یادداشتهای من

دفترچه یادداشت یه خانم متولد اوایل دهه 50

یادداشتهای من

دفترچه یادداشت یه خانم متولد اوایل دهه 50

20 می 2024

- یادم نیست اینو براتون تعریف کردم یا نه ولی گفتنش حتی برای بار دوم هم بد نیست .

- سالها پیش توی یه محیط کاری کارگاهی کار میکردم . تعدادمون کم بود و نهار رو همه دور هم میخوردیم . ما مشاور کارفرما بودیم . یه مهندس خیلی جوون تو گروه خود کارفرما بود . معلوم بود نه سواد زیادی داره نه پشتکاری و بعدا فهمیدیم بخاطر اینکه پدرش تو همون ارگان کار میکرده و پدرش فوت کرده (شایدم قبلش بازنشسته شده بود ) حالا این هم استخدام شده بود . آدم بدی نبود و به عنوان یه همکار خوب بود . یک بار اومد توی دفتر ما و یه کم نشست و حرف زد و بعد رفت . وقتی رفت یه همکار ما گفت خیلی سال پیش من بیکار بودم و اومدم تو همین اداره و به طور اتفاقی به پدر این آقا بر خوردم . کاملا مستاصل بودم و نمیدونستم از بیکاری و بی پولی چکار کنم . براش موضوع رو گفتم و با اینکه همون بار اولین و آخرین باری بود که من ایشون رو میدیدم تمام توانش رو گذاشت تا من استخدام شدم و من دیگه ایشون رو ندیدم (شاید محل استقرارشون فرق داشته ) و گفت با اینکه فقط یک بار دیدمش قیافه اش از جلوی چشمم محو نمیشه . خدا رحمتش کنه که خیلی به من هفت پشت غریبه کمک کرد در وضعی که واقعا نا امید بودم . 

اون موقع با خودم فکر کردم ما که همه آخر و عاقبتمون مردن هست ، خوش به حال کسی که بمیره و اینطور به خوبی ازش یاد کنن . 


- به مناسبت اتفاق که دیروز افتاد و خبر فوتی که امروز در اومد و خاطره هایی که همراهش زنده شد ... هیات مرگ ، شلیک به هواپیمای اوکراینی ، شکنجه زندانیها ، وضع اقتصادی خراب این روزها و .... 

16 می 2024

- دوبار علی رو دیدم و احتمالا یه بار دیگه هم قبل رفتن میبینمش ولی صحبت جدی ای نشده و تا تابستون حرفی نمیزنم .فقط از معاشرت با هم لذت میبریم . 

- به پسرم گفتم که به خواهرت اینو گفتم در مورد سفارش غذا تو رستوران . گفت آره درست گفتی . گفتم اصلش اینه که شماها بچه هایی هستین که گوش میکنین خودم بودم گوش نمیدادم . نمیدونم چرا من شانس آوردم از شما  . پسرم گفت نه اگه الان بابا بگه هم گوش نمیدیم !!  گفتم جدی ؟ گفت آره . گفتم چرا ؟ نوع گفتنمون فرق میکنه ؟ گفت آخه میدونی بابا برای هر چیزی نظر میده ! یه جوری منظورش این بود که دیگه حرفش بی اثر شده . نمیدونم ، من که مدتهاست ندیدمش ، خوشبختانه . البته بارها گفتم که آدم بدی نیست ولی یکی از مشکلاتی که داره بیماری وسواس فکری هست و اینکه هر چیزی باید پرفکت باشه پس عجیب نیست این حرفی که پسرم زد . 

- مشکلم قرار بود با درمانی که کردم تموم بشه  ولی نشد و دوباره برگشت . خسته ام کرده . دیروز زنگ زدم مطب دکترم و به منشیش گفتم شرایط من اینه و اینا رو به دکتر بگین تا اگه عادی نیست بیام پیشتون . منشیش گفت اگه مشکلی بود بهت زنگ میزنیم ولی نزد . یعنی عادیه .

- کار شخصیم بد پیش نمیره اما حالا یه مساله دیگه پیش اومده . باید یه مهندس سازه م کار کنه برای پروژه و کارفرما پند بار تماس گرفته با مهندسش و اون جواب نداده و حالا من دنبال مهندس سازه هستم و دو روزه پیگیرم ولی اون جواب نمیده . 

