ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
نمیدونم چند وقت بود از آقای میم (محمد) هیچ خبری نداشتم که تولدش شد و من بهش تبریک گفتم و اونم به چند ثانیه نرسید که جواب داد و یه کم حال و احوال کردیم . هیچوقت نشد یکیمون بعد از چند وقت از اون یکی خبر بگیره و طرف مقابل سرد برخورد کنه . همیشه جوری پیش میرفت که انگار طرف دوم هم بدش نیومده . یه مقدار چت کردیم و وقتی اومدیم خداحافظی کنیم گفت به آقاتون سلام برسون ! من گفتم بزرگیتونو میرسونم . گفتم حالا یا شوخی کرده یا یه دستی زده و یه چیزی گفته . بعد گفت ماشالله چقدرم خوش تیپ و جوونه . دوزاریم افتاد گفتم کجا منو دیدی ؟ وقتی جاشو گفت دیگه مطمئن شدم با آقای ع (علی ) منو دیده . بهش گفتم از تورنتو رفت . گفت چی به سرش آوردی که از شهر در رفت ؟ و طبق معمول شوخی کردیم با هم .
بعد ازش پرسیدم سگ آوردی ؟ گفت آره و پرسیدم نژادش چیه و اسمش چیه و بعد براش تعریف کردم که وقتی مجرد بودم تو تهران یه گربه اومد خونمون و تو حیاط ما بچه هاشو بدنیا آورد و خیلی زود گذاشت رفت و من و خواهرم دوتا از این گربه ها رو بزرگ کردیم و وقتی بزرگ شده بودن روزا میرفتن تو کوچه خیابون ولی عصرها وقت غذاشون میومدن و خیلی با ما خوب بودن یکیشون مال من بود و یکیشون مال خواهرم . خواهرم که نامزد کرد گربه اون ناپدید شد و دیگه نیومد منم سر به سر شوهر خواهرم میگذاشتم که تو رقیب عشقیش شدی و میخندیدیم و فکر میکردیم شانسی نامزدی خواهرم با رفتن گربه اش همزمان شده اما بعدها که من نامزد کردم یه روز گربه من اومد و من و نامزدم رو دید رفت و دیگه هیچوقت ندیدیمیش و دیگه قضیه عجیب شد . اینو که تعریف کردم محمد گفت منم که تو رو با اون طرف دیدم همین حال گربه ات شدم !!! من فقط استیکر خنده گذاشتم .
اما این حرف و یه چیزایی دیگه خیلی خیلی روی دلم مونده بود. نه تلفنی حرف میزد نه قرار میگذاشت برای همین نشستم و ۵ تا ویس رکورد کردم . همه چی رو گفتم . دلیل اینکه به دوستش زنگ زدم . گله از اینکه حتی از من نپرسیدی برای چی به دوستم زنگ زدی . تمام استرس هایی که براش کشیدم تمام گله گی هایی که داشتم رو رکورد کردم . ولی نمیدونستم فرستادنش درسته یا نه برای همین نفرستادم ولی یک هفته بعد براش فرستادم . اونم گوش داد و جوابی نداد و این یه کلوژر برای من شد که خیالم رو راحت کرد و پرونده رو بستم .
بعد از این ماجرا دیگه دیت قابل توجهی نداشتم . فقط یک نفر بود که عکسش اصلا جالب نبود ولی یه کم چت کردیم و کلی حرف زدیم فرداش همینطور و پس فرداش همینطور و بعد یک هفته که هم رو دیدیم وا رفتم . خودش خیلی بدتر از عکسش بود و مساله ظاهر خودش نبود بلکه طرز لباس پوشیدنش و موهاش و غیره هم خیلی بد بود . اونم تو هفته بعدش تموم شد و همین .
سلام مارال جان
من خیلی وقته میخونمت ولی اولین باره کامنت میذارم
خواستم بدونی که از خوندن خاطراتت و کلا نوشته هات لذت می برم چون خیلی با صداقت مینویسی
امیدوارم بالخره یه روزی یار خوبی که لایقت باشه پیدا کنی
سلام سما جان . چه کامنت دلنشینی گذاشتی . خیلی ممنونم ازت