یادداشتهای من

دفترچه یادداشت یه خانم متولد اوایل دهه 50

یادداشتهای من

دفترچه یادداشت یه خانم متولد اوایل دهه 50

735 - فیزیکی یا مجازی

- قبلا یه دفترچه داشتم . هر دستور اتوکد که زیاد استفاده نمیکردم ولی بدردبخور بود رو توش مینوشتم . هر وقت به خنس میخوردیم از تو دفترچه دستور رو پیدا میکردم و استفاده میکردم . 

- کلی سی دی دارم و مقدار بسیار زیادی آهنگ تو هاردم دارم که دوستشون دارم . در اصل سی دی ها رو برای اینکه پول اصل آهنگ رو بدم میخریدم بعد همه اش رو به هارد منتقل میکردم و گوش میدادم . 

- سال 2006 که داشتیم میومدیم کانادا کلی نوار کاست داشتیم که دیگه نیاوردیم و فکر کردیم دیگه بدردمون نمیخوره ...

- الان دستورهای اتوکد رو آرشیو نمیکنم ، تا سوال برم پیش بیاد گوگل میکنم و خلاص 

- خیلی تیکه فیلمهای خنده دار و غیره رو آرشیو نمیکنم هر وقت بخوام تو یوتیوب پیداشون میکنم و خلاص و ...


چند وقت قبل پسرم رفته بود خونه یه آقایی که از ما بزرگتر بود و کلی صفحه گرمافون داشت و پسرم ساعتها نشسته بود این صفحه ها رو میدید و کیف میکرد . اومد خونه گفت مامان یه موقعی آهنگها یه چیز فیزیکی بودند . روی صفحه وینیل بودن و میشد نگهشون داشت با جلد و خیلی هم قشنگ بود . الان من حتی تو گوشیم خیلیها رو سیو ندارم و با کانکت شدن یه اپلیکیشن گوش میدم و دیگه هیچی وتقعی و فیزیکی نیست . همه چی مجازی شده .


دیدم راست میگه 

734 - کار معمار در تورنتو

- خب جونم براتون بگه ننه که کار معماری در تورنتو خیلی خیلی با ایران فرق داره و البته اینو چشم بسته گفتم . 

- اول اینکه اینجا خونه های مسکونی که شامل یه زیرزمین و دو طبقه مسکونی هست رو با چوب میسازن ، کاملا چوب و وقتی نصفه کاره است وقتی بهشون نگاه میکنی عین اسباب بازی یا ماکت می مونن ولی بعدش با روکش سیمان و آجر یا سنگ که قطعه مصنوعیه ظاهر خونه رو از اسباب بازی در میارن . 

- بخاطر سرمای وحشتناک اینجا همه دور تا دور خونه رو عایق میکنن .پنجره ها دوجداره خفن و اینا . 

- خونه ها باید سقف شیبدار داشته باشه  (طبق قانون شهرداری ) ولی زیرش هم یه سقف صاف میزنن برای خوشگلی . اون سقف شیبدار بالا فقط عایق رطوبتیه و سقف صاف زیری عایق حرارتیه . سقف بالا رو چند تا هواکش توش میزنن تا دائما با هوای بیرون در ارتباط باشه تا اختلاف دمای دو طرفش باعث تخریب عایق رطوبتی نشه . 

- پنجره های بغلی که به خونه کناری یه جورایی راه دارن مساحت محدودی باید داشته باشن تا در زمان حریق شعله ای که ازشون بیرون میزنه نتونه آسیبی به خونه بغلی بزنه.

- شونصد هزار تا قانون دارن که همه اش باید رعایت بشه بدبختی اینجاست که مامورین شهرداری زیر میزی هم نمیگیرن تا بیخیال قوانین بشن 

- در این بازار وانفسا یه تعدادی رزومه فرستادم و درخواست شغل کردم اما شاید بخاطر اینکه نرم افزار revit رو خیلی وارد نبودم و اینو تو مصاحبه هام میگفتم قبولم نکردن . 

- بعد با یه شرکتی آشنا شدم که یه زن و شوهر مهندس سازه هستن و بهم چند تا کار کوچیک دادن ، بعد هم با یه آقای معمار که کار خونه سازی میکنه و اون یه کار بزرگتر بهم داد . 

- کار کردن توی خونه هم خوبیهایی داره هم بدیهایی ولی فعلا اینطوری دارم کار میکنم . 

