سلام به همگی
خبری نیست جز سلامتی . میرم سر کار و ورزش و کارهای خونه . از محمد (آقای میم ) خبر دارم و ندارم . یعنی ممکنه دو روز به هم تکست ندیم ولی کافیه یه روز صبح یکی صبح بخیر بگه بعد اون یکی یه جوک میفرسته بعد نفر مقابل یه استیکر خنده دار میفرسته و یکهو میبنیم تا ظهر داریم هی به هم یه چیزی میگیم . سعی میکنم حرف جدی بهش نزنم که وارد چرخه overthinking نشه . اولین بار که در این دوره !! باهام تماس گرفت گفته بود که حالم خیلی بد شده بوده و کارم به بیمارستان اعصاب کشیده ولی نپرسیدم که الان دارو میخوره یا نه . نخواستم قضیه رو بزرگش کنم .
به کجا میرسم باهاش ؟ اصلا نمیدونم . امیدوار هستم به جایی برسم ؟ کاملا . بازم میرم دیتینگ اپ رو نگاه کنم ؟ بله برای اینکه تمام موارد رو رد کنم .
تمام کسانی که منو میشناسن میگن چرا تو اینقدر به این آدم پیله کردی ؟ مگه چی هست ؟ راستش من به همه کسانی که باهاشون آشنا شدم اینو گفتم . من زندگیم رو کم و بیش ساختم . خونه و ماشین و کار دارم و بچه هم دارم . شرایط سنی و موقعیتم جوری نیست که بخوام دیگه بچه دار بشم که بگم حداقل تو حاملگی یا شیر دادن احتیاج به ساپورت مالی کسی دارم . روی پای خودم هستم . الان از رابطه توجه میخوام و محبت . اون توجه و محبتی که محمد به من داشت رو هیچ کی نداده . پس چرا منو پس میزنه ؟ بارها گفته که چون خیلی منو دوست داره و شرایط بهتر برای من میخواد منو پس میزنه و از اون طرف هم باز هر چند وقت یکبار خودش میاد جلو . بعضی وقتها هم من میرم جلو . احتمالا قابل درک نیست و هر کی میتونه بگه سری که درد نمیکنه رو دستمال نبند ولی پس چرا این تعداد آدمی که دیدم هیچکدوم برام قابل مقایسه با محمد نبود ؟ با هیچکدوم این کانکشن عاطفی رو نتونستم برقرار کنم . الان هم واقعا نمیدونم چی میشه خودمو گول نمیزنم ولی امیدوارم به جایی برسه همین.
بعد از وویسهایی که برای آقای میم (محمد) فرستادم دیگه تماس نداشتیم . یه مدتی فکر میکردم تماس میگیره ولی بعد به خودم گفتم خودتو گول نزن تماس نمیگیره و خودم هم فکرشو نکردم که تماس بگیرم . وقتی هم شروع کرده بودم این قضایا رو بنویسم باز تماس نداشتیم . یه روز تو اینستاگرام داشتم میچرخیدم یه صفحه فال باز کردم و قسمت خودمو خوندم توش نوشته بود محمد باهات تماس میگیره منم ازش اسکرین شات گرفتم برای دوستم فرستادم گفتم ببین و بخند. ۴ ساعت بعد این قضیه بهم تکست داد ! خیلی تعجب کردم و برام جالب بود سلام و حال و احوال و همونطور که گفتم هیچوقت نشد یکیمون بعد مدتها تماس بگیره و طرف مقابل تحویل نگیره . گفت حال و روزم خیلی بده و تصمیم دارم برم ایران زندگی کنم و تکست دادم خداحافظی کنم ولی علیرغم پیشنهاد من نه حاضر شد تلفنی حرف بزنیم و نه قراری بگذاریم منم اصرار نکردم .
ارتباطم بامحمد خیلی عجیبه . انگار هیچکدوم نمیتونیم بیخیالش بشیم ولی اون اصلا نمیخواد تعهدی حتی در حد ابتدایی بده . خودش هم میدونه نمیتونه بیخیال بشه ولی نمیتونه تصمیم بگیره .
