ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
سلام به همه امیدوارم خوب باشین
ما هم خوبیم دخترم به شدت درگیر درسهاش هست چون فقط دو هفته از ترم مونده . پسرم هم مثل همیشه نشونه ای از درس خوندن نشون نمیده .
خودم هم طبق معمولم . خرید ٬ لاندری ٬ شستشو ٬ آشپزی و معاشرت با علی .
کارها که وضعشون معلومه ولی معاشرت با علی خیلی خوب ولی با سرعت خیلی کمی پیش میره . اگه دو سال پیش بود حتما صبر نداشتم و دلم میخواست تماسهامون دم به دقیقه باشه و سریع پیش بریم ولی با تجربه ای که الان دارم به همین منوال ادامه میدم و مشکلی هم ندارم . گرچه علی هم آدم سابق نیست و البته خب الان تماسمون بیشتره ولی قبلا نشونه ای از ارتباط عاطفی نمیدیدم و تو ذهنم همش با محمد مقایسه اش میکردم . اینکه خونه محمد که بودم از اول تا آخر محکم بغلم کرده بود و حتی اگه بلند میشدم چایی بریزم هم اعتراض میکرد ٬ اینکه چقدر با محمد میگفتیم و میخندیدیم . اینکه هر وقت از خونه محمد میخواستم بیام خونه خودمون انتظار داشت وقتی رسیدم بهش خبر بدم حتی اگه مستقیم ازم نخواسته بود ...
حالا علی هم تقریبا ( نه کامل ) بغلم میکنه وقتی رو مبل کنار هم داریم فیلم میبینیم . آخرین باری که پهلوش بودم وقت خداحافظی گفت رسیدی خبر بده که تعجب کردم و رفتارهای عاطفی دیگه و با اینکه اصلا به پای محمد نمیرسه از این نظر اما من خیلی خوشحال و راضی هستم . فکر میکنم به اینکه درسته محمد خیلی محبت میکرد ولی بلافاصله از دماغم در میاورد اما علی کمتر توجه میکنه اما هیچوقت از دماغم در نیاورده و کنارش احساس امنیت بیشتر میکنم .
هر وقت هم میرم خونه علی خونه اش عین برهوت می مونه چون اصلا خونه غذا نمیخوره و هیچی نداره و باز باید پا شیم بریم بیرون غذا بخوریم . این دفعه که داشتیم قرار میگذاشتیم برم خونه اش گفت میای بریم اون فروشگاه گروسری که گفتی ؟ گفتم حتما . این فروشگاه اسمش آدونیس هست و در اصل لبنانیه و مرغ و گوشتم رو از اونجا میخرم و کلا جنسهاش خیلی خوبه و غذای آماده هم داره . با هم رفتیم و خیلی ذوق کرد و گفت چه فروشگاه خوبیه و چقدر تنوع داره جنسهاش و یه مقداری غذای آماده هم خریدیم و برگشتیم خونه اش و خوردیم و خیلی هم از مزه غذاهاش خوشش اومد و گفت هر هفته بریم ! حالا ببینم اهلش هست یا نه چون در کل از هر گونه خرید کردن فراریه و خوشش نمیاد از خرید .
در مورد کارم هم که گفتم دوره آزمایشی تموم شد و احساس ثبات بیشتری کردم . دو روز در هفته میرم شعبه نزدیک خونه مون که واقعا نزدیکه و یه انرژی میگیرم برای ۳ روز دیگه که باید کلی رانندگی کنم و تو ترافیک بمونم . ورزش دو روز در هفته است ولی مشخصا کافی نیست و بعد از اینکه با رژیم یک کیلو و نیم کم کردم و ثابت موندم نیاز به ورزش رو بیشتر حس کردم .
همین دیگه . مواظب خودتون باشین
سلام ،میدونی چند وقته اینجا ننوشتی؟
ببخشید
فکر کنم دلیل آرامشتون اینه که آدم توی سن ما بیشتر به دوست داشتن و ثبات نیاز داره و عشق هیجانی اگرچه خوبه و لذت بخش ولی چون معمولا ادامه دار نیست نمیشه دل ببندیم بهش.
بله احتمالا همینطوره
خیلی هم عالی
اتفاقا همین روتین و احساس امنیت خوبه، من هم نمیتونم اون مدل محمد را تاب بیارم خب چه کاریه از دماغ ادم دربیاری!؟ بنظرم با ادمی مثل علی که بدونه چی میخواد و بالا پایین شدن کمتری داره راحتتر میشه زندگی کرد.
من وقتی خونه ای از خوراکی خالی باشه حس فقر و قحطی میگیرم و واقعا حالم بد میشه !
خوش باشی عزیزم
آره راست میگی اما محمد واقعا چیز عجیبی بود برام خیلی سخت ازش دل کندم . انگار با دست پس میزد و با پا پیش میکشید .
علی میگه من وقتی خونه میرسم که میخوابم پس شاید خیلی براش مهم نباشه ولی راست میگی آدم حس بدی داره خونه خالی از خوراکی باشه