- مدارک دانشگاهیم رو فرستادم تا تایید بشه که حتما میشه چون قبلا یه بار این کارو کردم ولی چون اومدم ایران و حق عضویت پرداخت نکردم و اینا باطل شده . وقتی بیاد احتمالا باید یه کورس بگذرونم که یه مقدار قوانین کاری اونتاریو هست و بعد عنوان من میشه Intern Architect  یعنی کسی که فقط مدرک دانشگاهی داره که البته برای خارجیها رو نمیدونم ولی برای کاناداییهایی که لیسانس معماری داشته باشن هم امکان گرفتنش نیست و باید حتما فوق لیسانس داشته باشن . بعد از اینکه Intern  یا به قول خودمون انترن شدی باید یه مقدار ساعت کار کنی (توی شرکت معتبر ) و بعد اجازه داری توی امتحانها به ترتیب شرکت کنی . فکر کنم 4 تا امتحان هست و 3 سال وقت داری قبول بشی . امتحانها هم سالی یک بار هست و اگه سال سوم حتی یک امتحان هم مونده باشه صفر میشی و از اول باید همه امتحانها رو شروع کنی . 

- قوانین طراحی و اجرا در  استان اونتاریو در یک مجموعه بزرگی به اسم Ontario Building Code  که اون 4 تا امتحان از همین مجموعه است . اما اگه بخوای میتونی بری و فقط یک قسمت این قوانین رو امتحان بدی و بعد بهت یه شماره مثل نظام مهندسی ایران میدن که فقط اجازه داری همین خونه چوبیها که حداکثر 3 طبقه باشن و مساحتشون هم محدودیت داره رو امضا کنی .

- خلاصه ننه فقط اینا رو یادم میاد ، اگه سوال دارین در خدمتم ، البته تا جایی که سواتم برسه 

733 - اعضای بدن ، با الهام از خانم شین

- خواهرم که دانشجوی پزشکی بود من کنکوری شدم و علایم پرولاپس دریچه میترال قلبم یعنی نفس تنگی و طپش قلب زد بالا . خواهرم میگفت بعضی اعضا هستن که اصلا نباید حسشون کنی مثل قلب ولی من اون مواقع دائم حسش میکردم. یک شب از شدت ضربانش بیدار شدم انقدر بدجور میزد . سالهاست که دیگه به اون صورت نیست ولی هر چند وقت یکبار همونطور میزنه و هیچوقت راه حلی برای این قضیه پیدا نکردم . باید صبر کنم تا خوب بشه . شونه های محکمی نداشتم که بهش تکیه کنم و آرومم کنه . داروی خاصی هم این قضیه نداره باید تحمل کرد ...

- کار امروزم کمتر بود دیروز زیادی هول زدم ولی در عوض امروز آرومتر کار کردم . 

- به قول آقای خیابانی امروز فرداست . اون روزی که زیاد نشستم پشت کامپیوترم کار دستم داد و یه پشت درد شدیدگرفتم . دلیلش هم شاید صندلیم باشه . وقتی میز تحریر میخریدم با خودم گفتم من که کار زیادی ندارم و یکی از صندلی های عذا خوری رو گذاشتم پشتش و روزی که زیاد کار داشتم انگار اذیتم کرد . امروز رفتم و یه صندلی نسبتا خوب خریدم اما پشتم خیلی درد میکنه .

- یه خانمی از آشناها توی اینستاگرامش پیغام گذاشته بود که بیاین از comfort zone خودمون در بیایم و هر هفته یه چالش بگذاریم و ... 

هر چی فکر کردم یادم نیومد کِی من نزدیک comfort zone بودم چه برسه که توش باشم که بخوام بیام بیرون ! نه اینکه بخوام گله کنم ولی دائم یه چالش دارم . نه مثل پروژه جدید که توی کار خودم باشه . مثلا سه بار عوض کردن کشور توی زندگیم ، بعد از حدود 20 سال کار نیروگاهی کردن الان ییهو پریدم تو کار مسکونی و داستانهای متفاوت . 

- توی ماشین همیشه رادیو گوش میدم یه فرکانس هست که آهنگهای سلیقه منو پخش میکنه و وسطش هم حرف میزنن و تبلیغ هم داره .  این روزها بدون توقف آهنگ کریسمس پخش میکنه . اول سعی کردم تحمل کنم بعد دیدم نه از تحمل من بیشتره برای همین شروع کردم آهنگهای تو گوشیم رو گوش کنم . چند تا آهنگ بر و بکس و ساسی مانکن اومد عجیب با کلاس ... خلاصه با بچه ها زدیم و رقصیدیم تا خونه کلی از مبتذل بودن لذت بردیم . 

