خیلی وقته ننوشتم . سرم بدجور شلوغ بود . مراحل استخدام توی این شرکت جدید خیلی پیچیده بود و حسابی وقت گیر . از دوره های Health and saftey بگیر تا پر کردن شونصد تا فرم و همه اینا در حالیه که تازه امروز روز اول هستم و تا چند ساعت دیگه باید سر کار باشم ( بله بازم بیخوابی داشتم و از ساعت ۳ بیدارم )
از دیتینگ هیچ خبری نیست . اپلیکیشن ها رو چک میکنم و لایک هم میکنم اما کسی لایک بک نمیکنه و به جایی نمیرسه .
از محمد خبر دارم و ندارم . یه وقت از صبح تا بعد از ظهر داریم سر به سر هم میگذاریم یه وقت چند روز خبری ازش نیست و منم پیغام نمیدم .
جمع و جور کردن کارهام تو شرکت قبلی هم وقت گیر بود و سعی کردم تا میتونم کارهایی که کرده بودم رو برای بچه ها توضیح بدم تا بعدا بدونن چطوری ادامه اش بدن . خیلی جاها هم متن توضیحی رو تو فایل نقشه اضافه کردم .
یه همکار قدیمی رو دیدم این روزها . لایسنس معماریش رو گرفته و برای خودش کار میکنه . یه بار بهم گفت دنبال کسی هستم که بتونم از نظر کاری بهش اعتماد کنم و یه قسمتهایی از کارم رو بهش بسپارم و اون موقع ازش عذرخواهی کردم و گفتم وقت ندارم ولی الان بهش گفتم اگه کاری پیش اومد بهم بگو سعیم رو میکنم انجام بدم که خیلی استقبال کرد . چون مدتی با هم کار کردیم مدل کار کردنمون رو میدونیم و بخاطر همین خواسته که بازم با هم کار کنیم .
یه کار مهمی که باید انجام بدم خونه تکونی دیجیتاله . سه تا هارد اکسترنال ، کامپیوتر ، دو تا درایو کلاود و گوشیم . اینا همه یه سری اطلاعات دارن که باید مرتب بشن .تنها چیزی که نسبتا مرتبه گوگل درایوم هست .
فعلا همین . شاید یه کم خونه تکونی کنم الان
سلام و صد سلام
بعد از چند روز فشرده دیروز عصر سر وقت رسیدم خونه و به کارهای خونه رسیدم و شب هم خوب خوابیدم و الان زود اومدم سر کار و با خودم گفتم کار چیه بشین وبلاگ بنویس .
خب پروسه کار پیدا کردنم طولانی بود و خسته ام کرد . همین کاری که پیدا کردم ۳ تا مصاحبه داشت و خودش پروسه زمان بری بود ولی خوشبختانه آفر خوبی بهم دادن و قبول کردم و دیگه دوشنبه نوتیس دادم که تا جمعه دیگه بیشتر نمیام و دوشنبه بعدش میرم سر کارجدید .
کار جدید نسبتا متفاوته با کاری که الان دارم و به کاری که تو ایران میکردم بیشتر مرتبطه و احتمالا بخاطر همون کار منو گرفتن . راهش خیلی دوره ولی ازشون پرسیدم میتونم صبح خیییییییلی زود بیام که زود تعطیل بشم و به ترافیک نخورم که قبول کردن . حقوقش حدود ۲۰ درصد بیشتر از چیزی هست که الان میگیرم و صندوق بازنشستگی داره خود شرکت و سالی یک هفته مرخصیش بیشتر از کار فعلیم هست . فعلا همینا رو میدونم .
بریم به بحث شیرین دیتینگ . از اون آقای اهل اردن که دیدم به بعد خبری نیست و با کسی مچ نشدم . محمد هم خیلی قضیه اش پیچیده است و امیدی بهش نیست .یه بار بهش گفتم ویتامین دی دوز بالا از کسی خواستم برام از ایران بیاره و زیاد آورده میخوایش ؟ گفت آره و میام ازت میگیرم . هی امروز میام و فردا میام و نیومد . منم اونو با یه مقدار خوراکی سگ که برای سگش گرفته بودم پست کردم به شرکتش چون فقط آدرس شرکتش رو دارم . وقتی به دستش رسید کلی تشکر کرد و من فقط جواب دادم خواهش میکنم . اون نوشت اوه اوه اوه چه بد اخلاق و من جوابی ندادم . متوجه شد که ناراحت شدم یک شب پیغام داد که خونه ای ؟ گفتم آره . گفت اگه اشکال نداره با سگم میام دم در خونه تون . من باورم نمیشد بهش گفتم من عمرا پیژامه ام رو عوض کنم تو نمیای . گفت تو راهم و اومد . منم با همون لباس خونه رفتم دم در و بیشتر با سگش احوالپرسی کردم و جالب اینجا بود که نه موقع سلام و نه موقع خداحافظی بغلم نکرد و دستش رو دراز کرد باهام دست داد . وقتی هم رفت تکست داد که ممنون از اینکه با روی باز ما رو قبول کردی .