- آخر هفته داره نزدیک میشه و خوشحالم . هفته هایی که مهمون دارم با اینکه خیلی مهمون دوست دارم ، خسته میشم و هفته بعدش برای استراحت برام لازمه 

10 می 2024

- به لطف مولتی ویتامین و قرص آهن و زینک و شونصد جور دیگه تقویتی سر پا شدم . هنوز آزمایش خون ندادم البته دکترم گفت احتمال نمیدم کم خونی داشته باشی اما بهتره مطمئن بشیم . منم که روزی دوتا قرص آهن با دوز بالا میخورم و امیدوارم زودتر تموم بشه چون برخلاف مولتی ویتامین و بقیه عوارض داره . 

- دخترم به دوست پسرش (مکس ) گفته بوده مامانم حالش بده اونم گفته میخوام بیام مامانت رو ببینم . یعنی خیلی کاراش قشنگه این پسر . دخترم هم بهش گفته خواستی بیای فقط آب پرتقال بگیر برای مامانم (قرص آهن رو با آب پرتقال میخورم که بهتر جذب بشه ) گفت باشه ولی اومد و یه بطری بزرگ آب پرتقال طبیعی و یه دسته گل آورد . گل هم خیلی قشنگ بود . خیلی پسر دوست داشتنی ای بوده تا اینجا و حواسش به همه چیز هست . 

- اورتودنسی دندونام رو شروع کردم و فعلا خورده خوریم تقریبا به صفر رسیده البته وعده های اصلی رو خوب میخورم اما چون برای خوردن هر چیزی غیر آب باید بریس ها رو در بیارم و بعد از شستن دندونام اونا رو بگذارم و 22 ساعت در روز باید اونا تو دهنم باشه ، خوردن تنقلات به دلیل تنبلی مایل به صفر شده . اگه روزی 40 دقیقه پیاده روی کنم مطمئنم وزن کم میکنم . هنوز یک هفته نشده که گذاشتمشون و فعلا فرقی ندیدم . ببینم چطور میشه . 

- علی تماس گرفت که داره میاد تورنتو دکتر بره . بهش گفتم یه نمایشگاه گل هست و میخوام برم میخوای با هم بریم گفت آره و احتمالا میریم .

- یه عده  هستن که همه هم سن بچه هام هستن . دوتا خواهر و برادر بچه یکی از دوستام . یه دختر اهل ترکیه که هم خونه همین دختره هست . یه دختر که اون بچه یکی از همکلاسی های دانگشاهمه و اینا همه تو تورنتو بدون پدر و مادر زندگی میکنن . دلم میسوزه که پدر و مادرشون نیستن و دلم میخواد دعوتشون کنم هر چند وقت یکبار که پذیراییشون کنم . حالا هی صبر کردم ترم تموم بشه تا اونایی که درس میخونن سرشون خلوت بشه که تقریبا مصادف شد با تولد دخترم . دیگه دارم با تولد دخترم یکیش میکنم و گفتم یکشنبه بیان . مکس هم که دعوته و گفته کیک رو من میارم و از Amadeus  میخرم که شیرینی فروشی لاکچری اینجا هست . دستش درد نکنه . خوشحالم بچه ها میان خونمون . بچه های خوب و با انرژی ای هستن و از دیدنشون لذت میبرم . 

- من هیچوقت جوری بزرگ نشدم که بخوام خرج تراشی بکنم برای پارتنرم و مادرم جوری ما رو بزرگ کرد که روی پای خودمون بایستیم . وقتی هم ازدواج کردم خانواده همسرم اصلا خرج نکردن و همسر سابقم هم پولی نداشت بنابراین از همه چیز از اول زدم ولی بعدا متوجه شدم که حتی اگه پول هم داشته باشیم سطح زندگیمون با همون بی پولی و ملاحظه کاری اول ما بسته شده . یادمه سال 2008 که کانادا بودیم و هر دومون میرفتیم سر کار ماهی 1000 دلار پس انداز داشتم و خرجمون اینقدر کمتر بود از درآمدمون . معمولا اینطور وقتها فکر میشه به یه سرمایه گذاری یا اینکه اگه سالهاست تو منگنه زندگی کرده باشی فکر میکنی یه کم به خودت برسی و جبران اون زمانها رو بکنی . اما یادمه همسرم یه دعوا مانندی با من کرد که چرا خرج ما اینقدر بالاست ؟! گفتم ما ماهی 1000 دلار پس اندازه داریم ! گفت دلیل نمیشه . بازم خرجمون بالاست و کلا یه زندگی زیر مینیمم رو برای من متصور بود .

