- همونطور که گفتم اینجا دوست خیلی کم دارم . با آدمهای جدید تمایل ندارم خیلی قاطی بشم . البته معاشرت میکنم و آدمهای خوبی هم توشون هستن اما حس صمیمیت با کسی رو پیدا نکردم .
امروز یه پیغام برای دوستی توی سوئد دادم . دوستی که تو دبیرستان با هم همکلاس بودیم و الان به لطف شبکه های مجازی توی گروه دبیرستانمون باز جمع شدیم . پیغام طولانی بود و حوصله تایپ نداشتم و پیغام صوتی گذاشتم . بلافاصله پیغام داد که صدات خوب نیست ، چیزی شده ؟ راستش خیلی حال عجیبی شدم و بهش زنگ زدم . یه مقدار صحبت کردیم و همدلیش کلی برام ارزش داشت . بعدش فکر کردم دیگه نمیشه مثل دوستای دبیرستان پیدا کرد . البته مثال نقض حتما هست . مثلا ۱۰ سال پیش
که وارد گروه ساختمان شرکت مپنا شدم فقط یه خانم توشون بود که ما
ارتباطمون بیشتر بود و نهار با هم میخوردیم ولی تبدیل به دوستای خیلی صمیمی
شدیم . بعضی جاها هم عقیده امون متفاوت بود اما بر طبق اصل حالا تعامل یا
تمدن یا هر چی که اسمش هست میدونستیم که هر کی باید به عقاید دیگران احترام
بگذاره .
الان هم توی این گرفتاری که برام پیش اومده یکی از دوستای
قدیمیم داره یه کمک خیلی بزرگی بهم میکنه که برای اون دوهفته خونه اش رو که
توش ساکن نیست در اختیارم میگذاره و خیلی بهم آرماش خاطر داده . البته با
توجه به اینکه معمولا خونه اش رو کرایه میده باید بهش کرایه بدم ولی خواهش
کردم دیرتر بدم که اون گفته حرفشو نزن . ولی حتی اگه دیرتر هم بهش کرایه
بدم کمک خیلی بزرگیه برام .
روزگار میگذره ...
توی شرکت به کی برد فارسی دسترسی ندارم و الان یه فارسی نویس مجازی پیدا کردم که باهاش بنویسم .
کارم که همونه و از هیچی بهتره ولی فقط همین
یه
مشکلی برام پیش اومده که واقعا نمیدونم چی بگم در موردش . وامی که اپروو
شده بود کنسل شد و حالا اگه وام دومی درست بشه ( اگه ) محضر رفتن ۱۵ روز به
تعویق میفته و خونه ای که توش هستیم اجاره رفته و باید تخلیه بشه و باید
یه جا این وسط اقامت موقت داشته باشیم و احتمالا یه پنالتی به فروشنده خونه
پرداخت بشه که دیرتر میریم محضر و این وسط یه اسباب کشی به کار و مخارجمون
اضافه میشه و هزینه اجاره دو هفته برای سکونت . این در حالیه که در حال
حاضر هم پولم کم میاد .
خب میتونین توی ماه محرم داستانهای منو به عنوان ذکر مصیبت به یاد بیارین
دیروز
اورژانسی رفتم پیش دکترم و ازش خواهش کردم کلردیازپوکسایدم که مدتی بود
تموم شده بود رو بنویسه تا بتونم شبها راحت بخوابم و دیشب خوابیدم و نصفه
شب بیدار نشدم .
دو هفته اخیر صبحها ساعت ۶ پا میشدیم که دخترم به
کار داوطلبیش برسه و خوشبختانه امروز روز آخرش بود . پسرم هم که مدتی بود
دنبال کار بود و پیدا نمیکرد دیروز به یه مرکز کاریابی برای جوونها رفت و
قرار شد کلاس براش بگذارن و بعد هم کمکش کنن که کار پیدا کنه . مسلما از
بیکاری خیلی بهتره .
