ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
بنایی ادامه داره . جمعه که آخرین روز کار اینجا بود فکر میکردم کار بالا تمومه و میام و شروع به نظافت و چیدن خونه میکنم . از سر کار رسیدم خونه دیدم طبقه بالا هیچ کاری نشده و همه وسایل پیمانکارمون ولو هست . یه در کابینت خراب شده بود ازش خواسته بودم درست کنه که روی وسایلم خاک نشینه اونم درست نشده بود . انقدر حالم بد شد که دیدم زانوهام شل شده و نمیتونه منو نگه داره بدون اینکه برم یه سر بهشون بزنم رفتم توی رختخوابم افتادم و تا شب بیرون نیومدم . شب که اونا رفته بودن رفتم پایین رو نگاه کردم و دیدم خیلی از کارهای پایین پیش رفته . دیگه شب خوابیدیم و فردا صبح که اومدن رفتم پهلوی پیمانکار اصلیم و خیلی ملایم گفتم مگه نگفتین که جمعه کار سنباده بالا تموم میشه که من بتونم نظافت کنم ؟ گفت اومدیم بالا دست زدیم بتونه ها خشک نشده بود نتونستیم سنباده بزنیم . دیدم خب راست میگه تا بتونه خشک نشه که نمیشه سنباده زد . گفتم من خواهش کرده بودم در کابین رو درست کنین . گفت اومدم درست کنم دیدم کلا لولاش خرابه رفتم لولا خریدم اومدم دیدم بهش نمیخوره رفتم عوضش کردم امروز براتون درستش میکنم . کلی خوشحال شدم که دیشب که خیلی حالم گرفته بود نیومدم ببینمش که بی مقدمه بداخلاقی کنم چون حق داشت . بعد گفتم امروز تموم میشه گفت نه دوشنبه تموم میشه گفتم نه تر خدا دیگه نمیتونم تحمل کنم . گفت باشه امروز شما نظافت کن و وسایلت رو بچین من دوشنبه که میایم دست دوم سنباده رو بزنیم دور تا دور محل کارمون رو نایلون میکشیم خاک نیاد . گفتم باشه . دیگه شنبه عصر و یکشنبه به نظافت و جابجایی گذشت و دوشنبه صبح رفتم سر کار و عصر برگشتم ... چشمتون روز بد نبینه همه زندگیم خاک بود و بدترین قسمتش هم آشپزخونه که روی کتری قوریم به طور واضحی خاک نشسته بود . نگاه کردم دیدم نایلون کشیدن ولی یه گوشه نالیون جدا شده از سقف و به زندگیم گند زده . رفتم بهش گفتم انقدر شرمنده شد که چیزی نتونستم بهش بگم و اومدم بالا دوباره شروع کردم به تی کشیدن و گردگیری .
خلاصه پدری ازم در اومده توی یک ماه و خورده ای اخیر که با پوست کلفتی دارم میگذرونمش ولی الان که ۱۰ شبه و منتظرم آب خورشتم جمع بشه تا بگذارم تو یخچال دیگه رو مبل خونه نشستم و لپ تاپ روی پامه و یه حسی بهم میگه دیگه نزدیک آخراشه ...
امان از این بنایی من دوسال غیرپیوسته درگیرش بودم و دیگه مستهلک شده بودم توش
چه جالب که فرهنگ بنایی اونجا هم این گرفتاری ها رو داره بدقولی و بی دقتی و ...
امیدوارم کاراتون زودتر تموم بشه و از خاک و درهم برهمی راحت بشید
ولی زندگی همین هاست دیگه نه؟
سلام
صبح بخیر
پس دوست نیستم؟؟؟؟؟؟؟؟
الان تایید کردم
خیلی هم دوستیم مگه تو با من قهر کنی
اما من فکر می کنم اونجا همه چی حساب شده هستش یعنی از ترس قانون هم که شده مجبورند رعایت کنند ولی اینجا هرکی به هرکیه هیچ سازمان نظارتی وجود نداره خسته شدم بخدا
من جای تو بودم اینقدر تمیزکاری نمیکردم . صبر میکردم همه کارها تموم بشه بعد آخرش همه چیز رو تمیز میکردم. بعدهم خب خاک بشینه فدای سرت. عوضش نتیجه اش خوبه.
خوب که هست اما آوارگیمون زیاد شده بود . آخه قبلش هم یه جایی موقت بودیم و خلاصه داستان زیاد داشتیم .
آره بنظرم آدم باید تحمل کنه و بذاره کار تموم شد تمیزکاری کنه! همیشه از گوشه ای خرابکاری میشه:(
مبارک باشه و لذتش را ببر
آخه خسته شدم جای نشستن نداشتیم . وسایلم بیشتر از یک ماه توی کارتن بود
روز خوبی داشته باشید دختر مهربان من هر روز میام بهت سر میزنم یک عادت صبحگاهی شده ولی نامرد تو مطالب من نمیخوانید .
من هم وبلاگت رو میخونم و هم کامنت میگذارم که معمولا تایید نمیکنی ولی درست میگی این چند وقته به جایی سر نزدم . ببخشید . با من دوستی ؟
منم نقاشی داشتم علاوه برگند کاری بعدش دیدم که نقاشه کاراشو خیلی خوب هم انجام نداده و زیرسازی نقاشی خیلی خوب نیست حالم بیشتر گرفته شد اینجا خیلیها از کارشون می دزدند امیدوارم اونجا اینجوری نباشه
همه جا آدم خوب و بد هست
سلام صبح بخیر .




سخت نگیر زندگی همیننننننننننننننننننننن
منم قبلا گفتم که زندگی جاریست