1- دو سری مکالمه توی تلگرام داشتم که بیشتر از یک سال از آخرین جملاتی که رد و بدل شد میگذشت . هر دو خیلی ناراحتم کرده بودن و نمیدونم چرا مثل اینکه انگار بخوام مدرک جرم نگهدارم نگه داشته بودمشون . همینطور اون پایین بودن و بعضی اوقات که بالا و پایین میکردم تا ببینم چیا رو میتونم پاک کنم میدیدمشون .
چند روز قبل تصمیم گرفتم این دوتا مکالمه رو مثل یه گونی سیب زمینی گندیده نگه ندارم و پاکشون کردم . یه باری از روی دوشم برداشته شد. بگذریم که بزودی میخوام از گروههایی که هیچ حرف و کاری توش ندارم هم بیام بیرون و رودرواسی رو بگذارم کنار .
2- نصف فروردین گذشت و من پروزه نهایی کلاسم رو شروع نکردم . چیزی که
قراره اردیبهشت تحویل بدیم و مدرکش رو دریافت کنیم . راستش خیلی روش فکر کردم و تا
نشستم دست به قلم بشم با یه دو دوتا چهار تای ساده فهمیدم که ایده ام به درد محل
نمیخوره و باید روی یه ایده دیگه فکر کنم
3- وقتی شب میام بخوابم میبینم که دارم روی پروژه کلاس قبلیم و
کلاس فعلیم و خرید اتو و پلوپز و پیدا کردن کار جدید و خرید ماشین و ... فکر میکنم
. بعد میگم چرا خوابم نمیبره
امروز با دخترم و خواهرزاده ام برای تهران گردی رفتیم . البته مقصد اصلی مجموعه لوور بود اما روز بسیار مفیدی بود . اول قسمت اصلی موزه ایران باستان رو دیدیم . بعد مجموعه لوور که واقعا زیبا بود . بعد یه مجموعه عکس از مرحوم کیارستمی که از لوور گرفته بود و واقعا فوق العاده بود یعنی چیزی نمیتونم در موردش بگم باید ببینین . بعد هم رفتیم مجموعه دوران اسلامی رو دیدیم . یکی از یکی بهتر .
دیگه ظهر شده بود و طبق قرار قبلیمون رفتیم کافه نادری برای نهار که اونهم خیلی جالب بود بعد نهار هم رفتیم خانه مقدم که خیلی خیلی بهتر از اون چیزی بود که فکر میکردم و دلم میخواست ساعتها توی حیاطش بشینم و حس زنده بودن کنم . بسیار زیبا و پر از حس زندگی . ولی دیگه کم کم بریدیم و برگشتیم خونه اونم در حالی که شب قبلش ساعت دو و نیم خوابم برده بود و حسابی گیج بودم .
خب حالا میرسیم به نقد و بررسی :)
موزه ایران باستان بسیار زیبا و فضاهای دلنشینی داره ، طرح از آندره گدار و ماکسیم سیرو معماران معروف فرانسوی هست و طرح رو به زیبایی از طاق کسری که بسیار خوش تناسب هست الهام گرفته اند . نمای اون خیلی تمیز و قشنگه و اصلا حس نمیشه که مال زمان رضا شاه هست . اما داخلش که میریم حس زیاد خوبی نداره . شاید برای زمان خودش خوب بوده ولی سالنهای بزرگ متصل به هم که همه نور طبیعی یکنواختی دارن و حس موزه بودن رو به آدم نمیده نه تاکیدی روی یه شیء هست نه مسیر درست مشخصه . کف همه ساختمون موزائیکه و بعضی جاها فکر کنم خراب شده بود . مسلما اسمی از اینکه در زمان کدوم پادشاه دستور ساختش داده شده و ظرف 3 سال از طراحی تا افتتاحش با امکانات اون موقع زمان برده ، زده نشده بود ولی آقای رجایی در حال بازدید عکس داشتن و اونجا زده شده بود . اشیا به قدری کمیاب و جذاب هستن که محوشون میشی و میدونی که چقدر با ارزشن ولی وقتی بعد از اونجا رفتیم به مجموعه لوور که مسلما با اجبار فرانسوی ها دارای سالن با هوای بسیار مناسب و نور پردازی درست تری بود ، تازه آدم یادش میاد موزه باید چطور باشه و تفاوت خیلی خیلی زیاد بود .
مجموعه عکسهای اقای کیارستمی منو میخکوب کرد و واقعا دید این شخص منو مجذوب کرد و اونجا یکی از بهترین قسمتهای اون موزه بود به نظر من . بعد به موزه دوران اسلامی رفتیم که در ساختمون جدیدتر همون مجموعه بود که باز هم قدیمی بود ولی از نظر طراحی ویترین ها و نور و بقیه مساِل خیلی خیلی بهتر از سالن اصلی موزه بود.
بعد برای نهار رفتیم کافه نادری که خیلی قشنگ بود ولی بازسازیهای ناشیانه ای مثل قرنیز های بلند گرانیتی داشت که خرابش کرده بود و مسلما اگه یه بازسازی مرمتی انجام بدن خیلی خیلی قشنگتر میشه .
