یادداشتهای من

دفترچه یادداشت یه خانم متولد اوایل دهه 50

یادداشتهای من

دفترچه یادداشت یه خانم متولد اوایل دهه 50

15 جون 2024

 - چشمتون روز بد نبینه مریض شدم بدجوررررر . 

چهارشنبه از شرکت رفتم کلی گوشت و مرغ خریدم و اومدم خونه دیدم چه گلوم درد میکنه و تنم هم درد میکنه . فرداش نرفتم سر کار و گفتم از خونه کار میکنم ولی تا ظهر بیشتر نتونستم کار کنم و بقیه اش رو مرخصی گرفتم . جمعه صبح با همکارم تلفنی حرف میزدم گفت چطوری ؟ گفتم خوب نیستم گفت مطمئنی کوید نیست ؟ گفتم نه بابا تنم درد میکنه و آنفولانزا باید باشه گفت نه من دفعه آخر کوید گرفته بودم بدن درد هم داشتم . بازم نخواستم قبول کنم . ظهر غذام رو گرم کردم که بخورم دیدم داره حالم ازش بهم میخوره مطلقا هیچ مزه ای نداره ! شستم خبر دار شد . بعد از ساعت کاری از این تست های خونگی گرفتم و دیدم بعله کویده ! 

دارو که نداره استراحت میکنم ولی جز آب گرم میلم به هیچی نمیره اونم برای اینکه گلوم رو نرم کنه . همون آب رو هم بعضی وقتا فکر میکنم تلخه ! 

- تنها خوشحالیم اینه که اشتهام رفته و چیزی نمیخورم . یعنی اشتها دارم ولی وقتی میخورم انقدر بی مزه و بدمزه است که اصلا نمیتونم ادامه بدم . خوشبختانه خوردیم به ویکند و فردا هم خونه هستم . هفته آینده رو هم از خونه کار میکنم .

- تو این مدت حمید یکی دوبار زنگ زد و جواب ندادم بازم زنگ زد و من رو از رو برد برداشتم و دیدم خیلی عادی داره صحبت میکنه بعد گفت اگه بشه ببینمت که من چیزی جواب ندادم . بعد چت کرد که ایران بودم یه خانم پزشکی رو بهم معرفی کردن ولی اون منو رد کرد و خیلی حالم رو گرفت . بعد گفت اصلا دیگه فکر نمیکنم بتونم کسیو دائم در کنارم تحمل کنم . تو فکر میکنی میتونی ؟ گفت من با کسی در ارتباط هستم و یه مقدار رابطه مون دوری و دوستیه . مدل من نیست اما چون آدم خیلی خوبیه من اوکی هستم . گفت چند وقته ؟ گفتم خیلی وقته .

چند روز بعد ماشین رو برده بودم تعمیرگاه . منتظر ماشین که هستم یه کافی شاپ کنارشه اونجا میرم یه چایی ای چیزی میخورم . یکهو زنگ زد که نزدیک خونه ات هستم بیام دنبالت بریم یه قهوه بخوریم ؟ گفتم من کافی شاپ نزدیک تعمیرگاهم هست . بلده اونجا رو گفت الان میام و سریع اومد . نشستیم به حال و احوال گفت عکس دوست پسر دخترت رو بهم نشون بده . نشون دادم و بعد عکس خودم و علی که تو مهمونی سال نو شرکت گرفته بودیم نشونش دادم گفت کیه ؟ گفتم همون که گفتم . گفت این کجاست ؟ گفتم مهمونی سال نوی شرکت . با تعجب گفت یعنی مهمونی شرکت برده بودیش ؟! گفتم آره و چیزی نگفت اما قشنگ لب و لوچه اش آویزون شد و متاسفانه این همون کاری بود که میخواستم بکنم . بعد از اون دیگه ازش خبر ندارم .

- بقیه اش دیگه طبق معمول ، دخترم میره دانشگاه و ترم تابستونی برداشته . دوست پسرش رو میبینه و برای معاشرت با دوستاش هم وقت میگذاره . پسرم هم که سر کار نمیره و کلاسش شروع نشده .خودم هم شرکت / کلاس آمادگی آزمون / درس خوندن / پروژه شخصی و پرونده مامان و بابا رو دارم .


سلامت باشین

نظرات 9 + ارسال نظر
رویا شنبه 2 تیر 1403 ساعت 01:46

اِ مگه هنوز کرونا هست؟؟ واکسن نزدین؟؟

کرونا که از بین نرفته و واکسن زدم . شاید اگه نزده بودم خیلی بدتربود ولی من رو خیلی اذیت کرد

حکیم بانو سه‌شنبه 29 خرداد 1403 ساعت 01:41

سلام. حتما تا الان بهتر شدید. مواظب خودتون باشید

بله بهترم بانو ممنونم

لیدا دوشنبه 28 خرداد 1403 ساعت 02:43

آویشن دم کن بخور برای کویید خیلی خوبه، درموردحمید هم کارت درست بود

مرسی و مرسی

ربولی حسن کور دوشنبه 28 خرداد 1403 ساعت 00:49 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
امیدوارم بهتر شده باشید.

بله بله دست شفای شما از راه دور اثر کرد

رضوان یکشنبه 27 خرداد 1403 ساعت 20:06 http://nachagh.blogsky.comy

بلا دور

بهترم قربانت

mani یکشنبه 27 خرداد 1403 ساعت 17:15

مارال جان
بلا دور باد، امیدورم به زودی کاملا خوب بشی.

خیلی متششرم

ترانه یکشنبه 27 خرداد 1403 ساعت 10:53

خوب بشو‌ زودتر

وای ترانه جون با اینهمه قلب مگه میشه حال آدم بهتر نشه ؟ مرسی

ویرگول یکشنبه 27 خرداد 1403 ساعت 07:56 http://Haroz.blogsky.com

امیدوارم آسون بگذره و خیلی اذیت نشی
واقعا ادمها چی فکر می کنن با خودشون؟ هر وقت بخوان برن و هر وقت بخوان بیان؟ هیچ فکر احساس طرف مقابل رد نمی کنن

هنوز مریضم ولی دارم بهتر میشم مرسی
خیلی خوب توصیف کردی حمید رو هر وقت خواست بره ....

زری.. یکشنبه 27 خرداد 1403 ساعت 00:16 http://maneveshteh.blog.ir

این کویید چی میگه؟ یعنی از مسافرت اینطوری شدی؟
شاید باید همین کار را با حمید میکردی. به هرحال دروغ که نگفتی، گفتی رابطه دوری دوستی هست.
بهتر باشی عزیزم

فکر نمیکنم از مسافرت باشه ولی به هر حال گرفتم دیگه
نه واقعا دروغ نگفتم
مرسی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.