دیروز یه چت مفصصصل داشتیم با هم و بازم تاکید کرد که چون تو لیاقتت بیشتر از منه ٬ اگه با هم باشیم من عذاب وجدان میگیرم . بعد من پرسیدم چرا نمیگذاری هم رو ببینیم مگه من گازت میگیرم از چی میترسی ؟ گفت اگه ببینمت اسیرت میشم و من که اسمایلی خنده گذاشتم ( واقعا خنده ام گرفته بود از حرفش ) گفت من جدی گفتم . و من دیگه نمیدونستم چی بگم .
چند روز پیش هم با یه آقایی اهل ترکیه مچ شدم . حس خوبی داشتم . انگار وقتی اهل خاورمیانه باشه حس اینکه باز یه مشترکاتی دارم بهم میده و مثل افراد وایت نیست برام . اما یه سلام و احوالپرسی براش فرستادم و وقتی بعد ۲۴ ساعت جواب نداد Unmatch کردم . اگه کسی اینقدر وقتش پره یا بی توجه هست مورد مناسبی برام نیست .
نمیدونم چطور تشکر کنم ازتون با تبریکهایی که برای کار جدیدم برام فرستادین . ممنون ازتون دوستای خوب مجازیم . حس خیلی خوبی بهم دادین
خیلی خسته ام . ویکند مهمون داشتم اونم عصرونه که براشون آش رشته و کتلت درست کردم و هر دوش خیلی وقت گیر بود . بعد اونا رفتن یکی دیگه از دوستام اومد دم در و گفتم بیا تو و اومد و براش آش آوردم و چایی . من مهمون دوست دارم ولی وقتی ویکند مهمون دارم از کارهام می مونم و هفته آینده اش برام سخت میشه .
اومدم فقط یه خبر خوب بدم و برم کار پیدا کردم و امروز به شرکتمون نوتیس دادم و تا آخر هفته بعد میرم این شرکت و دیگه تمومه . کار خیلی خوبیه و شرکت خیلی خوبیه ولی خیلی دوره و دورکاری هم ندارن اما اشکال نداره میرم و میام .
بعد که یه کم کمتر خسته بودم باز میام مینویسم .
سلام . مدتیه ننوشتم . دلم گرفته بود . حالم خیلی بد بود فقط بخاطر محمد نبود . در اون مورد که بیشتر از دست خودم ناراحت بودم ولی موضوعات دیگه هم بود.
محمد خودش بعد از اون سکوت تماس گرفت . نپرسیدم چی شده بود و اونم چیزی نگفت طبق معمول به خنده و شوخی گذشت و باز طبق معمول با یک نیمچه توپیدن از یکی به اون یکی رفت تو کما . واقعا از خودم ناراحتم . این وسط با یک نفر مچ شدم . انگار آدم چت نبود فرت گفت شام یا قهوه بریم بیرون . منم دوست نداشتم شام برم گفتم قهوه بریم . دیدمش ٬ بد نبود اهل اردن بود و هم سن خودم و ظاهر متوسطی داشت با قد خیلی بلند که چشمگیر بود و تحصیلاتش مثل خودم و یک دختر ۲۵ ساله داشت که اردن زندگی میگرد و به نظرم برای شروع خوب بود اما بعدش جواب تکست منو نداد و پاکش کردم. وقتی داشتم میرفتم ببینمش تو دلم گفتم امیدوارم خوب باشه و جور بشه تا بتونم به محمد بگم خوش اومدی یکی هست که تکلیفش با خودش روشنه و رابطه میخواد نه مثل تو . و وقتی اون جوابم رو نداد و در حقیقت نخواست خیلی حالم گرفته شد .
