یادداشتهای من

دفترچه یادداشت یه خانم متولد اوایل دهه 50

یادداشتهای من

دفترچه یادداشت یه خانم متولد اوایل دهه 50

15 مارچ 2025

- سالها پیش جایی خوندم که مغز ما کارهایی که نصفه مونده رو تو خودش نگه میداره و اگه اینا زیاد باشه مغز رو خسته میکنه . در کل جمع کننده خوبی هستم و وقتی یه فایلی بازه اذیتم میکنه هر چقدر اون کار کوچیک باشه . 

قبل ایران رفتن دوتا کارت هدیه از کیف پولم در آوردم و گفتم ایران که استفاده نمیشه وقتی برگشتم استفاده میکنم . حالا پیداشون نمیکنم و اعصابم خورده . یعنی انگار یه کار نصفه است . خیلی هم گشتم ولی نتونستم پیداش کنم . تو راه برگشت از ایران ترکیش به چمدونم خسارت زد و گزارش دادم هنوز خسارتش رو نگرفتم و انگار اون هم یه کار نصفه دیگه است . اون شبی که شام با 5 نفر غریبه رفتم بیرون ماشین رو پارک کردم و اومدم برای پارکینگ پرداخت کنم ولی جلوی دستگاه پر برف بود و نمیشد منم اپلیکیشنش رو ندارم . تو رستوران پرسیدم که من نتونستم پرداخت کنم گفتن مشکلی نیست (بعضی روزها و ساعتها مجانیه ) برگشتم و دیدم جریمه شدم ! از دستگاه پرداخت که جلوش پر برف بود عکس گرفتم و رفتم شکایت کردم که نمیتونستم پرداخت کنم . هر چی میرم تو سایتش هنوز جواب ندادن و اونم کلافه ام کرده . 

- این هفته یک بار دیگه رفتیم کارگاه و خیلی خسته شدم ولی خوب بود . هفته قبل هم یه ورکشاپ کار در ارتفاع داشتم که امتحان هم داشت و بعد مدرک میدادن (مدرک که نمیشه گفت سرتیفیکیت چی میشه ؟) که ساعتهای اون رو هم میزنم به حساب کارگاه بودن که شر این زودتر کم بشه . 

- از دیتینگ هیچ خبری نیست . دیوید تماس نگرفت و منم تماس نگرفتم . یکی دیگه رو مچ شدیم بعد دیدم که خییییییلی دوره . یعنی در حد استانهای غربی کانادا ولی ظاهرا خیلی خودشو مشتاق نشون میده و میگه یه کم پیش بریم من میام تورنتو ولی نمیدونم مساله چیه که هم بهش مشکوکم و هم اصلا حرفهاش و این مشتاق بودنش بهم حس خوبی نمیده و در اسرع وقت عذرش رو میخوام . 

- خیلی زندگیم بهم ریخته است ، فایلهای توی کامپیوترم ، توی درایو گوگلم و خود زندگیم مرتب شدن میخواد .

8 مارچ 2025

- روز زن به همه خانمها و آقایون مبارک باشه .

- شرکت به مناسبت روز زن یه سخنران دعوت کرده بود که به صورت آنلاین سخنرانیش رو در زمان ناهار ! گوش دادیم و البته یه غذای سبکی هم به عنوان ناهار داد .

