یادداشتهای من

دفترچه یادداشت یه خانم متولد اوایل دهه 50

یادداشتهای من

دفترچه یادداشت یه خانم متولد اوایل دهه 50

759 - شانس یا ...

- یه جورایی حس میکنم روی شانس نیستم . اتفاقهای بد ی برام افتاده و تا میام از یکی خودمو بکشم بیرون بعدی و بعدی ... با پر رویی هر چه تمامتر دارم ادامه میدم و البته چاره ای هم جز این ندارم ولی دلم میخواست چند ماه نگران پول نبودم و یه کم برای خودم دلی دلی میکردم و میگشتم و انرژی میگرفتم . 

- وبلاگ خوندن رو خیلی دوست دارم ولی دوتا از وبلاگهای مورد علاقه ام خرمالوی سیاه و خانم شین کامنتهاشون رو بستن و حس بدی از یه طرفه بودن این ارتباط دارم . بعضی اوقات میخوام چیزی بگم بهشون یا باهاشون همدردی کنم ولی نمیشه ...

- یه کلاس ثبت نام کردم و از هفته بعد شروع میشه . یه کلاس مدیتیشن که مجانی بود میخوام برم ( فعلا یه جلسه ) و یه عکس از زانوم باید بگیرم که درد میکنه و البته کار هم هست .

- خوشبختانه دخترم با دختر یه دوست قدیمیم جور شده و خودشون برای خودشون برنامه میگذارن و این باعث میشه این دوست رو ببینم و خودش خیلی خوبه . حالا چرا خودمون قرار نمیگذاشتیم برای اینه که خیلی خونه هامون دور هست ولی اینا یه جایی وسط راه قرار میگذارن و خیلی خوبه . 

- کار به چالش افتاده و داره نگرانم میکنه . نمیدونم چکار باید بکنم . آخه این درسته که سوپروایزر آدم به آدم بگه تو چرا بجای استفاده از  shourtcut ‌میری روی آیکون نرم افزار کلیک میکنمی و اینطوری چند دهم ثانیه وقتت تلف میشه ؟!!! اینطوری نگفته ولی من برداشتم رو ترجمه کردم 

758 - زندگی جاریست ...

- بله زندگی یا جارییست یا یکی دیگه از فامیل شوهر چون خیلی مزخرفه  

- دوست عزیزم انقدر موضوع رو کژژژژژ داد که متاسفانه از صبر من خارج شد و دوستیمون برای من تموم شده محسوب شد . وقتی توی یه شهری که هستی دوتا دوست داری و یکیش اینطوری میشه راحت نیست ولی واقعا تمام سعیم رو کردم که این دوستی از دست نره  نه برای اینکه تنها می‌مونم . برای اینکه برای دوستی های قدیمی ام ارزش قایلم ( چرا همزه رو پیدا نمیکنم ؟) ولی از اون طرف هم یه اخلاق مزخرف دارم ( البته این یکی از اخلاقهای مزخرفمه ) که یکهو میبرم .

- یادمه وقتی آزمایشگاه بتن داشتیم نمونه بتن میساختیم و بعد از ۲۸ روز که به مقاومت اصلیش نزدیک میشد اونها رو توی یه دستگاه پرس میگذاشتیم . فشار وارد میکردیم و بتن هیچ چیش نمیشد نمیشد .... تا اینکه یکهو داغون میشد . من واقعا همونم . به اون لحظه داغونیم برسم دیگه راه برگشت برام باقی نمی مونه و متاسفانه اون دوستمون منو به اون نقطه رسوند . دیگه از بتن که جون سخت تر نیستم !

-فعلا کار داره روی روال میفته و خوشحالم . به نظرم میاد که به نسبت اینکه مدت کوتاهی هست که اینجا هستم هر روز کار جدید و مسئولیت جدید بهم میدن (هورا همزه رو پیدا کردم ) برای اینکه واقعا کاری که قبول کردم خیلی از توانائیهای من پایینتر بود ولی دیدم که در مسیر درستی هستم و این شرکت برام جای پیشرفت دارم.

