- هفته پرکاری داشتم و نسبتا خسته کننده . دوشنبه رفتم شعبه دور شرکت و لباسهای ایمنی رو پرو کردم و اندازه گرفتن بعدش هم دندونپزشکی داشتم . سه شنبه شعبه نزدیک بودم و بعدش رفتم کفش بگیرم . اونم داستانی بود . کفشی که میخواستم سایز من نبود منم وقت نداشتم که برام بیارن یه کفش سنگین گرفتم . بعدش هم رفتم یه سری خرید خونه کردم . چهارشنبه دوباره رفتم شعبه دور و بعد از ظهر لباسهام رو آوردن .بعد کلی مجبور شدم ببشتر بمونم سر کار و خیلی خسته شوم اما بازم بعد از شرکت رفتم فروشگاه لبنانی و گوشت خریدم بعد رفتم والمارت یه چیزهایی پس دادم و بازم یک ساعت راه بود تا خونه . جالبترین قسمت قضیه این بود که من خودمو کُشتم که وسایلم تا چهارشنبه کامل بشه که بتونم پنجشنبه برم بازدید و چهارشنبه عصر بهمون پیغام دادن که راستی ! بازدید فردا وسایل ایمنی احتیاج نداره و توی قسمت ایمن هستیم !! ولی اعتراض نکردم همین که این لطف رو دارن در حقم میکنن بابد ممنون باشم .
پنجشنبه صبح دیرتر از خواب پا شدم و مستقیم رفتمکارگاه خیلی هم استرس داشتم که من که هیچی از پروژه نمیدونم و کارگاه زیاد نرفتم تو کانادا و اینا ولی خیلی خوب پیش رفت و موقع بازدید چندین موضوع رو به همکارها یادآوری کردم که اونا خیلی خوشحال شدن که من باهاشون بودم و اینا رو بهشون یادآوری کردم و موقع برگشتن اعتماد به نفسم رو بدست آورده بو دم . بعد اومدم خونه ولی راه رفتن با کفش ایمنی سنگین به مدت طولانی و تو سرما بقدری خسته امکرده بود که لپتاپ رو برداشتم و رفتم تو تخت برای کار کردن و بلافاصله بعد ساعت کار که لپتاپ رو بستم همونجا خوابم برد .
- خب در مورد علی پرسیده بود یکی از دوستان و باید بگم چند هفته است ندیدمش . نه مثل همیشه که امریکا رفته یا یه کدوممون کار داریم . نه اصلا خبر ندارم و تصمیم از طرف من بود ولی اون هم تلاش خاصی نکرد برای رفع این موضوع که کار خوبی هم کرد چون من صبر زیادی دارم و خیلی وقتها چیزهایی رو به روی خودم نمیارم ولی وقتی کسی از چشمم بیفته دیگه درست بشو نیست و اصلا منتظر این نبودم که برای رفع و رجوع تلاشی کنه و از نظر من تموم شده است علیرغم تمام خوبیهایی که شخصیتش داشت .
- احتمالا بین دو هفته تا یک ماه دیگه جواب امتحانم میاد و سعی میکنم بهش فکر نکنم ولی نگرانشم . خیلی دلم میخواد بساطش جمع بشه و دیگه درس نخونم ولی خب دست من نیست و دوتا امتحان رو خیلی بد دادم .
- هفته قبل یه جلسه طب سوزنی رفتم که کمک کنه برای لاغری ولی این هفته اصلا نرسیدم برم همینطور هم ورزش رو نرفتم ولی هفته بعد حتما همش رو باید برم .
فعلا همین . خوش باشین
خب ببشتر کارهایی که ایران کردم رو نوشتم که مقدار زیادی کار اداری هم بود و تحمل بعضی کارمندهای ایرانی که انگار دارن لطف میکنن کار آدم رو انجام میدن و واقعا این میزان پر رویی و بی ادبی خیلی سخت بود تحملش . مثلا با بابا رفته بودم بانک که کاری انجام بده گفت کارت ملی . بابا کارت ملی جدید درخواست کرده و بهش فعلا فقط رسید دادن . منم همونو دادم به مسئول بانک انداخته جلومون که اینکه عکس نداره من از کجا بفهمم مال این آقاست ؟ نگاهش کردم گفتم کارت عکس دار میخواین ؟ گفت خب معلومه ! گفتم خب بگین شناسنامه شون هست و اونو دادم . دلیل اون رفتار بی ادبانه اش رو هم نفهمیدم و البته اون مدتی که اونجا بودم دیدم ایشون با همکارهاش هم بی ادبه .