این از این
سر کار قبلیم هستم ولی محیط کار یه مقدار بهتر شده . یه کلاس میرم و ورزش هم دو روز در هفته به روال خودش هست و خوبه
این متن و متنهایی که در مورد دیتینگ بوده به پیشنهاد رعنا جان ویرایش شد و به جای حرف اول اسم ، اسم مستعار بکار برده شد
خب یه گریزی بزنم این وسطا و از آقای ح (حمید ) بگم . حمید نه مشخصات ظاهری و جنتلمنی آقای ع (علی ) رو داشت نه انرژیش مثل آقای میم (محمد ) با من یکی بود . اصلا آدم بدی نیست و خودش هم شرایطش کم و بیش مثل منه ( به غیر از اینکه بچه نداره و ازدواجش هم کوتاه بوده ) ولی خانواده اش خیییییلی با مال من فرق داره که تو موقعیت و سن ما خیلی مهم به نظر نمیرسه ولی بعدا دیدم چرا مهمه . خب هر چقدر محمد با من شل کن سفت کن درآورد منم با حمید این کارو کردم . هر وقت امیدی داشتم به محمد بیخیالش میشدم و وقتی از اون نامید میشدم یه کم میرفتم سمتش که ببینم جور هستیم یا نه( افتخار نمیکنم به این کار ). اظهار علاقه اش خیلی زیاد بود ولی به روش نه چندان دلچسبی . دیگه یک بار که رسما گفتیم این دیت هست بریم ببینیم چی میشه تولد من شد و گذشت و ایشون اصلا به روی خودش نیاورد که یه دسته گل برام بخره منم هر چی از آبرو داری و اینا کشیده بودم برام بس بود بهش گفتم ببین برای تولدم باید کادو بخری ها گفت باشه . دفعه بعد دیدمش هیچ خبری نبود دفعه بعد و دفعه بعد !!!! دیگه باهاش تماس گرفتم و گفتم من نیستم . یعنی چی ؟ مسخره کردی منو ؟ گفت فرهنگ آدما فرق میکنه و تو باید درک کنی . گفتم درک نمیکنم صد سال سیاه اگه نمیخوای اصول اولیه آداب معاشرت رو بدونی جالبه که در رستوران رفتن و کافی شاپ رفتن مشکلی نداشت و میرفتیم و نمیگذاشت من حساب کنم ولی به هیچ عنوان حاضر نشد کادوی تولد در حد یه دسته گل هم بخره. البته همونطور که گفتم هیچوقت و تحت هیچ شرایطی ارتباطش رو قطع نکرد و حتی شده یه تلفن کوتاه بزنه یا دو تا فایل فوروارد کنه تو واتس اپ و اینستا اینکارو میکنه ولی قضیه دیت کنسل شد اما تا مدتها تماسمون زیاد بود و بعد من یه اشتباهی کردم و یه شب که بچه ها خونه نبودن برای شام دعوتش کردم خونمون و اونجا بود که فهمیدم تبدیل دیت به جاست فرند کار عملی ای نیست . حس و حالش جوری بود اون شب که انگار خیلی سخت داره جلوی خودشو میگیره . مثلا من دم گاز بودم اومد منو از پشت بغل کرد و موقع رفتن هم باز وقتی منو بغل کرد ول کن نبود . وقتی رفت بهش پیغام دادم که پس تو دروغ میگفتی که میخوای باهام فقط دوست باشی . کارهایی که کردی معلوم بود نظرت اونی که میگی نیست و دیگه ارتباط خیلی خیلی محدود شده و در حد همون فوردوارد کردن موند .
نمیدونم چند وقت بود از آقای میم (محمد) هیچ خبری نداشتم که تولدش شد و من بهش تبریک گفتم و اونم به چند ثانیه نرسید که جواب داد و یه کم حال و احوال کردیم . هیچوقت نشد یکیمون بعد از چند وقت از اون یکی خبر بگیره و طرف مقابل سرد برخورد کنه . همیشه جوری پیش میرفت که انگار طرف دوم هم بدش نیومده . یه مقدار چت کردیم و وقتی اومدیم خداحافظی کنیم گفت به آقاتون سلام برسون ! من گفتم بزرگیتونو میرسونم . گفتم حالا یا شوخی کرده یا یه دستی زده و یه چیزی گفته . بعد گفت ماشالله چقدرم خوش تیپ و جوونه . دوزاریم افتاد گفتم کجا منو دیدی ؟ وقتی جاشو گفت دیگه مطمئن شدم با آقای ع (علی ) منو دیده . بهش گفتم از تورنتو رفت . گفت چی به سرش آوردی که از شهر در رفت ؟ و طبق معمول شوخی کردیم با هم .
