ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
1- برام تغییر آسون نیست . یه جور اینرسی دارم که شاید از نحوه زندگی پدر و مادرم که کارمند و شاید از نوع بسیار محافظه کارانه اش یعنی فرهنگی بودن ، نشات میگیره. نامه استعفام رو نوشتم که فردا بفرستم که دیدم به محض سیو کردنش تپش قلب گرفتم . الان اینو پست نمیکنم که بنویسم بعد ارسال ای میل چه اتفاقی افتاده .
2- خب الان پس فرداست ( عین گزارشهای آقای خیابانی شد ) دیروز استعفام رو فرستادم و مدیرم منو خواست و پرسید موضوع چیه کلی گله گزاری کردم و بهش گفتم همش رو به معاونت قسمتمون منتقل کن . اونم رفت و گفت و معاونت گفته بود بیاد صحبت کنه حقوقش رو میبرم بالا که من قبول نکردم و گفت پیارسال من افزایش حقوق درخواست کردم و حتی بررسی نشد پس الان هم برای من قابل قبول نیست .
داستان اصلی اینه که به خواسته دخترم داریم میریم کانادا ولی چون من گله گی زیادی از معاونتمون داشتم فرصت رو مغتنم شمردم که نقاط ضعفش رو بهش یادآور بشم . فقط یک نفر تو شرکت میدونه داستان واقعا چیه . بهش گفتم با رفتنم که هیچ امتیازی نمیتونم بگیرم ولی بگذارم گله هام رو بگم و وانمود کنم برای اینا میرم که شاید برای شما یه فکری بشه و به شما ها رسیدگی بشه . خلاصه رفت و برگشت و حرف زدن با مدیرم چند بار انجام شد و به شدت ازم انرژی گرفت یعنی آخر روز احساس کردم رمق توی دست و پام نیست .
3- آخر شب دلم آشوب بود با دخترم رفتیم بیرون و یه سر شهروند رفتیم و یک کم ادویه برای بردن ، خریدم . با یه مقدار خرت و پرت دیگه .
همین