برگشتنه باز با ترکیش پرواز داشتم و بین دو پرواز ۲ ساعت فاصله بود . پرواز اول ۵۰ دقیقه تاخیر داشت ولی فاصله بین دوتا محل پیاده شدن و سوار شدن خیلی زیاد بود و فکر کنم یه جا رو هم اشتباه رفتم و پرواز دوم رو از دست دادم .رفتم باجه ترکیش گفت چون بین پروازهات بیشتر از یک ساعت فاصله بوده ما دیگه بهت بلیط نمیدیم و تقصیر خودته . خلاصه از این باجه به اون باجه میرفتم و نتیجه ای نمیگرفتم و گفتن تازه اگه میتونستیم هم بلیط بفروشیم سه روز دیگه پرواز به تورنتو داریم و اکونومیش هم پره و باید قیمت بیزینس بدی !!! کاملا مستاصل شدم و این وسط هم به هر چی آ خوند و جمهور ی اسلا می فحش میدادم که چرا ما نباید مثل اون آقای ترک مملکت خودمون سوار هواپیما بشیم و مقصد پیاده بشیم و بابد بیایم این وسط مچل بشیم . خلاصه ترکیش منو نا امید کرد و من قبل اینکه بلیط بخرم گفتم حالا یه تماس با آژانسم تو تورنتو بگیرم شاید بتونن بلیط ارزون برام پیدا کنن . تماس گرفتم و یه کم معطلی داشت و ظاهرا چون بلیط اصلی من از لوفتانزا بوده اونا رو مجبور کردن بهم بلیط بدن که من یه رقم خیلی خیلی کمی که احتمالا فقط شارژ خود آژانس بود پرداخت کردم و بازم خوب بود . اما باید میرفتم چمدونهام رو از ترکیش تحویل میگرفتم و میدادم لوفتانزا که تقریبا ۷-۸ ساعت بعد پرواز داشت . رفتم چمدون رو بگیرم دیدم چمدون بزرگه زیپش در رفته و دورش چسب چسبوندن ! رفتم گزارش خسارت اونو گرفتم و حالا گیت لوفتانزا باز نبود که چک این کنم . جرات خارج شدن ازفرودگاه رو نداشتم که میترسیدم دیر بشه . ایران که بودم گاو صندوقی که خونه مامان اینا داشتم رو فروخته بودم و تمام پول و طلایی که اونجا داشتم همراهم بود و ترس گم کردن یا دزدیده شون اونا بود و چشم نمیتونستم هم بگذارم . سرچ کردم که اگه کپسول برای خواب تو فرودگاه دارن اجاره کنم .داشتن ولی محلش بعد از پاسپورت چک بود و قبل چک این دسترسی نداشتم . تحمل کردم و هی راه رفتم و هی نشستم تا گیت باز شد و رد شدم و سوار هواپیما به مقصد هامبورگ شدم . وقتی نشستم دیگه چیزی از مسائل ایمنی پرواز و بلند شدن هواپیما نفهمیدم . درجا خوابیدم ( تقریبا ۱۲ ساعت بین دو پروازم فاصله افتاده بود ) و هامبورگ پیاده شدم . اونجا هم ۴ ساعت فاصله بود رفتم صبحونه خوردم و باز دور زدم تا سوار هواپیمای دوم شدم و رسیدم تورنتو و پسرم اومد دنبالم .
مسافرت بسیار بسیار پر تنشی بود از جمله یه مقدار تنش با خواهرم تو ایران که بار روانی زیادی بهم تحمیل کرد روی همه کارهایی که باید میکردم و بار جسمی داشت .
مسائلی که پیش اومد برام باعث شد یه سر درد دائمی همراهم باشه و رفتم دکتر و ازش خواهش کردم من رو به روانپزشک ارجاع بده و این کارو کرد و امیدوارم بهتر بشم .