بعد ازش پرسیدم سگ آوردی ؟ گفت آره و پرسیدم نژادش چیه و اسمش چیه و بعد براش تعریف کردم که وقتی مجرد بودم تو تهران یه گربه اومد خونمون و تو حیاط ما بچه هاشو بدنیا آورد و خیلی زود گذاشت رفت و من و خواهرم دوتا از این گربه ها رو بزرگ کردیم و وقتی بزرگ شده بودن روزا میرفتن تو کوچه خیابون ولی عصرها وقت غذاشون میومدن و خیلی با ما خوب بودن یکیشون مال من بود و یکیشون مال خواهرم . خواهرم که نامزد کرد گربه اون ناپدید شد و دیگه نیومد منم سر به سر شوهر خواهرم میگذاشتم که تو رقیب عشقیش شدی و میخندیدیم و فکر میکردیم شانسی نامزدی خواهرم با رفتن گربه اش همزمان شده اما بعدها که من نامزد کردم یه روز گربه من اومد و من و نامزدم رو دید رفت و دیگه هیچوقت ندیدیمیش و دیگه قضیه عجیب شد . اینو که تعریف کردم محمد گفت منم که تو رو با اون طرف دیدم همین حال گربه ات شدم !!! من فقط استیکر خنده گذاشتم .
اما این حرف و یه چیزایی دیگه خیلی خیلی روی دلم مونده بود. نه تلفنی حرف میزد نه قرار میگذاشت برای همین نشستم و ۵ تا ویس رکورد کردم . همه چی رو گفتم . دلیل اینکه به دوستش زنگ زدم . گله از اینکه حتی از من نپرسیدی برای چی به دوستم زنگ زدی . تمام استرس هایی که براش کشیدم تمام گله گی هایی که داشتم رو رکورد کردم . ولی نمیدونستم فرستادنش درسته یا نه برای همین نفرستادم ولی یک هفته بعد براش فرستادم . اونم گوش داد و جوابی نداد و این یه کلوژر برای من شد که خیالم رو راحت کرد و پرونده رو بستم .
بعد از این ماجرا دیگه دیت قابل توجهی نداشتم . فقط یک نفر بود که عکسش اصلا جالب نبود ولی یه کم چت کردیم و کلی حرف زدیم فرداش همینطور و پس فرداش همینطور و بعد یک هفته که هم رو دیدیم وا رفتم . خودش خیلی بدتر از عکسش بود و مساله ظاهر خودش نبود بلکه طرز لباس پوشیدنش و موهاش و غیره هم خیلی بد بود . اونم تو هفته بعدش تموم شد و همین .
یه مدتی بعد از اون باری که میگم آقای میم (محمد ) رو برای آخرین بار دیدم هی جسته و گریخته از هم خبر داشتیم و نداشتیم که دیدم یه چیزهایی به کنایه میگه و من اصلا نمیفهمیدم منظورش چیه و بعد بالاخره معلوم شد که یکهو فهمیده من با دوستش تلفنی حرف زدم و کلی شاکی شده بود ازم و گفت آبروی منو بردی و من از تو انتظار نداشتم و اینا یه کم بحث کردیم ومن ازش معذرت خواستم بعد یه مدت دیدم تلفنهاش به من داره زیاد میشه و همش یه بهانه ای میاره که هم رو ببینیم . منم هی جا خالی میدادم . آخرش شمشیر رو از رو بستم و گفت اگه میخوای همدیگه رو ببینیم باید بشینیم شرایط همدیگه رو بشنویم و اگه قبول میکنیم ادامه بدیم اول گفت باشه ولی طبق معمول درست قبل قرارمون زیرش زد و گفت بیخیال و منم گفت پس همدیگه رو بلاک کنیم . گفت چه کاریه مگه بچه ایم ؟ گفتم این رابطه شل کن سفت کن چیه ؟ از فردا هم رو بلاک کنیم . جواب نداد ولی من این کارو کردم و انگار خیلی براش سنگین تموم شد . گرچه بعد چند ماه از بلاک درش آوردم .
