلیل به احتمال زیاد منم نمیتونم وقتی اون داره میره مرخصی برم مرخصی . البته اگه دیرتر برم بهتر میشه برام . 

- دیروز ماشینم رو بردم تعمیرگاه که لاستیکها رو عوض کنم و برای بار سوم بهش گفتم لنت ترمزم رو عوض کن و باز عوض نکرد گفت هنوز خوبه . خنده ام گرفته لود گفتم بابا من میخوام عوض کنی ! گفت آخه هنوز داره گفتم آخه صدا میده گفت صدا اشکالی نداره . همین میشه که آدم اعتمادش به تعمیرکارش زیاد میشه . باتری هم که یکبار برام مشکل ایجاد کرده بود رو گفتم چک کن و گفت اونم خوبه 

فقط باید ماشین رو ببرم کارواش که حوصله نمیکنم