ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
- یه جورایی حس میکنم روی شانس نیستم . اتفاقهای بد ی برام افتاده و تا میام از یکی خودمو بکشم بیرون بعدی و بعدی ... با پر رویی هر چه تمامتر دارم ادامه میدم و البته چاره ای هم جز این ندارم ولی دلم میخواست چند ماه نگران پول نبودم و یه کم برای خودم دلی دلی میکردم و میگشتم و انرژی میگرفتم .
- وبلاگ خوندن رو خیلی دوست دارم ولی دوتا از وبلاگهای مورد علاقه ام خرمالوی سیاه و خانم شین کامنتهاشون رو بستن و حس بدی از یه طرفه بودن این ارتباط دارم . بعضی اوقات میخوام چیزی بگم بهشون یا باهاشون همدردی کنم ولی نمیشه ...
- یه کلاس ثبت نام کردم و از هفته بعد شروع میشه . یه کلاس مدیتیشن که مجانی بود میخوام برم ( فعلا یه جلسه ) و یه عکس از زانوم باید بگیرم که درد میکنه و البته کار هم هست .
- خوشبختانه دخترم با دختر یه دوست قدیمیم جور شده و خودشون برای خودشون برنامه میگذارن و این باعث میشه این دوست رو ببینم و خودش خیلی خوبه . حالا چرا خودمون قرار نمیگذاشتیم برای اینه که خیلی خونه هامون دور هست ولی اینا یه جایی وسط راه قرار میگذارن و خیلی خوبه .
- کار به چالش افتاده و داره نگرانم میکنه . نمیدونم چکار باید بکنم . آخه این درسته که سوپروایزر آدم به آدم بگه تو چرا بجای استفاده از shourtcut میری روی آیکون نرم افزار کلیک میکنمی و اینطوری چند دهم ثانیه وقتت تلف میشه ؟!!! اینطوری نگفته ولی من برداشتم رو ترجمه کردم
أسون که نیست. بار سنگینی رو داری روی شونه هات میکشی. غربت و تنهایی ، سختیهای یک کار جدید، مسولیت بچه ها حق داری که احساس خستگی کنی.
مرسی از همدردیت ترانه جان