دیگه خیلی گذشته بود از آقای میم ( محمد) و هیچ خبری از هم نداشتیم . از عکس پروفایلش فهمیدم مسافرت رفته و بعد یه سگ آداپت کرده و براش خوشحال بودم . مدتی هم بود به غیر از بامبل تو تیندر هم عضو شده بودم که یک آقایی بی مقدمه بهم پیغام داد ظاهرا تیندر این قابلیت رو داره که آقایونی که حق عضویت میدن میتونن پیغام اول رو بدن . ایرانی بود و آقای ع (علی ) میگذارم اسمشو . من لایک نکرده بودمش چون من کسی که خیلی از خودم کوچیکتر باشه رو تو فیلترم نمیارم و ۴ سال ازم کوچیکتر بود و خیلی معقول و منطقی سر حرف رو باز کرد و چت کردیم و چند روز بعد قرار گذاشتیم و یه چایی با هم خوردیم و واقعا از دیدنش جا خوردم . ظاهرش خیلی خیلی بهتر از عکساش بود و بسیار با شخصیت و اصلا حس نمیکردم ازم کوچیکتره چون خیلی پخته بود و راستش شرایطش هم به قول اینجایی ها Too good to be true. دو تا فوق لیسانس از بهترین دانشگاههای ایران و کانادا داشت و تو یه شرکت رتبه نزدیک به سقف رو داشت . بعدها فهمیدم درآمدش خیلی خیلی زیاده ولی خوبیش این بود که اصلا حرف پول نمیزد . خوش لباس بود ولی مارک لباسش رو تو چشم آدم نمیکرد و خیلی خاکی . اطلاعاتش خیلی زیاد و بسیار باهوش و خلاصه همونطور که گفتم Too good to be true. به نظر خیلی مشتاق میومد و هفته ای دوبار حتما همدیگه رو میدیدم به غیر از هفته هایی که میرفت شهر دیگه ای که دخترش رو ببینه . وقت زیادی برای کارش و دخترش میگذاشت که هر دوش برای من خیلی پوئن مثبت بود . دو هفته بود همدیگه رو میدیدیم که عید نوروز شد و برای من عیدی خرید و من ذوق مرگ شدم و وقتی کادو ها رو تو خونه درست وارسی کردم فهمیدم خیلی گرونتر از چیزی هست که فکر میکردم . من براش عیدی نگرفته بودم ولی کمتر از یک ماه دیگه اش تولدش بود و منم با همون قیمت براش کادو گرفتم و جبران کردم گرچه اون رقم برای من خیلی بالا بود . الان همه فکر میکنن با باسن افتادم تو عسل نه ؟ ولی یه چیزی جور نبود . انگار آدم من نبود . آدم خیلی خوبی بود ولی مدل من نبود . کم کم حوصله ام سر میرفت کنارش . آدم حوصله سر بری نبود ولی مدل من نبود . مثلا میگفتم بریم خرید هفتگی برای خونه ات بکنیم و بیاریم بشوریم بگذاریم تو یخچال ؟ (تقریبا بیشتر هفته ها با آقای میم - محمد- این کارو میکردیم ) گفت نه من غذا خونه نمیخورم . ظهرها بیرون میخورم شب هم یه چیز ساده میخورم . گفتم خب میوه چی ؟ گفت تو شرکت هست بعضی اوقات میخورم . هر هفته یه رستوران جدید میرفتیم و رستورانهای خیلی خوب رو میشناخت و هیچوقت نگذاشت من حساب کنم منم در عوض بلیط کنسرت گرفتم و با هم رفتیم و خیلی خوب بود ولی اون حس شادی که کنار آقای میم (محمد) حس میکردم نبود ولی با خودم گفتم خب اون در کنار اونهمه شادی که داشتی کلی هم غم برات داشت . این خنثی است پس اوکیه و بودنش خوبه . هیچ بحثی با هم پیدا نکردیم توی اون مدت و حتی یکبار به من گفت با هر خانمی آشنا میشم ازم گله میکنه که چرا دایم باهاش چت نمیکنم و چرا بیشتر براش وقت نمیگذارم ولی تو نمیگی . گفتم من از اینک کارت مهمه و برای دخترت اهمیت قایلی خوشحالم و خودمم آدم بیکاری نیستم که بخوام دایم با کسی باشم . یک شب قرارمون رو عوض کرد چون رییسش که یه کشور دیگه بود و ساعتش با ما فرق داشت باید بهش زنگ میزد و بعدش از سر ادب ازش پرسیدم صحبتهات خوب بود با رییست و همه چی رو به راه بود ؟ گفت راستش باید در موردش صحبت کنم و بعد زنگ زد که یه پروژه در ونکوور به مشکل خورد و باید برم جمعش کنم وگرنه ممکنه شرکت به مشکل بخوره ورفت ونکوور ولی گفت ویکند برمیگردم که هم رو ببینیم ولی برنگشت و طول کشید و بعد یه متن خیلی خیلی محترمانه وقشنگی برام فرستاد که گفتن این حرف خیلی برام ناراحت کننده است و انگار من اصلا وقتش رو ندارم که وارد رابطه بشم و بعد یه بار تلفنی حرف زدیم و خیلی بعدش هم یک بار هم رو دیدیم و قشنگ خاتمه دادیم قضیه رو و با اینکه دوست داشتم باهاش باشم ولی فاجعه ای هم برام اتفاق نیفتاد وقتی تموم شد حتی وقتی از آپدیت کردن پروفایل تیندرش به نظرم اومد که داستان کارش بهانه بوده و فقط محترمانه منو پیچونده بازم خیلی ناراحت نشدم و از اینکه هم خیلی خوب تمومش کرده و نگذاشته طولانی هم بشه که من بهش وابسته بشم ازش ممنون بودم .
پ . ن . تعداد بازدید کننده خیلی زیاده و برام عجیبه و از اونطرف تعداد کامنت هم کمه و برام عجیبه !