مساله دیگه که اعصابم رو خورد کرد موضوع اکس هست . اول بگم که اکس من یه آدم بسیار آروم و با اخلاقیه . اما اگه بخواد برای یه چیزی دلیل بیاره جوری (ببخشید ) گوز رو به شقیقه ربط میده که آدم می مونه چی بهش بگه . اوایل ازدواج برای اینکه احترام بگذارم به حرفش همیشه قبول میکرد دلایلش رو ولی بعدا بیخیال شدم . خلاصه از روزی که ما separete شدیم ( که خب یه مفهوم متفاوتی هست تا طلاق ) برای ایمیل میفرستاد که مثلا جف بزوس و همسرش از هم جدا شدن ولی گفتن بهترین دوستای هم باقی می مونیم و از این حرفا لامصب تو یک هزارم جف بزوس منو تامین میکردی که ما جدا نمیشدیم ولی اصلا جواب نمیدادم . یک سال تو یه خونه دو طبقه بودیم و ما بالا بودیم و اون پایین و اون هفته ای یکبارغذا درست میکرد و ما رو دعوت میکرد پایین ولی من هیچوقت دعوتش نکردم و این خیلی ناراحتش کرده بودحتی به مامانم اینو گله کرده بود منم به مامانم گفتم من به اندازه کافی تو زندگی بهش سرویس دادم و دیگه نمیتونم . بعد که خونه مون جدا شد اول اومد گفت من بیام تو واحد بیسمنت تو زندگی کنم که گفتم حرفشو نزن و چیزی نگفت و رفت . بعد باز هفته ای یکبار که بچه ها رو دعوت میکرد بیرون میگفت تو هم بیا چند بار رفتم ولی دیدم برام سخته و دیگه نرفتم . اون به سختی از رو میره و تقریبا تا من دعوا نکنم یه چیزی رو که بخواد ول نمیکنه . دیگه رسما پیغام داد که دو هفته یکبار بیا بدون بچه ها با هم بریم بیرون !! البته نه به این اختصار بلکه دو ساعت فلسفه بافت و من تو یه جمله گفتم لزومی نداره . بعد از مدتی بهم تکست داد که من داشتن ارتباط با کسی به غیر از تو برام قابل تصور نبود ولی تو در همه تماسها رو بستی و الان با یه خانمی تو ایران آشنا شدم و دارم میرم ببینمش . منم گفتم به سلامتی ( به من چه ؟) خب همه این قصه حسین کرد رو گفتم که بگم هفته پیش دخترم اومد و گفت مامان تلفن معلم زبانمون تو ایران رو داری ؟ گفتم بله مامان بعضی اوقات باهاش تماس دارم . گفت بابا خواسته ازت بگیرم برای نامزدش میخواد . گفتم برات میفرستم . چند دقیقه بعد اومد و قیافه خیلی گرفته ای داشت و گفت من نمیخوام نامزد بابا با معلم من تماس بگیره . گفتم خب بهش نده بگو مامان نداشت و کاملا درکش کردم و خیلی ناراحت شدم . و البته دو روز بعدش هم ایشون به من تکست داد که شماره معلمه رو داری گفتم ندارم ولی اون قیافه ناراحت دخترم و اینکه من یه عمر به این آدم سرویس دادم حالا ایشون داره یکی رو حاضر و آماده میاره و دنبال معلم زبان براش هست ... خیلی حالم رو گرفت .
مساله بعدی کار هست که دنبال گشتن و مصاحبه رفتن خیلی ازم انرژی میگیره وای نتونستم پیدا کنم .
خب دوباره و ده باره اون اتفاق افتاد . نمیدونم باید چی فکر کنم . بله محمد غیبش زد . نه اینکه من پیغام بدم و جواب نده ٬ کامل غیبش زد . اینطوری شد که یه روز یه جوک توی واتس اپ فرستاد و شاید یه ساعت بعدش من جواب دادم و سر به سرش گذاشتم ولی دیدم send نشد . تعجب کردم گفتم لابد رفته بیرون و دیتاش روشن نیست . هر چی نگاه کردم آخر حتی تیک دوم واتس اپ نخورد که نخورد. از این موضوع ۶ روز میگذره . راستش یه حسی بهم میگه منتظر یه چیزیه . نه اینکه فقط حس کنم , این برداشت من از حرفهاش هست . منتظر یه چیزیه که بعدش بیاد طرفم ؟ بره ایران برای همیشه ؟ نمیدونم واقعا نمیدونم و راستش ذهنم رو هم خیلی درگیر نکردم . تو تلگرام و یا اس ام اس هم نخواستم ازش بپرسم چون واقعا چرا باید برام مهم باشه ؟ یا حداقل اون بدونه که مهمه ؟
توی این مدت با یک نفر که ایرانی نبود مچ شدم و همونطور که گفتم اول من لایک زدم و بعد اون لایک زد و صفحه چت باز شد و من یه سلام و احوالپرسی فرستادم و اون تا فرداش جواب نداد منم unmatch کردم . کسی که از روز اول علاقه ای نداره دیگه ببین چند وقت بگذره چی در میاد ازش .
بگم خسته شدم از این بازی ؟ خیلی زیاد . خیلی زیاد خسته شدم . حمید چند روز پیش تماس گرفت و به اون هم پریدم و اون طبق معمول آروم بود و گفت درست میگی ولی دلم باهاش نیست کاریش هم نمیتونم بکنم و ناراحت هم نیستم .