یادداشتهای من

دفترچه یادداشت یه خانم متولد اوایل دهه 50

یادداشتهای من

دفترچه یادداشت یه خانم متولد اوایل دهه 50

20 جون 2024

 - هفته گذشته شنبه و یکشنبه حالم خیلی بد شد . تقریبا هیچ کاری نمیتونستم بکنم و فقط توی تختم افتاده بودم . تنها کاری که خیلی آروم آروم تونشتم انجام بدم این بود که توی تخت کامپیوترم رو بگذارم روی پام و پرونده مامان و بابا رو پیش ببرم و تونشتم تمومش کنم ... هوراااا . امیدوامر زودتر جواب بدن و بتونن بیان . 

- توی همین دو روزی که حالم خیلی بد بود پسرم هم من رو به خدا رسوند از ناراحتی . یکشنبه من با حال بد افتاده بودم روی مبل و حتی نا نداشتم پاشم برم یه لیوان آب یا چایی برای خودم بیارم و اون خوابیده بود تا ..... دقیقا 12 ظهر که من رفتم تو اتاقش و گفتم بسه دیگه پاشو و برو خونه پدرت . من دارم از دستت دیوونه میشم . بلند شد و فهمید حال من بده گفت چشم چشم و شروع کرد وسایلش رو جمع کردن . گفتم من حالم بده کسی نیست یه لیوان آب دست من بده تو تا ظهر خوابیدی ؟ گفت ببخشید ( دخترم به شدت  سر درسش بود )  گفتم مگه شرط نکرده بودم یا باید درس بخونی یا سر کار بری ؟ تو که الان هیچ کدوم این کارا رو نمیکنی پس برو اونجا و رفتم تو اتاقم . بعد چند دقیقه اومد تو اتاقم و گفت آخه مامان اونجا خانم بابا هست و من راحت نیستم از فردا صبح زود از خونه میرم بیرون و شب میام قول میدم . گفتم میری ها ! گفت قول میدم و بلافاصله رفت شروع کرد آشپزخونه رو جمع کردن و کارهای خونه رو کردن . 

- این خط این نشون 4-5 روز از خونه میره بیرون و باز همون آش و همون کاسه است . انگار تنها کسی که میتونه آدم رو داغون کنه پاره تن خود آدمه . 

- پسرم دو روز از خونه رفت بیرون تا شد چهارشنبه و قرار بود بیان داکتهای خونه رو تمیز کنن . اومدن و یه مشکلی بود نتونستن و بقیه روز موند خونه . پنجشنبه صبح هم به بهانه اینکه باید اون مشکل رو حل کنه !!! موند خونه و بعد از ظهر هم گفت باید برم مصاحبه . رفت و انگار برای یه رستورانه که قراره چند ماه دیگه افتتاح بشه این یعنی من باشم تا صبح دولتم بدمد . 

- الان که پنجشنبه شب هست حال جسمیم خیلی بهتره و حال روحیم افتضاحه و عصر انقدر آشوب بودم که بدون هدف پاشدم رفتم بیرون . 


همین 

نظرات 12 + ارسال نظر
بهار شیراز پنج‌شنبه 7 تیر 1403 ساعت 00:31

مارال جان.‌یه تراپیست خوب تو شیرازه.‌بچه های من واقعا نتیجه گرفتن. بنام دکتر مهدی صارمی...
اگه مایل بودی باهاش تماس برقرار کن

خیلی ممنونم از راهنماییت بهار جان . چشم حتما سرچ میکنم

پانته‌آ سه‌شنبه 5 تیر 1403 ساعت 11:47

خیلی متاسفم برای شرایط سختتون. خیلی شما صبور و خوددار هستید واقعا. اینجا کسانی هستند به نام interventionist. اکثرا برای مشکلاتی مثل ترک اعتیاد (دور از جون خانواده تون البته) استخدام میشن. منتها ممکنه برای موارد مشابه شما هم بشه ازشون کمک گرفت. تخصصشون اینه که به عنوان نفر سوم بیان و به مثلا پسر شما رک بگن که رفتارش چه عواقبی داره و چه مشکلاتی برای خودش و بقیه درست میکنه. بعد برای توجیهاتش هم جواب مناسب دارن که نتونه بهانه بیاره. گفتم شاید راه حلی باشه که به کار شما بیاد. امیدوارم زودتر اوضاعتون بهتر بشه. ما هم با برادرم همین مشکلو داشتیم و خیلی سخته واقعا.

