- نمیدونم برگشتم به خونه یا از خونه اومدم ؟ :))) ولی راستش از رسیدن به تورنتو ناراحت هم نبودم . خیلی تو تهران دوندگی کردم و البته خوشبختانه کارهام انجام شد . خریدهای کمی داشتم ولی انجام دادم . کلی دوست و آشنا رو دیدم ولی نه همه رو که البته قصدش رو هم نداشتم همه رو ببینم .
- از ایران بگم که هواپیمای دبی به تهران خیلی خالی بود خیلی زیاد و شاید نصف مسافرهاش هم عرب بودن ، ما همیشه یادمون بود اغلب عربها پولدارن ولی نه سر و وضعی داشتن و وقتی هم چمدونها اومد روی ریل یک چمدونهای قدیمی و قراضه عجیبی داشتن که هیچوقت توی سفرهای بین المللی ندیده بودم .
- فرودگاه بین المللی بسیار خلوت بود و این نشونه این بود که بارها رو روی دستگاه ایکس ری میبینن ولی ندیدم به کسی گیر بدن .
- تاکسی فراوون بود و راننده گفت انقدر سرشون خلوت شده که از عهده قسط تاکسیش بر نمیاد و باید بفروشتش .
- من خیلی کم خرید داشتم ولی به نظرم اجناس نسبت به 2 ماه پیش دو برابر شده بود .
- یکی دو نفری که واقعا علاقه خاصی به دیدنشون نداشتم اصرار کردن منو ببینن که در مورد مهاجرت ازم سوال کنن که واقعا با کمال احترام بهشون وقتم تلف شد .
- دیدن بقیه دوستان خیلی خوب بود و نامردی هایی که توی شرکت در مورد تصفیه حسابم شده بود بد بود که البته من به هیچ جام هم نگرفتم و گفتم به درک .
- برگشتنه یه خورده خسته شدم ولی وقتی رسیدم خونه رسما پنچر شدم و دیروز عین جنازه بودم . صبح که از خواب پاشدم هم تقریبا همینطور اما کم کم بهتر شدم و خونه رو از حالت میدون جنگ در آوردم .
- خب حالا دوباره بگردم دنبال کار ...
اکشال نداره
- وقتی یکی که به نظر قوی میاد داد میزنه خسته ام مطمئن باشین چند دقیقه بعد میشکنه . نگذاریم به اینجا برسه .
- دیروز تولدم بود و هیچ حس خاصی بهش نداشتم . شاید یه خورده هم حوصله اش رو نداشتم ، به نظرم الان وقتش نبود !!! بعد بچه هام برام کادو خریدن و واقعا منو به گریه انداختن که اینقدر به فکرم بودن .
- کلی فکر دور سرم داره میچرخه ، کار ، پول ، دانشگاه یا کالج بچه ها ، آینده شون ، خونه و ...
- توی این همه بلاتکلیفی یه سفر ده روزه دارم به ایران هم خوشحالم هم میدونم کلی وقت و انرژی ازم میگیره .
- سالی که برای کنکور درس میخوندم خونه مون دو طبقه بود . آشپزخونه و هال و پذیرایی ، یه حموم و دستشویی و یه اتاق کوچیک طبقه پایین بود . اتاق خوابها و یه آشپزخونه و یه حموم و دستشویی هم طبقه بالا بود . در حقیقت دو تا خونه بود اما یه طبقه اش برای ما کم بود هر دوش رو استفاده میکردیم . شبها قشنگ در طبقه پایین که کاملا جدا بود قفل میشد و همه میومدیم بالا میخوابیدیم . خونه قدیمی بود و یه بخاری پیزوری توی هال بود و برای اینکه اتاقها سرد نشن باید همه درهای اتاقها رو باز میگذاشتیم تا گرما از هال بیاد تو اتاق .
میز تحریر من دم پنجره کشویی بود که حسابی درزش باز بود و هوای سرد میومد تو . منم که شب خیلی بیدار مینشستم برای درس خوندن چیزی جز آب برای خوردن نداشتم و منبع گرمای اصلیم هم چراغ مطالعه ام بود :) لامپ تنگستنی نمیدونم 60 یا 40 به چراغ مطالعه بود و داغ میکرد و منم دست راستم روی چراغ مطالعه بود و با دست چپ ریاضی حل میکردم و هر وقت هم خوابم میگرفت یه لیوان آب میخوردم ....
توی این خونه جدید فورا برای خودم یه گوشه رو به عنوان محل کار درست کردم . یه میز خیلی ساده ، یه صندلی از میز نهار خوری قرض گرفتم و یک کشو هم خریدم . چراغ مطالعه هم خریدم و خیلی قشنگه اما بارها ناخودآگاه بهش دست زدم و دیدم گرم نیست
اکهی
1- یه همکلاسی دارم متولد سال 47 فکر کنم . سال اول دوم دانشجویی با یه دختر خانمی دوست میشه و 6 ماه نشده ازش خواستگاری میکنه و میرن خونه خودشون . اینم دانشجو بوده و پدرش بهش کمک نمیکنه و خیلی وضعیت بدی داشتن و اون خانم با شرایطش میسازه و بچه دار هم میشن ولی آقا میگه که من هیچی از اون بچه ام نفهمیدم و همش در حال دویدن و کار کردن بودم . کار کردن آقا نتیجه میده و کم کم وضع مالیش خوب میشه . دوستان میگن با خوب شدن وضع مالی سر و گوش آقا میجنبه و خانمه تحمل نمیکنه و جدا میشه . پسر این آقا الان باید 28 سالش باشه .
سالها بعد از جدایی این آقا با یه خانمی که خیلی کوچیکتر از خودش بوده ازدواج میکنه و پارسال اینها بچه دار میشن یعنی فکر کنم پدر 49 ساله و مادر 39 ساله . یه دختر با نمک دارن که هر وقت عکس پدر دختری میگذاره خب مثل نوه پدر بزرگ هستن .
حالا وضع مالی آقا خوبه و کار هم نمیکنه و 24 ساعت مادر و پدر در خدمت این بچه و وقتی عکسهاشو میفرسته و جشن دندون در آوردنش و لباسهای مارک دارش و ... من به این فکر میکنم که این دختر بچه واقعا دلش میخواست مادر و پدر جوون داشته باشه و تو شرایط سخت ( مثل بچه اول ) زندگی کنه که البته در مورد اینها دعوا و طلاق هم توش بود . یا اینکه خدای نکرده توی مدرسه راهنمایی پدرشو از دست بده ولی کفش مارکدار باشه ؟
کی میدونه چی درسته و چی بهتره ؟
1- از بچگی پازل رو خیلی دوست داشتم . حالا نیست که بچگی ما لپ تاپ و تبلت دست همه بود !!!! والا - به هر حال یکی از سرگرمیهام پازل بود و سبک خودمو براش داشتم و به نظرم توش هم بد نبودم . چند روز پیش پروژه ای گرفتم برای نوسازی یه خونه قدیمی و کثیف و وحشتناک . سه بار با پسرم رفتیم اندازه گیری کردیم تا اول نقشه وضع موجود رو بکشم اما شده یه پازل هر طرف رو شروع میکنم میرسم طرف دیگه کم و زیاد میاد . زمینش رو بعد مدتها فهمیدم کجه و اون یه سری بدبختم کردم . ضخامت دیوارهای قدیمی خارجی رو نمیدونم که معمولا چقدر میگرفتن اون هم سخت بود و خلاصه در حال حل کردن یه پازل هستم . البته هنوز هم برام جالبه .
خوش باشین