ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
- لپ تاپم رو گرفتم و غیر از اینکه باتریش عوض شد فورمت هم کردم و حالا کلی کار داره تا بشه مثل قبل . تمام ستینگ ها و برنامه ها رو باید کم کم درست کنم .
- محمد اومد برای درست کردن سیفون توالت . اول که وارد شد گفتم بشین یه چایی بخور بعد گفت نه اول برم اونو درست کنم . رفت و کلی ور رفت و درستش کرد . بعد اومد تو هال گفتم بشین گفت نه اگه اجازه بدی برم ! گفتم نه بشین یه چایی بخوریم . نشست و سریع یه چایی با شیرینی خورد و فورا پا شد . نگاهش رو از من میدزدید و موقع سلام خداحافظی بغل که هچ حتی با هم دست هم ندادیم . منم دیدم معذبه گفتم باشه برو و رفت و بعد تکست دادم کلی تشکر کردم . فرداش که از خواب پا شدم دیدم نه واقعا انگار مشکلش حل شده ( شبها که طولانی ازش استفاده نمیکردیم سر ریز میکرد ) بهش تکست دادم و گفتم واقعا درست شده و ممنونم . اونم تکست داد که دیشب خیلی خوشگل شده بودی روم نشد بهت بگم ، نمیدونم چرا خجالتی شده بودم . گفتم حس کردم خجالت میکشی و همین .
- بعد رفتن محمد با لی لی تلفنی حرف زدم و گفتم که ارتباطم با علی تموم شده . گفت ببین هر ارتباطی که نباید دیت باشه حالا که میگی خیلی آدم خوبیه شاید بتونین دوست بمونین . گفتم نمیدونم ، واقعا آدم خوبیه ولی اینکه بخوام ازش که دو هفته غیب نشه و به من خبر بده توقع زیادیه ؟ گفت حالا بهش یه تکست بده و حال و احوال کن . شاید اشکالی نداشته باشه ولی فعلا حس خوبی به این کار ندارم و نمیکنم .
- پروژه ام داره به جاهای خوبی میرسه و خوشحالم ازش ولی خیلی ازم وقت میگیره .
- خب با تاخیر دارم ادامه میدم . ویکند اومد و رفت و ساعتهای کارم رو سابمیت نکردم . فقط شنبه رفتم سر پروژه یه سری اندازه گیری کردم و بعد یه سر به همسایه شون زدم و برای پروژه شون حرف زدم . یکشنبه برانچ برای تولد دوستم دعوت بودم رفتم و برگشتم و بقیه اش هم پای کامپیوتربه کار بودم . کلاسی که باید ثبت نام میکردم ثبت نام کردم که کلی مدارک لازم داشت و جور کردم فرستادم . درگیر عوض کردن پروایدر اینترنت شدم و اطلاعات گرفتم تا عوض کنم . عملا همه کار میکنم جز سابمیت کردن اون ساعتهای کار . امروز هم که باید برم دندونپزشکی و بعد هم ورزش .
-