مرسی از راهنماییتون

ترانه یکشنبه 3 تیر 1403 ساعت 19:41

تنهایی وبیماری سخته مخصوصا توی غربت. عزیزم اگر با یک مشاور حرف بزنی کمک میکنه که چطور با شرایط پسرت برخورد کنی، تغییر رفتار و عکس العمل تو باعث تغییر رفتار اون هم میشه

ترانه جان مشاور خوب ندارم . انقدر هم از مشاور بد ضربه خوردم که میترسم با کسی که نمیشناسم مشورت کنم

لیلی یکشنبه 3 تیر 1403 ساعت 12:21 http://leiligermany.blogsky.com

نمی دونم چرا بعضی پسرها این قدر تنبلند؟ واقعا تحمل این بی ارادگی برای پدر و مادر سخته.
گاهی پسرهایی که از سن مدرسه کار کردند می بینم تعجب می کنم پسر زرنگ بدون غر و نق هم وجود داره

پرستو یکشنبه 3 تیر 1403 ساعت 09:16

من خیلی وقته وبلاگ شما رو میخونم و واقعا برام سواله که چرا پسرتون اینهمه بی انگیزه و افسرده س؟! اون هم در این سن اون هم در کشوری مثل کانادا. یادمه نوشته بودین به خاطر پسرتون مهاجرت کردین حتی، ولی بازم هیچی به هیچی. دارم فکر میکنم تربیت این بچه چطوری بوده، در نوجوانی چه شخصیتی داشته. آیا این بچه وقتی اشتباهی می‌کرده سرزنش می‌شده یا با گفتگوهای سالم (نه دعوا و داد و بیداد و تهدید)تشویق می‌شده که از شکست خوردن نترسه و اعتماد به نفسش تقویت میشده. یا اینکه آیا کمال گرا
هست؟! یعنی هم نحوه برخورد والدین و هم ذات خود بچه به نظرم مهمه. حتی دوقلوها هم گاها کاراکترهای شدیداً متفاوت با هم دارن.
خلاصه که این بچه یا واقعا ذاتا بیخیال هست یا
خیلی مضطرب یا خیلی کمال گرا یا از شکست خوردن می‌ترسه و اعتماد به نفس نداره چون شاید درشکست های قبلی زندگیش سرزنش شده به جای یه گفتگوی سالم در محیط به دور از تنش و
مقایسه. بعضی از بچه ها شخصیت قوی دارن در
مقابل دعوا کردن والدین ولی بعضی بچه ها ذاتا اعتماد به نفس ندارن و در مقابل تذکر و تشرهای والدین منفعل میشن. خلاصه که من شما رو خیلی خوب درک میکنم. اینکه شما مریض احوال بودین و این بچه یه لیوان آب دست تون نداده فکر کنم یا نشونه اینه که یا واقعا ذاتا بیخیاله و یا اینکه در نوجوانی هیچ مسئولیتی بهش سپرده نشده حالا در هر زمینه ای. امیدوارم پدر این بچه هم همینقدر نگران این بچه باشه بلکه ریشه این انفعال پیدا بشه.

ممنون از لطفتون که اینقدر دقیق خوندین و تحلیل کردین . بله کمال گرا هست یه کمال گرایی مخرب داره که چون نمیتونه بهترین باشه اصلا کاری رو نمیکنه . خدا میدونه تو دل من چی میگذره و چقدر نکرانش هستم و نمیدونم چکار کنم

سوسن یکشنبه 3 تیر 1403 ساعت 03:13

چقدر عجیبه. پسر شما خودش خجالت نمیکشه تو خونه شما بیکار زندگی میکنه؟ من زمانی یک پسر دانمارکی میشناختم که دانشجو هم بود، به دلیل سهل انگاری اولویت آپارتمان دانشجویی رو از دست داده بود و مجبور شده بود با مادرش یک ترم زندگی کنه. تو اون مدتی که بتونه دوباره یک اتاق برای خودش اجاره کنه انقدر از زندگی در خونه مادرش خجالت میکشید که فقط شبها اونجا میموند و روزها میرفت بیرون یا کتابخونه دانشگاه که کسی نفهمه خونه مادرشه. من طبق چیزهایی که خوندم و دیدم و شنیدم فکر میکردم زندگی اینجوری برای جوانان اونجا خیلی افت داره و از طرف گروه دوستانشون مسخره میشن. باز اگه این مدت در خونه شما زندگی کردن کار میکرد و درآمدش رو به جای اینکه اجاره بده سیو میکرد تا بعدا جای بهتری بره قابل درک بود. حتی فروشندگی یا کار در فست فود و غیره هم نمیتونه بره؟ واقعا عجیبه. شما واقعا حق داری ناراحت باشی.