بقیه اش دیگه اینکه برگشتم سر کار . جواب امتحانم نیومده ولی چه امسال چه سال دیگه اگه قبول بشم هنوز حدود ۱۰۰ ساعت کار تو کارگاه ساختمانی کم دارم برای رجیستر شدن . قبل رفتن با یه مدیر پروژه حرف زدم گفت برگردی میبرمت کارگاه خودمون ولی وقتی برگشتم گفت به دلایلی نمیشه . خلاصه با مدیر معمارها حرف زدم و گفت به مدیر پروژه های دیگه میگم که تو رو ببرن . آخه پروژه خودم ساسکاچوان هست و احتمال بازدیدم اونم به اندازه ۱۰۰ ساعت صفره . خلاصه یکهو جور شد که هفته دیگه برم . حالا مساله اینه که برای کارگاه رفتن شونصد تا وسیله ایمنی باید بگیری . از کاپشن با نوارهای شب نما تا عینک ایمنی تا کلاه و چکمه ایمنی و ... حالا بیشترش رو شرکت میده ولی کفش رو وچر میده که بریم اندازه پامون بگیریم از فروشگاه و درگیر اونم .
این وسط باتری ماشینم بازی درآورده و در حال حاضر تو محل انتظار کندین تایر نشستم تا اونو عوض کنن . نه عینک دارم نه لپتاپ و تو گوشیم تایپ میکنم و خدا میدونه چقدر غلط تایپی دارم . انتشار میدم ولی بعدا میام غلطهای تایپیش رو میگیرم . شکیبا باشین
- ایران بودم و یک هفته است برگشتم . سفر بسیار سختی بود نه فقط برای راه که اون چیز جدیدی نبود ولی داستانهای زیادی داشتم ...
- توی راه رفتن و پرواز بین تورنتو تا استانبول یه آقایی کنارم نشسته بود که آخر پرواز یه کم باهم صحبت کردیم و فهمیدم اهل ترکیه است . گفت 1966 اومده بوده ایران و خیلی خوشش اومده بوده . گفتم اون قبل از انقلاب بود و الان خیلی فرق کرده و متاسفانه نمیتونستم از حجم خرابی هایی که بعد انقلاب به محیط زیست و اخلاقیات و متابع طبیعی و غیره وارد اومده و اختلاسهایی که شده حرفی بزنم ولی گفتم که خیلی بدتر از اون موقع هست الان ایران . گفت ولی یه چیزی خوب شده بعد انقلاب پرسیدم چی ؟ گفت اینکه ایران جلوی امریکا ایستاده !! گفتم اولا فقط حرفه و بعدش هم مردم من دارن بهای این هارت و پورتها رو میدن . گفت مثلا چه بهایی ؟ گفتم مثلا داروی آدم سرطانی پیدا نمیشه ( یادم رفت بگم که تو الان تورنتو سوار هواپیما شدی و تو کشورت پیاده میشی اما من باید هواپیما عوض کنم . کلی وقتم تلف بشه ) گفت بالاخره یکی باید بهای اینو بده !!! گفتم من ترجیح میدادم مردم ترکیه بهاش رو بدن !! گفت ما بدیم ؟ چرا ما ؟! گفتم اگه شما فکر میکنین کار خوبیه شما بهاش رو بدین از مردم من نظر سنجی نشده که آیا میخوان این بها رو بدن . خندید و چیزی نگفت . شانس آوردم آخر پرواز بود و پیاده شدم چون واقعا ممکنه بود دعوام بشه باهاش .
- تو استانبول 14 ساعت معطلی داشتم و تو پرواز اول هم نتونسته بود یه لحظه بخوابم . رفتم یکی از باجه های ترکیش و اونا بهم هتل مجانی دادن و با شاتل بردنمون هتل . اونجا دوش گرفتم و دو ساعت خوابیدم بعد شام خوردم (اونم مجانی بود ) بعد یه کم استراحت کردم و باز با شاتل برگشتم فرودگاه و رفتم ایران .
- رسیدم تهران صبح جمعه بود تاکسی گرفتم برای خونه ( 800 هزار تومن !!! ) تو راه هوای آلوده به شدت فاجعه ای دیده میشد و واقعا تا حالا هوا رو اینطوری ندیده بودم.