- من اصولا از آرایشگاه رفتن خوشم نمیاد اما این دفعه که ایران بودم دوبار رفتم آرایشگاه و خیلی بهم خوش گذشت . اولین بار رفتم که موهام رو هایلایت کنم . این آرایشگاه نسبتا گرونیه تو ایران ولی نسبت به اینجا نصف قیمت هم نمیشد . خانمه کارش بسیار عالیه و دستش بسیار تنده و کیف کردم از کارش . نتیجه اش هم عالی شد . چند روز بعد هم رفتم مانیکور و پدیکور که اصولا برای من تراپی محسوب میشه . حالا چرا تراپی محسوب میشه بخاطر اینکه مرتب و خوشگل میشم ؟ نه اصلا نتیجه اش اونقدر برام مهم نیست ولی وقتی آرایشگاه هستم تنها زمانی توی زندگیم هست که من نشستم و دیگران دارن بهم سرویس میدن . دور و برم هستن و ازم مراقبت میکنن . این چیزیه که تقریبا اصلا برام اتفاق نمیفته نه الان و نه از وقتی یادمه . یکی از بحثهای من با همسر سابقم این بود که بهش گفتم تو همش میگی تو قوی هستی و از پس خودت برمیای باشه من 364 روز سال روی پای خودم هستم ولی یه روز درسال که مریضم ، خسته ام و یا فقط دلم توجه میخواد ازم مراقبت کن . که اونهم هیچوقت اتفاق نیفتاد . دوتا بچه دارم و دوتا 9 ماه حاملگی داشتم که هر ماه باید برای چکاب دکتر میرفتم . دکتر توی طرح بود و ماشین نمیشد برد ، وضع مالی ای هم نداشتیم که بتونم آژانس سوار بشم . تا ماه نهم بعد از کار تنها با اتوبوس میرفتم دکتر و با اتوبوس برمیگشتم خونه . تنها بارهایی که همسرم منو برد دوتا ویزیت چکاپ بعد از زایمان بود . حتی دخترم که 10 روزش بود من خیلی مشکل داشتم و همسرم هم رفته بود سر کار . دختر و پسرم رو گذاشتم پیش پرستارشون و با تاکسی رفتم یه دکتر نزدیک اونم انگار دکتر بدون تجربه ای بود یه جورایی منو ترسوند که برو سونوگرافی و من باز تنها رفتم سونوگرافی و بعد نتیجه رو آوردم دکتر و گفت نه چیزی نیست و خوب میشه اما دیگه 3 ساعت شد از وقتی از خونه اومده بودم بیرون و فکر کردم الان دخترم از خواب بیدار میشه و شیر میخواد و من نیستم . تاکسی گرفتم و یه مقدار راه رو دویدم و از اضطراب در حین دویدن گریه میکردم که الان بچه ام منو لازم داره تا رسیدم خونه و دیدم دخترم هنوز خوابه . 

اینا مال خیلی سال پیشه و نمیخوام ذکر مصیبت بگم اما اگه زن یا مرد قوی ای کنارتون هست دلیل نمیشه 7 روز هفته ، 30 روز ماه و 12ماه سال بهش بگین تو قوی هستی و خودت میدونی چکار کنی . یه وقتهایی بهش توجه کنین و یه سرویسهایی بهش بدین . نذارین یکهو بشکنه .

روزمون مبارک 

7 مارچ 2025

مهمترین اتفاق هفته گذشته برنده شدن اسکار توسط یک زوج ایرانی بود که فکر انتقادیم بهش رو نوشتم ولی بر همگان واضح و مبرهن است که چقدر همه خوشحال شدن و   بهشون آفرین گفتن که با بودجه شخصی این انمیشن رو ساختن و برنده اسکار شدن .