نمیدونم چی بگم . میدونم مشکلات روحی داره ولی نه تا این حد

رضوان شنبه 2 تیر 1403 ساعت 03:09 http://nachagh.blogsky.com

مارال جان پسر به پدر می بره نه به مادر.از عصبانیتت بکاه.فرزند توست.مشکلش نداشتن تداوم است.تنبل نیست.آسیب دیده.امثالش دور و بر خودم می بینم.مادری همچون شما و پسری همچون او با هم نساختن تون خیلی بدیهی و طبیعی است ولی تاب بیاور گلم.همان گونه که گفتم با رسیدن پدر و مادرت حالش به شود دل بد مکن.

مرسی

شادی شنبه 2 تیر 1403 ساعت 02:35 http://setarehshadi.blogsky.com/

خیلی ناراحت شدم واقعا سخته که پاره تن آدم اینجوری عذابت بده، به نظرم تا فرصت دارید حتما به زور هم که شده با یک مشاور قوی و مقتدر ارتباطش بدید چون از دست خانواده کاری بر نمیاد فقط دو طرف رنج می برن و روابطشون خراب میشه. امیدوارم کار مامان بابا زودتر درست بشه و بار روانیتون کم بشه.

ممنون از نظرتون . بارها با مشاور حرف زده و پیشرفت خاصی پیدا نشده . اینجا هم که کسی رو نمیشناسم

حکیم بانو جمعه 1 تیر 1403 ساعت 23:39

سلام امیدوارم بهتر شده باشید.
گاهی دلم برای این نسل جوان به درد می آید. شاید گاهی باید بهشان حق داد. و صد البته حق مادر خانواده به خصوص شما که با سختی های فراوان به همه افراد خانواده کمک کردید محفوظ است.

خواننده خاموش جمعه 1 تیر 1403 ساعت 17:09

چه بغضی شدم برا پسرتون

یکی هم دلش برای من بسوزه باور کنین له شدم زیر بار زندگی . انصاف نیست

ماه جمعه 1 تیر 1403 ساعت 14:31

میدونم سخت ه تحمل این شرایط. ولی اینطوری پسرتون رو رها نکنین. ممکنه اضطراب داشته باشه. شاید اگر بتونین برای پیدا کردن کار همراهیش کنین بهتر باشه. البته ممکنه اینو امتحان کرده باشین.
شاید شروع با یک کار ساده که براش اضطرابی ایجاد نکنه و به اندازه کافی فرصت استراحت داشته باشه ایده خوبی باشه

باور کنین هفته ای 10 ساعت تو کتابخونه کار میکرد به بهانه شروع کلاساش ولش کرد و بعد کلاساش رو هم ول کرد . به خدا بریدم از دستش کاش یکی منو درک میکرد

رضوان جمعه 1 تیر 1403 ساعت 02:10 http://nachagh.blogsky.com

سلام مارال جان.متاسفم که بیماریت طول کشید.کاش پسرتان دوره پرستاری دیده بود به شما خدمات مراقبتی می داد.از خونه به بیرون پرتش نکن.نفرست بره زیر دست پدرش.احساس طرد شدن می کنه.درباره اش با روانشناس صحبت کن.داروی روان پزشکی برای بر انگیختگی هیجانی مصرف کنه.دوستش داشته باش با دخترت مقایسه اش نکن.با خودت هم مقایسه اش نکن.پدر و مادرت برسند اونجا روحیه اش بهتر میشه.عشق مادر رحمت است و عشق پدر عدالت.اینجا عشق ات به پسر از نوع مردانه بوده.سن پسرت الان شده چند سال؟کمک لازم داره.انگ بیکاره گی یا تنبلی بهش نزن.احتمالا پا جای پای باباش نیذاره که سر کار نمیره درس هم نمی خونه.

رضوان جان دیگه از دستش بریدم . هر چی محبت کردم بیشتر سواستفاده کرده . یه پسر 24ساله نباید اینقدر بیکار و بیعار باشه . باور کن خسته شدم از دستش

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.