یادداشتهای من

دفترچه یادداشت یه خانم متولد اوایل دهه 50

یادداشتهای من

دفترچه یادداشت یه خانم متولد اوایل دهه 50

814 - قرنطینه

- خب بالاخره با دلهره بسیار زیاد مادر و پدرم به تورنتو رسیدن . مردم و زنده شدم تا رسیدن همش میترسیدم نگذارن بیان ولی خدا رو شکر اومدن . صحنه فرودگاه با همیشه فرق داشت .ورود به سالن فرودگاه که برای کسانی که اومده بودن دنبال مسافرها  ممنوع بود و همه بیرون ایستاده بودن . مسافرها که میرسیدن نه بوسی و نه بغلی . خیلیها که با اسپری ضد عفونی به استقبال میومدن و اول سرتا پای مسافر رو و بعد چمدونهاش رو اسپری میزدن . یعنی یک سال پیش فکرشو هم نمیکردیم این منظره ها رو ببینیم . 

- بعد از رسیدن مادر و پدرم مستقیم رفتیم تو قرنطینه دو هفته ای . منم دو سه روز از خونه کار کردم دیدم دارم خل میشم . هم جام ناراحته هم خونه شلوغه (با اینکه نسبتا رعایت منو میکردن ) و بدون اتاق هم هستم ( اتاقم رو دادم به پدر و مادرم ) دیگه شنبه رفتم تست کورونا دادم و یکشنبه جوابش اومد و منفی بود . به شرکت اعلام کردم که تست دادم و جواب نست رو هم براشون ای میل کردم اما گفتن دوشنبه نیا شرکت تا از بقیه نظر سنجی کنیم که بیای یا نه . دوشنبه بهم گفتن بچه ها رای دادن که نیای . منم دیگه مجبور شدم این هفته رو هم خونه بمونم تا دوشنبه ای که میاد و سه شنبه دیگه میتونم برم سر کار.

- تست کورونا رو که نگو یه گوش پاک کن به طول ده تا پونزده سانت میکنن تو دماغ آدم  ، میره میخوره پس کله آدم وقتی که دلت غش رفت تا ۱۵ میشمرن و بعد درش میارن . خدا نیاره براتون . بعد نشستم تا دکتر هم اومد و ویزیت کرد و رفت . جوابش رو هم آنلاین گرفتم .

- خب سه شنبه قرنظینه تموم میشه و باید یه کم بریم گشت و گذار و راستش رو بخواهین بعد از کار انقدر خسته و کوفته هستم که نمیدونم چطور اینها رو ببرم بیرون و بگردونم . 

- سالم باشین 

813 - منشی دکترها

- دیدین منشی دکترها ژستشون بیشتر از دکتره ؟ خب حالا ببینین خانم رییس ما چقدر ژست داره ! یعنی دیروز از دستش بغض کرده بودم تو محیط کار انقدر ژست گرفت و مزخرف گفت . خاک بر سر من کنن که هم تحصیلاتم ازش بیشتره هم کار شرکت رو بیشتر واردم ( هم رشته ما نیست ) اما چون خانم رییس هست باید ازش حرف بخورم .

- چه اعصابی از من خورد کرد بیشعور

812 - زندگی ...

- جز خبر بد از ایران چیزی نمیاد و حسابی کلافه ام میکنه . نمیدونم چطور بعضیها میتونن ایران رو بگذارن پشت سرشون و اینجا حتی از خبرهاش چیزی رو پی نگیرن . من که اصلا نمیدونم کانادا چه خبره و فقط اخبار ایران رو دنبال میکنم . 

- فیلمهای کتابخونه رو میبینم و خوبه و  پیاده روی صبحها برقراره این از روزمرگیم .

- دندنم رو روت کانال کردم و چشمتون روز بد نبینه . اولش که بالای یک ساعت یک پلاستیک گنده گذاشته بود تو دهنم که باز بمونه و رسما فکم سرویس شد . بعدش هم الان یک هفته است از روت کانال گذشته و هنوز درد میکنه و همینطور اینکه به غیر از ۱۰۰۰ دلار پول بیمه ام خودم ۵۵۰ دلار دادم و جای این پول هم حسابی درد میکنه .