اگه میخواین بگین که همه چی درست میشه بهتون
بگم که خودم میدونم درست میشه و معمولا موقعی درست میشه که هم جونی برای
لذت بردن ازش نمونده و هم ارزشش رو از دست داده . مثل اینکه الان یه دوچرخه
صورتی سایز صفر که در ۵ سالگی دوست داشتم برام بیارن
- یه فیلم مستند میدیدم در مورد عملکرد و واکنشهای رفتاری . یک جا یه مطب رو شبیه سازی کرده بودن و یه عده هنرپیشه توش نشسته بودن و یه خانم معمولی وارد میشه و میشینه . هر مدت ( مثلا دو دقیقه یک بار) یک صدای زنگ میاد و همه هنرپیشه ها خیلی عادی و با قیافه جدی بلند میشن و برای چند لحظه می ایستن . خانم جدید جمع رو مات و مبهوت نگاه میکنه و دقعه بعد بازم همینطور دفعه سوم معذب میشه و خلاصه اونم شروع میکنه همین کارو میکنه و کم کم هنرپیشه ها کم کم خارج میشن و آدمهای جدیدی میان و جالب اینجاست که همین روال ادامه پیدا میکنه . وقتی داشتیم اینو میدیدم به دخترم گفتم نمیتونم بگم این آدمها چرا اینکارو میکنن و من اگه بودم این کارو نمیکردم ولی احتمالا من از یکی میپرسیدم چرا بلند میشین ؟
- هفته پیش رفتم پیش یه آقایی که یه مدارکی رو برام آماده کرده بود برای یه کار بانکی داد به من و گفت اگه گفتن وام میخوای بگو نمیخوام . خب منم پول لازم دارم گفتم چرا بگم نمیخوام ؟ یه نگاه عاقل اندر سفیه کرد به من و گفت بگو نمیخوام . من دوباره پرسیدم چرا نمیخوام ؟ گفت بگو نمیخوام . من بازم پرسیدم چرا نمیخوام ؟ جواب داد حتما من یه چیزی میدونم !!!! گفتم آره من همونو میخوام بدونم . . بعد من همینطور بر بر نگاهش کردم . گفت آخه اگه وام بخوای ازت مدارک درآمدی میخوان و اینها به این دلیل مشکل ساز میشه . گفتم خب دونستن این برای من چه اشکالی داشت ؟ گفت ممکنه من صلاح ندونم بگم !!!!! یعنی یه بیشعور به معنای واقعی که اگه کارم دستش نبود همونجا کاغذها رو پرت میکردم میومدم بیرون . یعنی این ملت ایران میگن دولت ما و مسوولین بد هستن اما خدا نکنه یه کار کوچیکی دستشون باشه . هر کدوم یه دیکتاتور به معنای واقعی میشن .
- شرکت جدید درست نقظه مقابل شرکت قدیم هست . اونها شونصد هزار تا استاندارد و جدول و چیزهای دیگه داشتن اینا محض رضای خدا یه قالب استاندارد برای نقشه هاشون ندارن .
دارم کارم رو میکنم و مشکلی نیست . تجربه شرکت قبلی نشون داده که خیلی نباید به روی خودم بیارم که چیزی رو بلد نیستم و سوال نپرسم .
اگه حقوقش تا این حد بد نبود یه کم دووم میاوردم ولی اصلا نمیشه با این حقوق موند . البته روز اول به صاحب شرکت گفتم شما واقعا همچین حقوقی پیشنهاد شد یا اشتباه تایپ کردی ؟ گفت نه خب من که نمیدونم تو چقدر بلدی بگذار با کار تو آشنا بشم . ولی امید زیادی بهش نمیره .
- یه غلطهایی کردم که به زودی به مشکل مالی میخورم . بیاین گلریزون کنین برام پول جمع کنین . قول میدم همشو پس بدم بوخودا.
- هفته گذشته افتضاح گذشت . روزها شرکت بودم و عصرها هم ادیت نقشه های قبلی که دستم بود رو انجام میدادم . کلاسم هم که هنوز تموم نشده . دیگه جمعه حس موت داشتم . این دو روز آخر هفته یه مقدار استراحت کردم و بهتر شدم .
- نمیدونم این خواب وسط روز چیه که اگه من ظهر یکی از دو روز تعطیل رو بخوابم برای تمام هفته برام انرژی جمع میشه . امروز ظهر هم خوابیدم و الان خیلی حال بهتری دارم .
- کلاس نرم افزار داره تموم میشه و خیلی خوشحالم . هم نرم افزار رو دوره کردم و هم تمرینی شد برام . یه ترم دیگه هم داره که فعلا نمیتونم برم شاید سال دیگه .
- برای سپتامبر باید یه کورس آنلاین بگیرم که ازش میترسم . تا حالا کورس آنلاین نگرفتم .
خوش باشین
- امتحان رو ۱۷ روز پیش دادم یه بار زنگ زدم ویه بار هم ای میل زدم که جوابش چی شدولی جواب ندادن . خیلی حالم رو گرفتن چون جواب رد دادن که تعارف نداره نمیدونم چرا بی جواب گذاشتن و به نظر من کارشون بی ادبی بود .
-توی این وسط یه کار پیدا کردم که کارش خیلی خوبه ولی حقوقش از افتضاح هم بدتره و قبولش کردم . بدترین قسمتش اینه که باید بازم دنبال کار بگردم .
- دو روز هوا وحشتناک گرم شد شرجی و غیر قابل تحمل اما دیشب بارون اومد و الان خیلی هوا خوبه و پنجره ها رو باز کردیم و داریم از هوا لذت میبریم .
- کلاسی که میرفتم فقط دو جلسه اش مونده و خوشحالم چون ساعت خیلی بدی بود و خسته ام کرد . حالا اول سپتامبر باید یه کورس دیگه بردارم که آنلاینه و یه کم ازش میترسم ولی چاره ای ندارم و برای تایید مدرکم هست .
- دیروز خیلی آشوب بود نزدیک شب بود و آفتاب نبود ولی هوا خفه کننده گرم بود با اینحال نتونستم بشینم و رفتم تو باغچه به هرس کردن و کندن علفهای هرز . خیلی خسته شدم ولی یه کم از آشوب در اومدم .