چند وقت پیش با دخترم صحبت می کردم  گفت با خانواده مکس چند بار رفتم بیرون و همیشه رستورانهای نسبتا گرونی هم میبرن و با اینکه من ارزونترین غذای منو رو نتخاب میکنم بازم گرونه .گفتم میدونم که تو اصولا آدم ملاحظه کاری هستی ولی خواهش میکنم چیزی که دوست داری رو انتخاب کن نه اینکه فقط روی قیمت ارزونش انتخاب کنی چون این از طرف اونا و خود مکس یه استاندارد میشه که بعدا نمیتونی عوضش کنی . تو که غذای رستوران نخورده نیستی که بگم برو و گرونترین رو انتخاب کن هر دفعه ولی لطفا دیگه ارزونترین غذا رو انتخاب نکن . گفت باشه .

اگه مامانم این حرفو به من میزد احتمالا گوش نمیکردم ولی بچه هام خیلی بهتر از من هستن 

5 می 2024

- روزای خیلی بدی رو گذروندم . یک هفته مرخصی گرفتم و نرفتم سر کار . خودم از خودم بدم میومد که چقدر ناتوان هستم و نای هیچ کاری رو نداشتم اما خودمو میکشوندم برای کارهای خونه اونم فقط کارهای واجب تا بالاخره کار درمانی ای که باید انجام میدادم انجام شد و البته اونم بعد یک هفته جواب داد و من یک مقدار سر پا شدم . الان فکر میکنم خیلی بهترم البته دکترم آزمایش خون داد تا ببینه دچار کم خونی شدم یا نه ولی احتمالش زیاد نیست چون قرص آهن رو با دوز خیلی بالا دارم میخورم. 

- یکی از همکلاسی های دبیرستانم برای یه کنگره از آلمان اومد و قرار شد هم رو ببینیم . بهش گفتم مال میخوای ببرمت ؟ شام بریم بیرون یا ببرمت جای دیدنی شهر ؟ گفت بریم شام بیرون و اگه میشه من بگم دختر داییم اینا که اینجا هستن اونا هم بیان و خلاصه روی هم 6 نفر شدیم و رفتیم یه رستوران ایرانی که موزیک زنده هم داشت و برعکس جاهای دیگه که رفته بودم موزیک خوبی هم داشت . این دوستم هم خیلی ساله آلمانه و از روحیه خشک و سرد آلمانی ها میگفت و اینکه شهرشون اصلا رستوران ایرانی نداره . خلاصه گفتیم و خندیدیم و رقصیدیم و خوردیم و بسیار بسیار خوش گذشت بهمون . هم غذای جسمی خوردیم و هم غذای روحی .

- دوتا از 4 تا پروژه ای که گرفته بودم کار خودم بود و داشتم انجام میدادم . دوتای دیگه اش رو قرار بود یکی باهام شریک بشه که هی امروز و هی فردا و آخر چند روز بود بهش پیغام دادم اصلا جوابم رو نداد خلاصه من کاملا ازش قطع امید کردم و اون دوتا رو هم شروع کردم به حالتی که کاملا قراره تا آخرش رو خودم کار کنم . خلاص.


خوب باشین

28 آپریل 2024

- هستم ولی خسته ام :)

- مشکل قبلی سلامتیم دوباره عود کرده و شرایط خوبی ندارم . به شدت بیحالم و خیلی ضعیف شدم . پیش دکترم رفتم و ازم پرسید با همین وضع سر میکنی یا اینکه به دکتر متخصص ارجاعت بدم ؟ گفتم حتما ارجاعم بده شرایطم خوب نیست . خب دکتر متخصص خیلی طول میکشه تا به آدم وقت بده و من گفتم هر چه زودتر اقدام کنم بهتره. فرداش از مطب دکتر زنگ زدن و برای پس فرداش بهم وقت دادن ! خلاصه من رفتم و قرار شد یه کارهایی برای درمانم انجام بشه . امیدوارم زودتر نتیجه بده.

- حالا کار من اصولا کار سنگینی نیست اما این هفته بدون استراحت داشتم کار میکردم تا یه طرحی رو آماده کنیم چون جمعه مدیرم جلسه داشت . منم که واقعا مدیونش هستم با فید بکهای خوبی که از من  به شرکت داده تمام و کمالم رو برای کار گذاشتم و کار هم واقعا خوب پیش رفت ولی دیگه جمعه بعد از ظهر واقعا نا نداشتم و 2 ساعت آخر رو مرخصی گرفتم و اومدم خونه . 

- ظاهرا عمل همسر سابق علی انجام شده . بهم پیغام داد که تا جایی که میدونم عمل خوب بوده البته من اینجا فقط دارم از دخترم نگهداری میکنم . انگار چیز زیادی از شرایط اون خانم نمیدونه . 

- بقیه اش دیگه روزمره است . خوب باشین