- پروژه نه چندان جذاب دیتینگ دوباره کلید خورد . فقط توی یک اپلیکیشن ثبت نام کردم که نمیدونم کار درستیه یا نه ولی فکر کنم کمتر وقت میگیره و احتمالا بهره وریش هم کمتره ولی من دیگه بیشتر از این وقت نمیتونم براش بگذارم .با یک نفر مچ شدم خیلی فرندلی بود و یه کم صحبت کردیم و خونه اش خیلی دور بود از من . گفت که برای گلف داره میاد نزدیک ما و یه قرار خیلی غیر رسمی گذاشتیم . برخوردش خیلی خوب بود و خیلی خوب صحبت کردیم و گفت که یه دختر ۱۵ ساله داره که نصف هفته پهلوش هست و گفت باید برم خرید کنم و برم خونه چون داره میاد . یادم نیست گفت چند روز پهلوش هست ولی من گفتم باشه برو و وقتی دخترت پیشت هست من تماس نمیگیرم که خیلی تشکر کرد . بعد دو روز از اون روز گذشت و تماسی نگرفت نمیدونستم هنوز دخترش هست یا نمیخواد تماس بگیره . به هر حال متوجه شدم نباید خودمو بزنم به اون راه که شاید خواسته تماس بگیره و نتونسته . در هر حال من نمیخواستم تماس بگیرم . متاسفانه ما تو خانواده یاد گرفتیم که ملاحظه کار باشیم ولی این کار همیشه درست نیست . یک نفر دیگه هم باهام مچ شد و این یکی گفت ببخشید امشب تولدمه و فردا تماس میگیرم. گفتم باشه و فردا تماس نگرفت . گفتم خب نگرفت که نگرفت . بعد یک روز بعد تماس گرفت که ببخشید من دیروز بلو مانتین بودم (یه شهر دیگه ولی نسبتا نزدیک که پیست اسکی داره ) و اسکی میکردم نشد تماس بگیرم . من از روی نوتیقیکیشن پیغام رو خوندم ولی باز نکردم که سین نشه . تا عصر همونطور بود تا خودش دوباره پیغام داد و بعد من جواب دادم . یه کم تکست دادیم و بد نبود و قرار شد فرداش ویدیو کال کنیم . صحبت کردیم ولی به چند دلیل خوشم نیومد ازش و نمیخواستم تماسم رو ادامه بدم که خودش پرسید با کسی دیگه هم تماس داشتی تو سایت ؟ گفتم .آره یکشنبه یکی رو دیدم . گفت چی ؟!! همین یکشنبه ؟ گفتم آره . گفت خب بعد مشکلش چی بود ؟ گفت فعلا هیچی ببینیم چطور پیش میره . گفت مرسی که بهم گفتی ! گفتم کار خلافی نکردم که نخوام بگم . باز با تعجب گفت حالا چکار میخوای بکنی ؟ گفتم ببینم چطور پیش میره ولی همینطور آچمز بود. دیگه انقدر حرف زده بود (لاینقطع و بدون اینه اجازه بده من حرف بزنم ) که به یه بهانه ای قطع کردم . بلافاصله پیغام داد که من نمیتونم قبول کنم که با یه نفر دیگه هم داری صحبت میکنی . منم از خدا خواسته گفتم باشه ما با هم صحبت نمیکنیم تا وضع اون شخص مشخص بشه. گفت نه من اینطوری حس میکنم دارم وقتم رو تلف میکنم. منم گفتم باشه هر طور میلته و تمام چت رو پاک کردم .  واقعا نمیفهمم که چرا اینقدر عکس العمل بدی نشون داد. فعلا که تعهدی نداریم به همدیگه . البته خیلی خوشحال شدم که همین باعث شد سریع تماسمون قطع بشه . واقعا جذب نشدم بهش . 


اون اولی که اسمش دیوید بود بعد دو روز بعد تماس گرفت که دخترم پیشمه و مریضه . تو چطوری ؟ گفتم من خوبم و یه کم تکست دادیم ولی نه زیاد . هم دخترش پیشش بود و هم اون مریض بود و هم اینکه خورد به تعطیلی مارچ که دخترش تعطیل بود و خونه بود . راستش خیلی برای من خوب بود چون اون یکی که گفتم بازنشسته بود و بچه هم نداشت و دم به دقیقه میخواست در تماس باشه که اصلا با روش زندگی من نمیخوند . 


توی این چند روز هم باز اپلیکیشن رو نگاه میکردم ولی چیز خاصی به چشمم نیومد .  


- باز دوباره یه تغییراتی برای یه پروژه پیش اومد و نشد بفرستم بره ولی دیگه حتما این آخر هفته یکی دیگه رو تموم میکنم که دیگه از شرش خلاص بشم . 


- اون پولهایی که از شرکت درخواست کرده بودم همش رو بهم دادن و خیلی ذوق زده شدم چون فکر میکردم قسمتی ازش رو بهم میدن . 


- هفته دیگه باز باید برم کارگاه و خیلی خوشحالم . 



سوم مارچ ۲۰۲۵ - اسکار

صحنه ای که انیمیشن ایرانی برنده اسکار شد رو بدون صدا دیدم و تو دلم گفتم خانمه موهاشو شونه کرده و رفته اسکار ! من بودم از دو روز قبل در حال حاضر شدن بودم .

