یادداشتهای من

دفترچه یادداشت یه خانم متولد اوایل دهه 50

یادداشتهای من

دفترچه یادداشت یه خانم متولد اوایل دهه 50

۴ جون ۲۰۲۳

- خب دفعه پیش گفتم از دیتینگ بنویسم که اون دفعه نشد ولی الان دلم میخواد از یک نفر که خیلی برام خاص بوده بنویسم . از اولش رو هم بنویسم شایدم از قبلترش . 

من و همسر قبلیم سالها طلاق عاطفی داشتیم . دعوایی نبود و بچه ها شاهد چیزی نبودن ولی پسرم که کلا حواسش جمع تره متوجه سردی بین ما شده بود . سردی روز به روز بیشتر شد تا وقتی که پسرم و همسرم اومدن کانادا موندن و سال بعدش من و دخترم اومدیم . توی این یک سال یه مشکلی که همیشه داشتیم و اونم مساله کار کردن همسر بود به شدت تشدید شد و من دیگه برای ادامه راه هیچ دلیلی نمیدیدم و وقتی رسیدم کانادا خونه جدا گرفتم و ماشین و وسیله گرفتم و با بچه ها جدا شدیم . یه مدت بعدش هم مسایل رو رسمی کردیم .اما من اصلا تو فکر این که با کسی آشنا بشم نبودم . انقدر مشکلات مالی و کاری و جابجایی و غیره داشتم که فکرم به اینجا نمیرسید. از طرفی بچه ها هم رسیدگی زیادی لازم داشتن و دست تنها خیلی برام سخت بود اما اصلا از پدرشون کمکی درخواست نمیکردم .

تا اینکه یک شب با پسرم جر و بحثم شد . خیلی با درس خوندنش من رو اذیت کرده تا حالا و اونم داستان خودشو داره . خیلی ناراحت شدم  و با خودم گفتم بیا اینم از بچه های که 24/7  در خدمتشون هستم و برای خودم هیچی وقت نمیگذارم . از لجم رفتم یک اپلیکیشن دیتینگ نصب کردم و شروع به دیدن عکسها کردم . 

اپلیکیشن بامبل اینطوریه که فقط خانمها میتونن پیشقدم بشن و آقایون نمیتونن . یعنی خانوم لایک میکنه و آقا میبنیه و اگه آقا هم لایک کرد قسمت مسیج باز میشه و میشه به هم پیغام بدن و چت صوتی یا تصویری هم بکنن . شب ۳۰ دسامبر ۲۰۲۰ بود و اوج کورونا و بگیر وببند برای قرنطینه . نمیدونم چند نفر رو لایک کردم که یکیشون به من پیغام داد . اسمشو میگذارم آقای میم (محمد ) یه کم چت کردیم گفت بریم تو واتس اپ ؟ گفتم بریم . اصلا نمیدونستم چکار درسته و چکار درست نیست . سالها بود از دیت کردن دور بودم و حالا تو کشور دیگه ای هم بودم که دوران جوونیم رو اونجا نگذرونده بودم . باز یه کم چت کردیم گفت زنگ بزنم ؟ گفتم نه نمیخوام بچه هام بفهمن و یه کم بعدش گفت خب هم روببنیم و فردا بیا خونه من یه چایی بخوریم . من واقعا نمیدونستم درستش چیه و ترسیدم که بگم نمیام خیلی از آداب معاشرت دور باشه . هیچ جا هم باز نبود بشه رفت دو دقیقه نشست و من فقط گفتم میتونیم بریم تو درایو ترو هم چایی بگیریم تو ماشین بخوریم که گفت نه چه کاریه اینجا راحت تریم و من چیزی نگفتم . باید بگم که لحن خیلی محترمانه اش اعتماد منو جلب کرده بود . 

خلاصه آدرس رو دادم به دوستم و گفت از این ساعت تا اون ساعت اونجا هستم اگه از من خبری نشد آدرس رو داشته باش  فرداش رفتم یه گلدون ارکیده خریدم  و رفتم خونه اش که توی یه برج بود و اونم سریع اومد پایین و برام پارکینگ ویزیتور گرفت و رفتیم بالا . اول رفتم دستشویی که دستم رو بشورم ( رسم زمان کورونا ) که از آراستگی و تمیزی دستشوییش و روشن بودن شمع و مجسمه های قشنگی که اونجا بود تعجب کردم و تو دلم گفتم دستشوییش که من آراسته تره . بعد نشستم و دیدم تو خونه شمع روشنه و چایی روی یه وارمر گذاشته تا دم بکشه و من روی مبلش که سه نفره بود نشستم و اون رفت روی یکی از صندلی های غذا خوری نشست و بیشترین فاصله رو از من گرفت البته آپارتمانهای اینجا کوچیکن و فاصله اونقدر زیاد نبود که غیر عادی باشه . یکی دوساعت نشستیم و بدون وقفه حرف زدیم و من کشش عجیبی بهش حس کردم . بعد پا شدم که بیام بیرون گفت اگه شام می مونی پیتزا تو فریزر دارم میگذارم تو فر که گفتم نه باید برم و از تو ماشین زنگ زدم به دوستم و گفتم سالمم نگران نباش . وقتی رسیدم خونه دیدم نکست داده و خیلی محترمانه هم از اومدنم تشکر کرده و هم گفته خیلی از هم صحبتیت لذت بردم و منم از دعوتش تشکر کردم . 

بقیه اش باشه برای بعد مرسی 




نظرات 6 + ارسال نظر
شادی چهارشنبه 17 خرداد 1402 ساعت 03:47 http://setarehshadi.blogsky.com/

جالب و شیرین نوشتی مارال جان ولی کاش آخرش رو لو نمی‌دادی

اکشال نداره

شبنم سه‌شنبه 16 خرداد 1402 ساعت 07:28

چه جالب، مساله کارکردن همسر سابق چی بود؟

از این شاخه به اون شاخه پریدن ٬ کار کردن بدون داشتن درآمد و ...

زری.. سه‌شنبه 16 خرداد 1402 ساعت 07:08 https://maneveshteh.blog.ir

این قسمتش که بخیر گذشت ولی ظاهرا بقیه اش چندان خوب نبوده، اما خب همینکه الان زنده ای و داری مینویسی خوبه:)))
منتظرم بقیه اش را بنویسی و بخونم:)

مریم دوشنبه 15 خرداد 1402 ساعت 23:18

ای بابا سریال بود :) منتظر قسمت های بعد هستیم

limoo torsh دوشنبه 15 خرداد 1402 ساعت 10:20

خیلی متچچکر و مرسی

رها دوشنبه 15 خرداد 1402 ساعت 07:46 https://polibejavedanegi.blogsky.com/

سلام
امیدوارم بقیه داستان پر از شادی و خوشبختی باشه

نه متاسفانه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.