سر آخر هم رفتیم خانه مقدم . یه خونه که حس میکردی توی اون خونه زندگی در جریان بوده ، هنوز صاحبهاش حس دارن بهش و اون س خوبشون توش جاریه . حیاط قشنگ اتاقهای خوش تناسب ، تزئینات بجا که البته مشخص بود مرمت بسیار خوبی هم روش انجام شده .
یکی از چیزهایی که امروز منو واقعا خوشحال کرد جمعیت زیادی بود که برای دیدن این دو تا مجموعه اومده بودن . زیاد به نسبت محلهای تاریخی ایران که معمولا بازدید کننده زیادی نداره . موزه ایران باستان که صف طولانی ای دم درش بود و این واقعا خوشحالم کرد .
بازدید از همه این مکانها رو توصیه میکنم .
- سالها پیش یک نفر در وبلاگش اینطور نوشت :
سال جدید خوبی برای کسی آرزو نمیکنم . قرار نیست خودمون رو گول بزنیم ، جهان سوم هستیم و اگر سال به سال بدتر نشیم باز باید خوشحال باشیم
اصلا یادم نیست کی اینو نوشته بود اما هیچوقت انقدر حسش نکرده بودم .
ببخشید اگر به نظر خودم واقع بین و به نظر بقیه منفی نگر هستم
یه چیز جالبی متوجه شدم
کلاسی که قبلا میرفتم با بچه های خیلی کوچکتر از خودم همکلاس بودم . به نظرم خیلی هم محیط شاد بود و ارتباط خوبی داشتیم و دو بار هم با هم بیرون قرار گذاشتیم برای بازدیدهایی که به کلاسمون مربوط بود البته تعداد کمی بودیم . کلاسی که الان میرم هم با اینکه تعداد کمه و نیمه خصوصیه اما هم معلم و هم دوتا همکلاسیم خیلی از من کوچیکترن و داریم فعلا خوب پیش میریم .
حالا چی رو متوجه شدم ؟
یه بار که با همکلاسیها قرار گذاشته بودیم دخترم هم با من اومد . دم در سلام و عیلک کردیم و راه افتادیم به سمت داخل دخترم یواش به من گفت مامان اینا که خیلی ازتو کوچیکترن !!! گفتم خب باشن مشکل چیه ؟ گفت هیچی ولی فکر نمیکردم با آدمهای این سنی همکلاس باشی .
بعد توی گروه دانشکده مون یه سوالی شد و من از کلاس قبلیم تعریف کردم و توصیه اش کردم یکی از بچه ها که شماره ام رو داشت بهم زنگ زد و اطلاعات بیشتر خواست . خودش فکر کنم 2 یا 3 سال از من بزگتره . آخرش از من پرسید چه سنی بودن همکلاسیهات ؟ گفتم از 5-6 سال کوچکتر از خودم بودم تا بیست و شاید دو ساله . گفت اونوقت سختت نبود ؟!! گفتم نه اصلا برای چی سخت باشه ؟ گفت من خیلی احساس بدی دارم که بخوام برم با کسانی که همسن بچه ام هستن همکلاس بشم . دیدم اصلا به این موضوع فکر نکرده بودم ، اصلا مشکلی با یادگیری در این سن و همکلاس شدن با کسانی که شاید نصف من سن دارن ندارم . حس بدی بهم نمیده . چرا ؟
برنامه جالبی در شبکه من و تو نشون داده میشه به اسم سافراجت . من خیلی جسته و گریخته دیدم . حتی نمیدونم چرا اسمش سافراجت هست اما موضوع برنامه مهمه که مبارزات زنان انگلیس برای گرفتن حق و حقوق برابر هست از حق رای گرفته تا حق رفتن به دانشگاه و حضانت اطفال و ... وقتی دیدمش از خودمون خجالت کشیدم . اون وقت که زنهای انگلیس برای رفتن به دانشگاه مبارزه میکردن زنهای ناصرالدین شاه برای سوگلی شدن و یا حتی یک شب همخوابگی با شاه تو سر و کله هم میزدن . چه بالاهایی به سر خانمها تو انگلیس آوردن تا حق رای بدن ، تا اجازه بدن برن دانشگاه ، تا اجازه شلوار پوشیدن !!!! بدن تا اجازه دوچرخه سواری بدن !!! چیزهایی که یه پسر بچه از وقتی بدنیا میاد تا وقتی بمیره به ذهنش نمیرسه که اینها چیزی جز حق مسلمش هست . چه الان و چه 1000 سال پیش .
دنیای بهتری برای دخترم میخوام ...
ناراحت کننده است که برای اینکه شغلم رو از دست ندم نتونستم بچه هام رو درست شیر بدم و مثل دیوونه ها میرسیدم خونه که بچه ام گرسنه است ولی وقتی پدرشون میخواست از ایران برای مدتی بره ازش اجازه محضری گرفتم که اگر بچه ام عمل جراحی لازم داشت من از طرف پدرش وکیلم که اجازه بدم جون بچه ام به خطر نیفته و جراحی انجام بشه . توجه کنین که من اجازه ندارم ، من از طرف پدر وکیلم . این درد آور نیست ؟ کی بو که تو خیابون وقتی دیرش میشد اشک میریخت و میدوید که بچه ام گرسنه مونده ؟