ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
عکس های روی میز کارم رو عوض کردم . قدیمی شده بود و دوست داشتم عکس جدیدتری از بچه هام بگذارم . دخترم میخنده و خنده اش قند توی دلم آب میکنه و پسرم خیلی جدی به دوربین نگاه کرده و دلم رو میلرزونه . اینم مادر بودن و داستانهایی که داره .
سه شنبه ها بعد از کار میرم کلاس . از ساعت پنج و نیم تا 9 و نیم کلاس دارم . راستش وقتی برمیگردم خونه خیلی خسته ام ولی سالها بود کلاس به این خوبی نرفته بودم . یادم نمیاد که سر کلاسی بوده باشم که همش ساعت رو نگاه کنم و مضطرب باشم که چرا اینقدر وقت داره سریع میگذره . نگران باشم که نکنه این بحث استاد نیمه تموم بمونه و وقت نشه تمومش کنه . خیلی برای خودم جالبه تجربه جدیدیه .
دیشب ساعت 5 وقت دکتر داشتم . معمولا زودتر میرم که اسمم زودتر بیاد تو لیست و سر وقت برم تو . بعضی اوقات هم با یه تاخیر نیم ساعته میرم تو ولی دیشب فاجعه بود یه ربع به 8 از مطب اومدم بیرون انقدر که شلوغ بود . اولش گفتم بیخیال و نشستم به کتاب خوندن . از سایت #فیدیبو کتاب دانلود کرده بودم و همینطور خوندم تا اینکه دیدم از خستگی چشمام داره روی هم میفته . پاشدم اومدم بیرون از مطب و فکر میکردم کاش یه چایی گیر بیارم بخورم چشمام باز بشه . چند قدم بیشتر نرفته بودم که دیدم یه کافی شاپ #کلانا هست . من عاشق کلانا هستم . کیفیت و قیمتهاش به نظر من عالیه . رفتم تو و یه نسکافه با یک بیسکویت خوردم و کاملا انرژی گرفتم . گفتم حالا باز چند قدم راه برم دیدم یه مغازه 3 دهنه نوشت ابزار هست !!! این بهترین چیزی بود که میشد سر راه من قرار بگیره من عاشق نوشت ابزار هستم . رفتم تو به بهانه خرید چند قلم کلی گشتم و حض بصر بردم . دوباره برگشتم مطب و تا گوشیم شارژ داشت کتاب خوندم و بعد رفتم دکتر و اومدم بیرون .
میتونست کلی وقت تلف کردن و بیحوصلگی و حرص خوردن داشته باشه اما اینطور نشد و با اینکه نگران خونه بودم بهم بد هم نگذشت .
نوستالوژی زندگی در جریانه