یادداشتهای من

دفترچه یادداشت یه خانم متولد اوایل دهه 50

یادداشتهای من

دفترچه یادداشت یه خانم متولد اوایل دهه 50

4 آگست 2024

- هفته سختی رو گذروندم . خیلی سخت اما بد نبود و خوب تموم شد . سه شنبه از کار اومدم خونه بعد کلاسم شروع شد و نشستم پای کامپیوتر برای کلاس . ساعت 9 کلاس تموم شد و  نیم ساعت استراحت کردم و نشستم پای پروژه ام اما هر کاری میکردم طرح در نمیومد و خیلی روحیه ام رو خراب کرده بود . کارفرما چند تا عکس فرستاده بود که ما اینا رو خیلی دوست داریم که خیلی خیلی بی ربط بود به کار و هر کاری کردم یه تیکه اش رو ببینم میشه چسبوند به کار دیدم نمیشه و اصلا ازش استفاده نکردم ولی هیچ جور دیگه هم کارم درنیومد و خیلی حالم گرفته بود . شب دیر خوابیدم و فردا صبح رفتم سر کار ولی سر درد و سر گیجه ولم نمیکرد و هی بدتر شد . بعد از ظهر که اومدم خونه یه مقدار خوابیدم و دوباره نشستم به کار کردن .یه مقدار که کار کردم دیدم داره طرح در میاد و در اومد و کامل شد . پیغام دادم به کارفرما که میخواهین طرح رو ببینین ؟ من فردا کلاس دارم ولی بقیه اش آزادم . گفت امشب میشه ؟ گفتم آره و ساعت 9 شب قرار جلسه آنلاین گذاشتیم . دیدم یه مقدار باید روی جزئیات کار بیشتر کار کنم تا طرح تمیز تر به نظر بیاد . اینکارو کردم و تو جلسه شروع کردم به توضیح دادن که شما برای من عکس فرستاده بودین ولی اون کاملا با شرایط شما فرق میکرد و من اصلا از اون ایده ها استفاده نکردم و بعد طرح رو نشون دادم و توضیح دادم . دل تو دلم نبود که اگه بگن خوشمون نیومده من دوباره باید از اول شروع کنم ولی دیدم لبخند اومد روی لبهاشون و بعد حرفهای من گفتن چقدر خوب شده و چقدر خوب کار کردی و من احساس کردم یه بار بزرگی از روی دوشم برداشته شد و خستی از تنم در اومد . دیگه بعد توضیحات طرح رو به صورت پی دی اف براشون فرستادم که با دقت ببینن و اگه جاییش میخوان عوض بشه بگن و به قول معروف توپ افتاد توی زمین اونا . 

- یکشنبه نهار هم مهمون دعوت کردم و با اینکه الان اصلا موقعیت مهمون داری نداشتم اما مدتی بود باید این دوتا خانواده رو دعوت میکرد و اینم یه باری بود روی دوشم . الان که دارم مینویسم اون رفتن و مهمونی خوبی بود و بهمون خوش گذشت . جمع و جور هم تقریبا انجام شده و الان نشستم سر پروژه ام تا کارهایی که احتیاج به نظر کارفرما نداره رو انجام بدم و بعد اومدم خدمت شما.

- این وسطا هی علی اومد و رفت . الان هم پیغام داده که احتمالا وسط هفته میاد که من هفته بسیار شلوغی در پیش دارم و قراری نمیتونیم بذاریم تا آخر هفته . 

- حال پدرم خیلی مساعد نیست و نگرانش هستم . نمیفهمم چرا ویزاشون نمیاد که بیان اینجا . 

- خوش باشین 

نظرات 5 + ارسال نظر
اعظم46 پنج‌شنبه 18 مرداد 1403 ساعت 04:41

سلام خدا قوت آفرین به پشتکارت
الگوی خوبی برابچه هات هستی

دوست ندارم خودمو لوس کنم ولی واقعا خسته میشم
ممنونم ازت

زری.. سه‌شنبه 16 مرداد 1403 ساعت 10:44 https://maneveshteh.blog.ir

با نظر شادی موافقم، واقعا زندگی همینهاست که نوشته ای. کمی نشدن و کمی شدن. امیدوارم شدن‌های زندگیمون بیشتر باشه که خستگی ها را زودتر در بروند

مرسی از نظرت و دعای قشنگی که کردی

رضوان دوشنبه 15 مرداد 1403 ساعت 21:40 http://nachagh.blogsky.comy

انشا الله حال پدر نازنینت بهبود یابد ،عزیزم

مرسی

شادی دوشنبه 15 مرداد 1403 ساعت 00:13 http://setarehshadi.blogsky.com/

مارال جان این پستت چکیده یک زندگی بود با همه سختی‌ها و شیرینی‌ها و فراز و نشیب‌هاش. برات آرزوی موفقیت و سلامتی دارم.

چه جمله قشنگی بود . مرسی .
با اجازت لینک هم دادم بهت

لیدا یکشنبه 14 مرداد 1403 ساعت 21:20

آفرین به پشتکارت

به قول اون دوستمون مجبورم ، میفهمین ؟ مجبورم
مرسی از لطفت

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.