- خونه رسیدم و مامان و بابا رو دیدم و بقیه قضایایی که اتفاق میفته ، باز کردن چمدون و جدا کردن سوغاتی ها و امانتی هایی که دوستام بهم داده بودن بیارم و خواب و غیره . از همون عصرش هم کارهام شروع شد که کم کم انجام دادم .
- خونه مامان اینا به شدت شلوغ و پر از خرت و پرته و شروع کردم به اینکه این چیه و اون چیه و اونو میخواهین و نمیخواهین و غیره و ... توی این مدتی که بودم یه مقداری از وسایلشون رو گذاشتم تو سایت دیوار و فروختم و خوشحال بودم که هم خونه سبک شد هم وسایل رسید دست کسی که استفاده میکنه و هم یه پول کمی گرفتیم . حتی سه تا وسیله برقی خراب داشتن اونو هم گذاشتم تو دیوار که مجانی بیاین ببرین و یه آقایی اومد گرفت و بعدش پیغام داد که دستتون درد نکنه مشکل بزرگی نداشتن و خودم درستش کردم . اونم باز بجای اینکه گوشه خونه خاک بخوره به درد کسی خورد .
- لباس و کفش خیلی زیاد داشتن ، مامانم یه عالمه کیف بزرگ داشت که همشون رو دیگه استفاده نمیکرد . کلی لباس مجلسی و ناراحت داشتن و لباسهایی که دیگه سایزشون بهشون نمیخورد . همه رو جمع کردم و از طریق خیریه که توش کار میکردم فهمیدم یه خیریه دیگه درست شده که لباس و کفش و کیف دست دوم میگیرن و سالی دو سه بار فروش میگذارن و به فروش میرسونن . اینطوری هم مردم میرن و اون لباسی رو که به دردشون میخورده رو با قیمت خیلی کم میخرن و هم قدرش رو میدونن و هم اونا هم درآمد این کار رو صرف آموزش به آدمهایی که احتیاج به کسب مهارت دارن میکنن . اگر کسی تو ایران هست و دوست داره براشون لباس بفرسته یا کلا ببینه کارشون چطور انجام میشه این آیدی اینستاشون هست sepidehmovasagh . در ضمن این یادم رفت بگم که اگه نخواهین لباسها کامل مصرف خیریه بشن میتونین درخواست کنین پول فروش لباسها به خودتون برگرده که اونها درصدی رو برای کار خودشون برمیدارن و درصدی رو بهتون میدن .
- وقتی کمدها بیرون ریخته میشه کلی وسیله که اصلا بدرد نمیخوره با این حرف که حالا اونجا هست پیدا میشه و همه اونها هم دور ریخته شد از جمله مقدار وحشتناکی کاغذ و جزوه های زمان تدریس پدرم از کمدش برداشته شد و همه اش رو تو سطل زباله خشک ریختم . راستی اولین بار بود که سطل زباله خشک مجزا تو تهران میدیدم .
- یکی از جاهایی که دلم براش تنگ شده بود بازار هنر بود که تو باغ کتاب برگذار میشد . رفتم وکلی خرت و پرت خریدم و خیلی بهم چسبید . دیگه اینکه تقریبا هر کیو میخواستم دیدم از جمله سه نفر که توی این مدت دو سالی که ایارن نبودم داغ دیده بودن و باید تسلیت میگفتم . بدترینش دوست خیلی قدیمی خودم بود که همسرش خودکشی کرده بود و انقدر توی راه و انجا گریه کردم که دستم منو دلداری میداد ولی نمیتونستم گریه ام رو کنترل کنم ، بیماریهای روحی هیچوقت جدی نگرفته شدن بین ایرانیها .
خیلی گرفتار بودم و خیلی خیلی خسته شدم انقدر مامان و بابا دکتر رفتن و کار اداری و غیره تلنبار شده داشتن و به قدری راه برگشتن سخت بود که تازه الان بعد از یک هفته از برگشتنم توان پیدا کردم نصفه نیمه بنویسم . امیدوارم همه خوب باشین و بعدا بازم مینویسم .