- دلم میخواست حتی یک هفته برم ایران توی خیابونها بگردم و بیام 

- سریال This is us رو هم شروع کردم که وقتهایی که تنها میخوام یه چیزی ببینم اونو میبینم .خیلی ازش خوشم اومده 

- کلافه ام


811 - مرحله به مرحله

- روند بازگشایی مراکز تجاری داری مرحله به مرحله انجام میشه و این ترسناکه . من جرات مال رفتن ندارم . همکارم که رفته بود میگفت دم در همه مغازه ها هم صف بوده که واقعا سخته بخوای برای کفش خریدن صف بایستی . اما داشتم فکر میکردم مردم کانادا دو سه ماه خرید نکردن !!! شما نمیدونین مراکز خرید اینحا چقدر بزرگه و هر بار که میری پر از جمعیته و همه هم در حال خرید . کلا همه جوامع مصرف گرا شدن ولی اینا هم خیلی با حالن . یادمه یه بار به همکار کاناداییم گفتم من یه شلوار جین دارم . میپوشم تا خراب بشه و بعد یکی دیگه میخرم . با چشمای گرد منو نگاه کرد و گفت من ۲۲ تا جین دارم !

- شرکت هم کما فی السابق هست و چند روز پیش از دوتا حرکت روسا خیلی ناراحت شدم پلی بعد با خودم گفتم همینه که هست حساس نشو 

- هوا خیلی گرم شده بود ولی بارون اومد و خنک شد و پیاده روی های صبحگاهی با این هوا خیلی میچسبه .

- دندونی که برام موقت پر کردن تا برم روت کانال درد و ناراحتی داره و اعصابم خورده . تا آخر هفته باید صبر کنم تا برم روت کانال کنم 

- پروژه جدیدی بهم واگذار شده که شامل ۹ تیپ ساختمون توی یه سایت هست و نقشه های طراحی شده اش چند دست چرخیده و به شدت شلخته ای و بی نظمه و فقط چند روز باید بشینم اینا رو منظم کنم . 

- سریال پیکی بلایندر که با پسرم میبینیم داره تموم میشه و سیزن جدید سریال Anne with E ‌اومد و با دخترم شروع کردیم . این وسط دوتا فیلم هم از کتابخونه گرفتم و دیدم که فیلم KID  رو خیلی خوشم اومد .

- کتاب ملت عشق رو هم شروع کردم و اولاش هستم و خیلی خوشم اومده ازش

- خب دیگه برم سر کار یا شاید بهتره بگم دنبال یه لقمه نون حلال


810 -

زندگی به روال قبل ادامه داره . یک مقدار داره سختگیریها کمتر میشه . از مطب دندونپزشکی زنگ زدن که بیا و ما باز هستیم . رفتم و وقتی دندون رو باز کرد دید روت کانل میخواد و باید انجام بدم و این یعنی بیمه امسال تموم میشه میره پی کارش . کتابخونه ها اول گفتن که باکس هایی که برای برگردوندن آیتم ها هست رو باز کردن و من رفتم دوتا فیلم که چند ماه دستم بود رو انداختم توی باکس . بعد گفتن اگه بخواهین میتونی با قرار قبلی بیاین و آیتم هاتون رو از توی پیاده رو بگیرین و من اینکارو کردم و رفتم از پشت در کتابخونه بهم فیلمی که خواسته بودم رو دادن . حالا واجب نبود ولی وقتی امکانش هست اشکالی هم نداره . چند جا رفتم کفش بخرم چیز خاصی نداشتن و مغازه ها به نحو مشخصی خالی بود . شاید بخاطر اینه که جنس زیاد رد و بدل نمیشه . خلاصه با توجه به اینکه مدتها هم تحت فشار شدید مالی بودم و خرید نمیکردم الان یه چیزهایی نیاز دارم که نمیتونم بخرم . 

اول به پسرم گفتن برگرده سر کار ولی بعد گفتن نه نیا . اون هم خونه است و کمک هزینه دولت رو میگیره و چون رقم زیادی هم بوده به قول خودش الان تمام مخارج دوران تحصیلش رو پس اندازه داره . 

خودم از وقت تلف کردن داره حالم بهم میخوره . از سر کار که میام خونه جز کارهایی که مجبورم رو انجام نمیدم . باید پا شم و کاری انجام بدم اینطور که نمیشه