- هنوز سرفه میکنم ولی دیگه  نزدیک آخرشه 

- خلاصه زندگی جاریست 

757 - مریضی نامرد

- مریضی دست از سرم بر نمیداره . البته خب نه استراحت دارم نه غذای درست میخورم . یه اتفاق بد هم برام افتاد که با یه آشنایی اینجا بحثم شد و خیلی خیلی اذیت شدم . یعنی یه اتفاقی افتاده بود و دیگه اینقدر نباید کش دار میشد ولی ول نمیکرد . دو شب بخاطر همین مساله نصفه شب بیخوابی زد به سرم و بعد فرداش هم بعد از کار باید میرفتم جایی و دیر رسیدم خونه و از پا دوباره افتادم . یعنی یه حسی مثل احتضار بهم دست داده بود . رمق نداشتم و افتادم تو تخت گرسنه و تشنه بودم و نه میتونستم پا شم برم یه لیوان آب بخورم نه میتونستم کسی رو صدا بزنم برام بیاره و خوابم هم نمیبرد . دیگه به بدبختی بلند شدم و یه قرص خواب خوردم و خوابیدم  اما ۵ صبح پا شدم که نسبتا بهتر بود از شبهای قبلش . خلاصه فعلا چاره ای به جز قوی بودن ... یا بهتر بگم وانمود کردن به قوی بودن ندارم 

756 - کار و مریضی و ...

هفته چهارمه که میرم سر کار یه مقدار استرسم کم شده و بهتر شدم اما چشمتون روزبد نبینه هفته  پیش یه سرمایی خوردم که حسابی منو زمین زد . هی اومد خوب بشه دوباره بد شد هی اومد خوب بشه بدتر شد . دیگه آخر هفته رو به استراحت نسبی گذروندم و کارهایی که خیلی واجب نبود رو انجام ندادم تا یه کم جون گرفتم . خوبیش این بود که باید یه کتاب میخوندم و همونطور که تو تخت بودم و تشکچه برقی هم زیر پام روشن بود لپ تاپ روی پام بود و داشتم کتاب رو میخوندم . 

من که همیشه عاشق سوپ بودم الان حالم از سوپ بهم میخوره برای اینکه همیشه تو ایران سوپ خونگی میخوردم که نمک و آبلیمو و پیاز داشت توش این چند روز همش سوپ کنسروی و سوپ تیم هورتونز خوردم که شبیه آب زیپو بود و فقط گلوم رو آروم میکرد . 

الان که دارم ادامه رو مینویسم بهتر شدم ولی سرفه ام مونده و تک و توک سرفه میکنم بازم خیلی بهتر شدم . 

کار خیلی خوبه و خیلی ازش  خوشم میاد و فشار اولش کم شده ولی باید با تمام قوا کار کنم کلا اینجا با کسی شوخی ندارن و باید با تمام قوا کار کنی و برای هر دقیقه ای که بهت پول میدن باید براشون مفید باشی . منم تمام سعیم رو میکنم که اول از همه مفید باشم و دوم اینکه مراحل کار رو یاد بگیرم چون کاری نیست که تا حالا کرده باشم و خیلی جای یادگیری برام داره . جزو همون یادگیری همون کتاب خوندنیه که گفتم انجام دادم ولی حالا هنوز باید ادامه بدم . 

دیگه اینکه یاد گرفتم توی راه که رانندگی میکنم کتاب گوش بدم و دو تا داستان توی راه گوش دادم . هر مسیرم حدود ۳۵ دقیقه است . نباید اینقدر باشه ولی اینجا همیشه در حال راهسازی هستن و یه گره هایی ایجاد میشه . 

توی کار جدید خیلی سوال برام پیش میاد و بعضی اوقات سخته برام پرسیدن ُ نمیدونم چقدر عادیه که این سوالو بپرسم . معمولا دلم برای بچگیم تنگ نمیشه ولی الان فکر میکنم چقدر خوب بود وقتی بچه بودیم و پرسیدن هیچ سوالی برامون سخت و عار نبود . 


امیدوارم اون عده کمی که اینجا رو میخونن و اون عده زیادی که اینجا رو نمیخونن خوب و خوش باشن 


755 - پول ...

- بی پولی خیلی بده ، پول پرستی افتضاحه ، پای پول هم که بیاد وسط ممکنه فاتحه دوستی و فامیلی رو بخونه 

کلا خیلی کثیفه اما بدبختی بدون اون هم نمیشه زندگی کرد .

- نمیدونم نظرم درسته یا نه اما به بچه هام گفتم پول در بیارین و خوب زندگی کنین اما هر بهایی رو براش نپردازین