- این نوشته ها رو تیکه تیکه وسط کارهام مینویسم و تیکه پاره است . سر فرصت یه کم از کارم میگم . 


732 - اسب

- دارم مثل اسب روی یه پروژه کار میکنم ولی خیلی جالبه و کلی چیز دارم ازش یاد میگیرم . 

- ولی واقعا خسته ام ، بعد از ظهر نرفتم مدرسه دنبال بچه ها که بشینم کار کنم و با خودم گفتم وقتی اومدن ازشون میخوام که یه کم آشپزخونه رو جمع کنن و ...

نشون به اون نشون که زنگ زدن که دیدیم حالا که نمیای دنبالمون ما رفتیم مال قهوه بخوریم و ... شونصد ساعت بعد اومدن . به دخترم گفتم بگرد یه دسته کاغذ چرکنویس داشتم رو پیدا کن لازمش دارم . گفت نمیتونم خسته ام !! کارد میزدی به من خونم در نمیومد . 

- طبق معمول پسرم درد منو فهمید و یه مقدار گشت دنبالشون ولی پیدا نکرد بعد گفت چی میخوای ؟ گفتم بهم میوه بده خسته و گرسنه ام برام میوه قاچ کرد آورد و بعد هم شام گرم کرد برام آورد . خلاصه پسر پسر قند عسل . 

- من 3 ماه پیش گوشیم رو ریست فکتوری کردم و یادم نمیاد توش آهنگ ریخته باشم . امروز اتفاقی دیدم کلی آهنگام توشه ..... الان فهمیدم موسیقی رو من روی کارت حافظه میریزم که حافظه گوشی رو نگیره ، خنگم ها ! خلاصه بعد مدتها گوش دادن به آهنگهای CRANBERRIES و گروه چار تار روحم رو تازه کرد . راستش من اینجا موقع رانندگی رادیو گوش میدم و این روزها انقدر آهنگ کریسمس میگذارن که حال تهوع بهم دست میده . نمیدونم تا 40 روز دیگه چطور باید دووم بیارم با این آهنگهاشون .  

- بدون اغراق فکر کنم از ساعت 1 تا حالا که چند دقیقه به 9 شبه بدون وقفه دارم کار میکنم . احتمالا باید شب رو هم دیر بخوابم . 

731 - دعا ؟!!!

- نمیدونم چرا از اصطلاح دعا میکنم برات ، دعام پشت سرته و ... حالم به هم میخوره .

- هیچوقت حس اینکه چیزی با دعا درست شده به من دست نداده . در نزدیکترین حالت ممکنه به گرفتن چیزی بودم و نذر کردم ... و یکهو از دستم پرید . به شدت به شدت بی اعتقادم ، اصلا اینطور نبودم اما چیزهایی پیش اومد که ... خیلی مفصله نمیشه گفت ولی دیدم بهتره به یه چیز واهی هیچوقت دل نبندم . 


- اینو از وبلاگ قبلیم برداشتم . یک سال از رسیدنمون به کانادا میگذشت که اینطوری شد :

وقتی قضیه ایران رفتنمون جور شد خودمون هم باورمون نمیشد . حدا رو شکر خوب جور شد . یک بار داشتم با مادر همسر حرف میزدم و گفتم که خودمون اصلا فکر ایران اومدن نبودیم وقتی اومدیم تورنتو و فکر نمیکردیم به این زودی برگردیم . خدا رو شکر که جور شد . اون هم گفت آره دختر برادرم خانم الف داشته میگفته باریکلا به این زن و شوهر. با دوتا بچه رفتند و خودشونو جا انداختن و حالا انقدر کارشون روی رواله ( الیته میدونین که مرغ همسایه غازه ) که دارن میان ایران هم سر بزنن . مادر همسر هم به این خانم الف گفته خب معلومه ...- من هم رفتم توی فکر که الان میگه ببین اینا چقدر زحمت کشیدند و چقدر خودشونو هلاک کردن و ... - که ادامه داد بعله خب معلومه اینطوری میشه وقتی من انقدر براشون دعا میکنم تازه حالا ببین مامان عروسم چقدر براشون دعا میکنه .


عجب خری بودیم انقدر جون کندیم . خب مینشستیم سر جامون و میگفتیم اونا برامون دعا کنن دیگه .