بعد با صدا دیدم که گفتن تا دیروز ویزا نداشتیم  و بعد تر توضیحش رو خوندم که ۳ ساعت قبلش وارد فرودگاه لس آنجلس شدن و تو دستشویی لباس عوض کردن و رفتن تو مراسم اسکار .

موهای تنم راست شد وقتی فهمیدم .

هیچ وقت چیزها اونطوری نیست که به نظر میاد ...

اول مارچ 2025

- سلام به روی ماه همگی . اول ماه مارچ شد و به روز جهانی زن نزدیک میشیم . یادش بخیر پارسال شرکت ما رو دعوت کرد سینما برای دیدن فیلم باربی . یه سانس رو برامون گرفته بودن و پیتزا هم میدادن . با دوستم رفتیم و خیلی خوش گذشت . ظاهرا امسال اون برنامه رو ندارن . 

- به وقت تحویل نهایی دادن دوتا از پروژه هام نزدیک میشم و تقریبا تموم شده و از اینکه تحویل میدم و تموم میشه خیلی خوشحالم . بعد دیگه به کوب باید بشینم سر دوتای دیگه . 

- خب چهارشنبه شب شام رفتم بیرون . سعی نکنین حدس بزنین با کی چون نمیتونین ! 

داستان این بود که تو اینستاگرام برخوردم به یه تبلیغی به اسم timeleft  . یه اپلیکیشن هست که ثبت نام میکنی و روزش رو رزرو میکنی تو رو با 5 نفر دیگه مچ میکنه که شام برین بیرون ! خیلی ایده جالبی به نظرم اومد و ثبت نام کردم و رفتم . توی یه رستوران دوتا میز مال این رویداد بود و سر میز ما 4 تا خانم بودیم و دوتا آقا از کشورهای هند ، نیجریه ، مراکش و کانادا که البته کاناداییه هم پدر و مادر فیلیپینی داشت ولی کانادا بدنیا اومده بود . آدمهای بسیار معاشرتی و خوبی بودن و کلی حرف زدیم و خندیدیم و شب بسیار خوبی رو گذروندیم . همه به غیر از کانادایی هه کمتر از 6 سال بود اومده بودن کانادا و خب میشد حدس زد که خیلی کسی رو برای معاشرت ندارن . همه انگلیسیشون خیلی خوب بود و کلا تجربه بسیار جالبی بود و خیلی خوش گذشت . ظاهرا این اپلیکیشن 4 تا منطقه تقسیم کرده تورنتو رو ، داون تاون و میدتاون و غرب و شرق (راستش نمیدونم مید تاون و داون تاون رو چی معنی کنم ، معنی لغویشون با اونی که واقعا هست فرق داره ) بعد 4 تا بار هم توی این 4 قسمت مشخص میکنه که بعد شام تمام افراد همه رستورانهای اون منطقه برن توی اون بار معاشرت کنن که من نرفتم . 

- یه دو روز هوا یه کم گرم شد و یه کم برفها آب شد و یه نفسی کشیدیم که دوباره سرد شد (نه مثل قبل ولی شد ) و برف اومد !

- بقیه کارها به روال بود به جز اینکه مشکل جسمی سابقم برگشته و یه مقدار داره اذیتم میکنه و نمیدونم چکارش کنم . فعلا دارم باهاش میسازم . 

- در مورد دیتینگ هم به این نتیجه رسیدم که من هیچوقت سرم خلوت نمیشه که فکر کنم الان وقت دارم براش و احتمالا شروعش میکنم . 

- مامان و بابا و بچه هام هم مثل سابق هستن  به جز اینکه دیگه به بدبختی پسرم رو راضی کردم بریم بدنش رو لیزر کنه (خیییییلی پر مو هست ) و امروز وقت داریم بریم . انقدر شونه ها و پشتش رو براش شیو کردم و باز هم مو داره خسته شده بود ولی طبق معمول خودش قدمی بر نمیداره و دارم میبرمش . 

- خوش باشین